میتوانیم به کائنات دستور بدهیم. مثلاً دستور بدهیم که خورشید طلوع یا غروب کند اما به وقتش. باد بوزد و برگهای تازهی نارنجی شدهی درختان را به زمین بریزد؛ باز هم به وقتش. کتاب شازده کوچولو، شاهکار است و در هر بخش آن درس و نکتهای تازه هست. فکرش را بکنید، تنها ساکن یک سیارهی کوچک باشید و فکر کنید پادشاهید.
در بخشی از این کتاب میخوانیم که شازده کوچولو با پادشاه سیارک ۳۲۵ دیدار میکند. شازده کوچولو چون از راه دوری آمده خسته و خوابآلود است. در حضور پادشاه خمیازه میکشد، اما پادشاه به او تذکر میدهد: «خمیازه کشیدن در حضور سلطان از نزاکت به دور است؛ این کار قدغن است!» شازده کوچولوی باهوش توضیح میدهد که چرا خسته است و چرا خمیازه میکشد و پادشاه به او اجازهی خمیازه کشیدن میدهد. بعد شازده کوچولو از پادشاه میپرسد: «پادشاه، شما به چه چیزی سلطنت میکنید؟» و پادشاه پاسخ میدهد: «به همه چیز!» و با حرکت دست به سیارکها اشاره میکند. شازده کوچولو از پادشاه میخواهد که حالا که به همه چیز سلطنت میکنید؛ دستور بدهید که خورشید غروب کند؛ چون من دوست دارم، غروب خورشید را ببینم. اما پادشاه میگوید: «به وقتش تو غروب خورشید را هم خواهی دید!» بعد مثال میزند که اگر ما به کسی امر کنیم؛ که همین الآن مثل شب پره از یک گل به گل دیگر بپرد یا یک قصهی سوزناک بنویسد یا نه مثل مرغ دریایی درآید و او اجرا نکند؛ ما مقصریم یا او؟
شازده کوچولو میگوید: «معلوم است ما!» وقتی شازده کوچولو از دیدن غروب خورشید ناامید میشود؛ سعی میکند که از سیارک خارج شود. پادشاه از او میخواهد که بماند. به او وعده میدهد که وزیر دادگستری باشد؛ شازده کوچولو تعجب میکند. او میگوید: «اینجا که کسی نیست تا او را دادگاهی کنم؟» و پادشاه میگوید: «میتوانی خودت را دادگاهی کنی و این سختترین کار دنیا است!» راست میگوید دادگاهی کردن دیگران چه آسان و دادگاهی کردن خودمان چه سخت است! حالا بیا فکر کنیم پادشاه سیارک ۳۲۵ هستیم. اصلاً چرا پادشاه سیارک ۳۲۵ باشیم، میتوانیم شازده کوچولو باشیم که همه چیز جهان را جور دیگر میبیند و عاشق طلوع و غروب خورشید است اما به وقتش!