تاریخ انتشار: ۴ مهر ۱۳۹۸ - ۰۱:۱۴

یاسمن رضائیان: روزهای شهریور، شبیه به حکایت زندگی ماست. حتماً تعجب می‌کنی و می‌پرسی چرا؟ آخر شهریور، روزهای معلق میان تابستان و پاییز است. مثل روزهای زندگی ما که معلق است میان حال‌وهوای آفتابی و ابری. مثل همه‌ی لحظه‌های زندگی که گاهی در آن‌ها خوبیم و گاهی غمگین.

شهریور نسیمی است که می‌وزد و کاری می‌کند که هیچ‌چیز به یک روال نماند. غم تبدیل به شادی می‌شود، بی‌حوصلگی‌ها تبدیل به صبوری می‌شوند و خستگی‌ها تبدیل به امید می‌شوند.

راستی شهریور جزء تابستان است یا پاییز؟ حتماً چشم‌هایت به خنده می‌افتند و می‌گویی: «این که معلوم است، تابستان.» اما همیشه فکر کرده‌ام اگر کمی دل به دلِ حال‌وهوای شهریور بدهم به این نتیجه می‌رسم که شهریور کودکی بازیگوش است که دستش را از دست مادر بیرون کشیده و می‌خواهد مستقل شود. با این حساب باید او را جدا از تابستان ببینیم.

روزهای شهریور شبیه به گذرگاه‌های زندگی ما هستند.

- چون فرصت‌های بی‌نظیر اوقات فراغت تمام شده‌اند؟

- نه، دلیلش این نیست.

- چون روزهای پر دغدغه‌ی درس‌خواندن شروع می‌شوند؟

- نه، دلیلش این نیست.

- چون صبح‌های خوش دیر از خواب بیدارشدن تمام می‌شوند؟

- نه، دلیلش این هم نیست.

- پس چرا شبیه زندگی ما هستند؟

- چون نشانمان می‌دهد داریم وارد مرحله‌ای دیگر از زندگی می‌شویم. از روزهای طولانی اوقات فراغت، از روزهای بلند کتاب خواندن و فیلم دیدن به روزهای دنباله‌دار مدرسه می‌رسیم، به خنده‌های زنگ تفریح و بوی نارنگی پیچیده در نیمکت آخر.

شهریور شبیه زندگی ماست چون در آن از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر می‌رویم. پلی است که روزهای متفاوت زندگی را به هم وصل کرده. زندگی هم پر از پل‌هایی است که روزهای متفاوتمان را به‌هم وصل می‌کند.

- با این حساب شهریور چه هیجانی دارد!

تجربه‌ی روزهای شهریور شبیه تجربه‌ی هیجان است.

صبح‌های زودش، سرما پوستت را قلقلک می‌دهد. مورمورت می‌شود از تجربه‌ی سرمای دلچسب. انگار که به تماشای فیلمی هیجان‌انگیز نشسته‌ای، سرخوش می‌شوی از حس خالی‌شدن قلبت. صبح‌های شهریور فرصت تجربه‌ی هیجان است. سردت می‌شود و خنده‌ات می‌گیرد از شهریوری که با بازیگوشی می‌خواهد خودش را شبیه پاییز کند و تو را بلرزاند.

سرمایش تو را یاد چه چیزی می‌اندازد؟

- یاد باران. یاد بادهای بشارت‌دهنده که خبر از باران می‌آورند.۱

- شهریور که می‌شود آدم می‌تواند آرزو کند باران ببارد. فقط چند قدم تا پاییز فاصله است و می‌توان رؤیا بافت که یکی از باران‌های پاییزی به شهر ما برسد. شهریور چاشنی زندگی است. روی روزهای گرم تابستان کمی خنکی می‌پاشد و طعمی به یادمادندنی می‌گیرد تابستان.

خنکای بی‌هوای شهریور تو را به خود می‌آورد. مثل یک تلنگر است که ته دلت را خالی می‌کند. انگار چیزی را به یادت می‌آورد.

شهریور مثل زنگ یادآور گوشی است. یادت می‌آورد فرصتی دارد تمام می‌شود. می‌گوید برنامه‌هایت را مرور کن. همه‌ی کارهایی را که می‌خواستی در تابستان انجام بدهی انجام داده‌ای؟

- نه، هنوز چندتایی باقی مانده.

- پس باید زودتر دست به کار شوی. تا چشم بر هم بگذاری ابرهایش که فرصت‌های نابند از آسمانش گذشته‌اند و مهلت تمام شده است.۲

شهریور عجول و سر به هواست. تا حواست را جمع کنی می‌بینی که  دویده است و خودش را به پاییز رسانده است...

- بس که رؤیاباف است. توی رؤیاهایش سیر می‌کند و وقتی به خودش می‌آید می‌بیند زمانی طولانی سپری شده است.

می‌بینی؟ شهریور ما را هم رؤیاباف کرده است. کلمه‌های این متن کی به انتها رسید؟ داشتیم در خیالاتمان سفر می‌کردیم. راستی سفر! شهریور آخرین فرصت سفر تابستانه است. سفر به جغرافیایی دیگر؟ شاید هم سفر به رؤیایی دیگر! حتی رؤیاها پایشان را به سفرهای ما هم باز کرده‌اند. این از شیطنت‌های شهریور بازیگوش است.

پی‌نویس:

۱. اشاره به آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی فرقان: و اوست آن‌کس که بادها را نویدی پیشاپیش رحمت خویش[=باران] فرستاد و از آسمان آبی پاک فرود آوردیم.

۲. اشاره به حدیثی از امام علی‌(ع): فرصت‌ها مانند ابر از افق زندگی می‌گذرند، مواقعی که فرصت‌های خیر  در پیش می‌آیند آن‌ها را غنیمت بشمارید و از آن‌‍‌ها استفاده کنید.

برچسب‌ها