«میجی»، با افتتاح این معبد در واقع فصل نوینی از تاریخ ژاپن را گشود و نقطه پایانی بر دورهای تاریخی گذاشت که مشخصه بارز آن جنگهای فئودالی و رقابت مخرب خاندانهای فئودالی بود که هر کدام در قلمرو قدرت و نفوذ خود با دیگری در دشمنی مداوم به سر میبردند.
اصلاحات «میجی» ژاپن جدید یکپارچهای به وجود آورد و به عصر «سامورایی»ها پایان داد. این پایان تنها در شکل قدرت محلی نبود، بلکه ذهنیت ژاپنیها را دگرگون کرد.
فداکاری «سامورایی» که در نظام فئودالی در خدمت یک خاندان قدرتمند تبلور مییافت که در قلمروی محدود و در بیم و هراس دایم از خاندان قدرتمند دیگری به سر میبرند، در انقلاب «میجی» تبدیل به ملیگرایی خاص ژاپن در مکتب آن و در خدمت تولد ژاپن جدید قرار گرفت.
معبد «یاساکونی» آغازی بر یک پایان از عصری تاریخی بود که میباید حس وفاداری ناحیهای ژاپنیها را به حس وفاداری ملی تبدیل کند و چنین نیز شد.
اما امپراطور میجی به درستی فرهنگ احترامآمیز بودایی کشورش را میشناخت. او به درستی میدانست که هر خانوادهای در گوشهای از خانهاش نمادی از نسل گذشتهاش را در کوزهای نگهداری میکند، اگر بازماندهای از خاکستر اجساد نیاکان نباشد، کوزهای سمبلیک که این یادگار را لااقل در ذهن نسل جدید نگه میدارد و بیجهت نیست که کوزهگری مقدسترین حرفه در ژاپن شده است.
هزاران ژاپنی در جنگ قدرت فئودالی قربانی شده بودند و خانوداههایشان خاکستری از اجساد آنها در اختیار نداشتند تا در نیایش روزانه خود از آنها با احترام یاد کنند.
میجی این نیاز روانی جامعهاش را میشناخت و به همین دلیل بود که معبد «یاساکونی» ساخته شد. انقلاب میجی تنها ژاپن را به لحاظ سیاسی یکپارچه نکرد، به لحاظ ذهنی ژاپن یکپارچه شد.
نمادهای کوچک خانوادگی در میلیونها کوزه از الگوی قدرت فئودالی پیروی میکرد.
هر حوزه سیاسی و قلمرو فئودالی نماد خود را داشت و هر خانواده با پیروی از این نظام نماد خاص خود را در گوشهای از خانه نگهداری میکرد.
«یاساکونی» نمادهای کوچک کوچک را به نماد ملی تبدیل کرد، همچنانکه قدرت ملی جایگزین قدرت خاندانهای رقیب فئودالی میشد.
بیجهت نیست که معبد یاساکونی امروزه به نماد قدرت ملی ژاپن مبدل شده است.
بقایای خاکستر و اگر نباشد کوزهای نمادین از خاکستر اجساد بیش از دو میلیون و پانصد هزار نفر که در راه عظمت ژاپن جان باختهاند، در این معبد نگهداری میشود.
«یاساکونی» معبد احترامآمیزی برای ژاپنیها است تا آنجا که «کویزومی» نخستوزیر ژاپن بهرغم تمامی «مخالفتها» در چین، شبه جزیره کره و شرق آسیا در 24 مردادماه – 15 اوت برای پنجمین سال پی در پی از تداوم قدرتش برای ادای احترام به آنجا رفت و جنجالی سیاسی بین ژاپن و چین به وجود آورد.
اکنون پرسش مهم این است که معبد یاساکونی چرا در ذهنیت ژاپنی نماد قدرت ملی است و در ذهنیت چینیها و کرهایها نماد جنایتکاران جنگی است.
برای فهم این درک متضاد از معبد یاساکونی میباید بازی قدرت با کارت زرد بین ژاپن و چین را در بعد تاریخی آن در نظر گرفت. این محورها در مناسبات رقابتآمیز چین و ژاپن قابل ردیابی خواهند بود.
- مسایل تاریخی
- اختلافات ارضی
- رقابتهای اقتصادی
- مسأله تایوان
- مناسبات استراتژیک ژاپن و آمریکا
روشن است که ژاپن و چین بهرغم مسایل اختلافبرانگیز که میتواند موانعی در راه توسعه مناسبات به وجود بیاورند، دارای منافع مشترک نیز میباشند که تأکیدی بر ضرورت همگرایی میگذارند.
درست به همین دلیل است که پکن و توکیو در بازی رقابتآمیز خود کارت زرد را انتخاب کردهاند و نه میتوانند کاملاً با کارت سفید بازی کنند و نه قادرند که کارت قرمز رو کنند.
ترکیبی از منافع و هزینه مناسبات دو کشور را جهت میدهد. هر چند که آمریکا به عنوان متحد استراتژیک ژاپن مایل است کارت قرمز رو شود و ژاپن و چین نتوانند به طرف همگرایی به زیان آمریکا حرکت نمایند.
مسایل تاریخی
این حقیقت که انقلاب میجی در ژاپن در دورهای روی داد که چین در منتهای ضعف قدرت مالی قرار گرفته و بخشهای مهمی از آن به اشغال قدرت استعماری انگلیس درآمده بود، روشنتر از آن است که نیاز به توضیح خاصی داشته باشد.
شکلگیری قدرت یکپارچه ملی در ژاپن و ضعف چین، ژاپن را در فاصله زمانی کوتاهی به قدرت برتر منطقه شرق آسیا مبدل کرد. نتیجه آن که توازن منطقهای قدرت به هم خورد.
امپراطوری ملیگرای ژاپن حالت «تهاجمی» گرفت. از دهه اول قرن بیستم قدرت تقویت شده ملی ژاپن در داخل نگاه خود را به بیرون انداخت و شبه جزیره کره و بخشهای مهمی از چین را به تصرف خود درآورد.
تهاجم نظامی ژاپن تا جنگ جهانی دوم ادامه یافت و بخشهای اصلی و مهم شرق و جنوب شرق آسیا را تا جزایر اندونزی و مالزی به تصرف خود درآورد.
اعتماد به نفس ژاپنیها که با شکست دادن امپراطوری تزاری روسیه در سال 1905 تقویت شده بود در ملیگرایی افراطی تبلور یافت. فرهنگ فداکاری سامورایی اکنون در خدمت آرمان برتر ملی درآمده بود و ژاپن را به عنوان قدرت برتر نظامی شرق آسیا درآورده بود.
ملیگرایی و نظامیگری ژاپن ناشی از دو واقعیت متضاد بود. بدین معنا که از یک طرف انقلاب میجی نیروهای خفته ملی ژاپن را بیدار کرد و از طرف دیگر استعمار خارجی چین را تضعیف کرد. در نتیجه فضا برای تهاجم نظامی ژاپن به شرق آسیا مساعد بود.
آنچه که امروزه باعث نگرانی چین شده است، تردید این کشور از بازگشت همگرایی و نظامیگری ژاپن حول محور نماد معبد یاساکونی است.
یعنی درست همان چیزی که رهبران ژاپن تلاش دارند که شرق آسیا را قانع سازند که ژاپن از آن دوران فاصله گرفته و تجدید آن ساختار تهاجمی قدرت مطلوبشان نیست ولی در عمل، نخستوزیر ژاپن با رفتن به معبد یاساکونی و ادای احترام، یاد کسانی را گرامی داشت که نماد قدرت امپراطوری ملیگرا و نظامیگرای ژاپن به حساب میآیند.
اختلافنظر چین و ژاپن، کره شمالی و جنوبی و ژاپن در ارتباط با معبد یاساکونی در همین زمینه تاریخی آن است که قابل فهم خواهد شد. از نگاه ژاپن معبد یاساکونی ادای احترام به قهرمانان ملی است ولی از نگاه چین – کرهای احترام به جنایتکاران جنگی است.
هر چند که همه دو میلیون و پانصد هزار نفری که یادبود آنها در معبد یاساکونی گرامی داشته میشود، در ردیف جنایتکاران جنگی نیستند ولی لااقل از نظر چینیها لوح یادبود چهارده نفری که در سال 1979 در این معبد قرار داده شد متعلق به ژنرالهای امپراطوری ژاپن است که جنایات جنگی بسیاری مرتکب شده و دستکم مسئولیت کشتار بیست میلیون چینی را در دوره اشغال منچوری بر عهده دارند.
بازدید نخستوزیر ژاپن از معبد یاساکونی از دیدگاه چین ادای احترام به جنایتکاران جنگی و به منزله تأیید عملکرد آنها است. موضوعی که در ژاپن تلقی متضادی با آن وجود دارد و آن را نشانهای از احترام به قهرمانان ملی میدانند.
البته دولتهای ژاپن در سالهای اخیر تلاشهای بسیاری کردهاند که ملتهای منطقه را قانع سازند که بازدید سران این کشور از معبد «یاساکونی» مسألهای کاملاً داخلی است و به منزله تأیید عملکرد امپراطوری ملیگرای گذشته این کشور نیست.
منتها واقعیت آن است که اینگونه تلاشها پاسخ مساعد و مورد انتظار دولتهای ژاپن را نیافته است.
چین اساساً این نگرانی را دارد که ادای احترام به یادبود کسانی که در اشغال چین نقش اساسی داشتهاند، نشانهای از روحیه ملی در حال احیای ژاپنیها باشد و در سایه آن امنیت چین و کل شرق آسیا با مخاطراتی روبرو گردد. این که تا چه اندازه این نگرانی چینیها و کرهایها با واقعیتهای جدید همخوانی داشته باشد یا نداشته باشد، چندان روشن نیست ولی در هر حال در نگاه چین و کره بازدید از معبد یاساکونی آن هم به وسیله نخستوزیر ژاپن موضوع سادهای نیست و در بلندمدت میتواند به احیای ملیگرایی افراطی و نظامیگری ژاپنی منتهی گردد که منطقه شرق آسیا از آن خاطرات تلخی دارد.
در بیانیهای که وزارت امور خارجه چین در اعتراض به دیدار «کونویچی» نخستوزیر ژاپن از معبد «یاساکونی» انتشار داد، این معبد نماد ملیگرایی افراطی و نظامیگری ژاپن اعلام و گفته شد: «معبد یاساکونی» نماد تجاوزات جنگی ژاپن در آسیا محسوب میشود و حملات ژاپن به کشورهای دیگر را در جنگ جهانی دوم در خاطرهها زنده میکند...».
اختلافات ارضی
هر چند اختلافنظر درباره مالکیت تاریخی بسیاری از جزایر کوچک و گاه غیرمسکون واقع در دریای جنوبی چین و دریای ژاپن اختصاص به چین و ژاپن ندارد و میتوان گفت تقریباً همه کشورهای ساحل شرقی اقیانوس آرام را شامل میشود ولی حقیقت آن است که اختلافات ارضی چین و ژاپن به دلایل متفاوتتری از اهمیت خاصی برخوردار شده است.
این اختلافات حتی در نامگذاری جزایر مورد مناقشه خود را به نمایش گذاشته است. هر کدام از این جزایر مورد اختلاف نامهای ژاپنی، چینی و کرهای خاص خود را دارند. ظاهراً از نقطهنظر تاریخی قلمرو آبی کشورها چندان روشن نبوده است.
جزایر مورد مناقشه نیز چین و ژاپن به صورت دایم مسکون نبودهاند و بیشتر به صورت پایگاههای ماهیگیری مورد استفاده ماهیگیران ژاپنی، چینی، کرهای و سایر ملتهای شرق آسیا قرار میگرفته اند.
اختلافی اگر بین ماهیگیران در مواقعی که همزمان وارد این جزایر میشدهاند و به کار ماهیگیری می پرداختند به وجود میآمده است، محدود و محلی بوده و در سطح دولتها انعکاس خاصی نمییافته است.
اما از وقتی که مسلم شد در بعضی از این جزایر نفت و گاز و سایر منابع و ذخایر طبیعی وجود دارد هر کدام از کشورهای منطقه کوشیدند بر حق مالکیت خود تأیید ورزند.
بنابر این اختلافات کنونی بر سر مالکیت تاریخی جزایر در حوزه دریایی سواحل شرقی اقیانوس آرام ناشی از واقعیتهای جدیدی است که عمدتاً حول محور قدرت و انرژی تمرکز یافته است و کسب و کار سنتی ماهیگیری را تحتالشعاع خود قرار داده است.
این که سرانجام چین و ژاپن به چه راهحلی خواهند رسید بهدرستی روشن نیست اما قابل تصور است که هر دو کشور به راهحلهای نظامی روی نخواهند آورد و راهحلهای سیاسی خواهند یافت.
گرچه این قضاوت را نباید مطلق فرض کرد زیرا که عوامل و عقاید متنوعتری در مناسبات چین و ژاپن وجود دارند که میتوانند در تشدید و یا کاهش اختلافنظرهای ارضی درباره جزایر مورد مناقشه مؤثر باشند.
بهویژه آنکه به لحاظ تاریخی اثبات این موضوع که در کدام دوره خاص تاریخی یکی از این جزایر در قلمرو ملی کدام کشور به حساب میآمده است، ساده نیست و ادعاهای هیچ کدام از طرفها قابل اثبات نیست.
در چنین فضایی از واقعیتهای محیطی در شرق آسیا قویترین احتمال حفظ وضع موجود و تأیید هر کدام از کشورها به حق مالکیت خود است بدون آنکه سند و مدرک قابل اثباتی در اختیار داشته باشند.
آنچه در عمل پیش آمده است چین با ژاپن بر یکی از اینگونه جزایر مورد مناقشه تسلط عملی یافتهاند و طرف مقابل این تسلط عملی را نپذیرفته و آن را به زیر سؤال برده است، بدون آنکه تلاشی جدی برای تغییر معادله کرده باشد.
بر این اساس میتوان گفت که اختلافات ارضی چین و ژاپن و سایر کشورها بر سر جزایر موجود، بیش از آنکه به صورت یک اختلاف ارضی با شدت بالا تصور شود، اختلاف نظری با شدت پایین است که نه قادر است به رویارویی نظامی منتهی شود و نه قابلیت حل فوری خواهد داشت. در سطح تبلیغاتی و طرح ادعاهای ارضی باقی خواهد ماند.
اما آنچه که بر اهمیت اینگونه اختلافات ارضی بویژه اختلافات چین و ژاپن میافزاید خود مالکیت این جزایر نیست بلکه تأثیرگذاری آنها بر جنبههای دیگر مناسبات دو کشور شرق آسیا است که در خفا در رقابتهای فشردهای بر سر قدرت منطقهای قرار دارند.
از این رو میتوان گفت که مالکیت جزایر مورد مناقشه چین و ژاپن از این زاویه اهمیت دارد که تکلیف قدرت برتر منطقهای را روشن خواهد کرد. بدین معنا که اگر شرایط به سود چین متحول شد، چین را قادر خواهد کرد که ادعای خود را بر ژاپن و سایر کشورها تحمیل کند و مالکیت جزایر مورد اختلاف را به دست بیاورد.
برعکس اگر چین در اعمال چنین قدرت برتری با مانع روبرو شود، این ژاپن یا سایر کشورها خواهند بود که تسلط عملی خود را بر جزایر مورد اختلاف تثبیت خواهند کرد. بویژه آنکه بعضی از این جزایر مدعیان بسیاری دارند و دامنه این مدعیان تا اندونزی، مالزی، سنگاپور، فیلیپین و حتی تایوان کشیده شده است.
از طرف دیگر باید به این واقعیت تاریخی توجه کرد که معمولاً اختلافات ارضی از پیچیدهترین اختلافات هستند که حل سیاسی آنها بینهایت دشوار است و راهحل نظامی نیز در شرایط نوین جهانی برای آنها متصور نیست.
اختلافات ارضی چین و ژاپن از همین قاعده کلی پیروی میکند و تا آیندهای قابل پیشبینی به همین شکل باقی خواهد ماند.
رقابتهای اقتصادی
ژاپن دومین قدرت اقتصادی و تجاری جهان بعد از ایالات متحده آمریکا است. قدرتی که به نظر میرسد به حد کمال خود رسیده و بیش از این از ظرفیتهای کافی جهت خلق معجزههای جدید اقتصادی برخوردار نباشد.
اما چین تازه وارد دوران رشد اقتصادی و توسعه ملی پایدارش شده است. رشد اقتصادی چین از دهه هفتاد میلادی با اصلاحات اقتصادی «دنگ شیائوپنگ» آغاز شد و امروزه این کشور در ردیف مدعیان اصلی در بازارهای بینالمللی به حساب میآید.
نرخ رشد اقتصاد چین برای سالهای طولانی در دهههای اخیر دو رقمی بوده و به صورت یک معضل چهانی خود را به نمایش گذاشته است. این در حالی است که اقتصاد ژاپن در سالهای اخیر با رکود قابل توجهی نیز روبرو بوده است.
رقابتهای اقتصادی و تجاری ژاپن و چین ناشی از واقعیتهای قابل درک تاریخی است. هر چند که دو کشور در فاصله زمانی نسبتاً طولانی از یکدیگر در مسیر توسعه پایدار ملی قرار گرفتهاند.
بحث جدی اکنون بین چین و ژاپن سهمبری از بازار مصرف جهانی است، همچنانکه این رقابت در بعد جهانی نیز بین قطبهای قدرت اقتصاد و تجارت جهان در جریان است.
چین و ژاپن در بخش اقتصاد و تجارت رقابتهای جدی نهچندان پنهانی دارند. هر دو کشور مزیتهای خاص و محدودیتهای خاص خود را دارند.
ژاپن هم سرمایه و هم تکنولوژی را در اختیار دارد. چین هم توان بالقوه یک سرمایه و تکنولوژی پیشرفته را دارد هر چند که به مراتب از ژاپن عقبتر است. اما این عقبماندگی غیرقابل جبران نیست.
ملتهای چین و ژاپن هر دو از ویژگی خاص شرقی ریسک پذیری و تلاش جمعی که سنت برتر فرهنگی در تمدن کنفسیوس بودایی است، برخوردارند.
سختکوشی و پیگیری در کار میراث فرهنگی مشترک آنها است. اگر ژاپن سرمایه کافی و تکنولوژی پیشرفته در اختیار دارد که آن را به دومین کشور قدرتمند اقتصاد تجاری جهان مبدل کرده است، چین جمعیت بالای یک میلیارد و سیصد میلیون را در اختیار دارد که در کارگاههای کوچک خانگی مورد حمایت دولت کالاهایی با همان انبوهی که در پیشرفتهترین کارخانجات با تکنولوژی پیشرفته تولید میشود، تولید کند و به بازارهای جهانی روانه کند.
هزینه پایین تولید کالا در چین جبران سرمایه و تکنولوژی پیشرفته را میکند. در نتیجه کالاهایی که چین روانه بازار مصرف جهانی میکند ارزانتر از کالاهای ژاپن و یا هر کشور دیگری است که در بازار جهانی مصرف دارد.
البته که کیفیت کالاهای ژاپن برتر از کیفیت کالاهای چینی است ولی بالا بودن هزینه تولید در ژاپن در مقایسه با هزینه تولید پایین در چین بخش عمدهای از مصرف کنندگان در بازار مصرف جهانی را به طرف کالاهای ارزانتر چین سوق میدهد.
گذشته از این تجربه توسعه چین حکایت از آن دارد که این کشور در جهت بالا بردن کیفیت کالاهای تولیدی خود گام برمیدارد و انتظار میرود که در آینده قادر به تولید کالاهایی باشد که چندان فاصلهای با استانداردهای بینالمللی نداشته باشند.
سرمایه و تکنولوژی پیشرفته هر دو کسب کردنی هستند و چین مصمم است از هر کشور و هر مسیری که ممکن باشد این دو را به دست بیاورد.
بنابر این چین در حال ظهور قدرت و ژاپن با قدرت نسبتاً تثبیت شده اقتصادی دیر یا زود به صورت رقبای جدی در شرق آسیا قدعلم خواهند کرد.
تهاجم کالایی چین به بازارهای مصرف جهانی با توجه به عضویت این کشور در سازمان تجارت جهانی اقتصاد صنعتی ژاپن و همه کشورهای مدعی را به چالش خواهد کشاند.
بویژه در آینده که انتظار میرود چین ضعفهای کیفی کالهای تولیدیاش را برطرف کند و کالاهایی روانه بازار مصرف کند که مشتریان را از کیفیت آنها راضی نگه دارد.
در چنین فرضی تردیدی وجود نخواهد داشت که ژاپن و چین وارد رقابتهای جدی اقتصادی و تجاری خواهند شد. راهحلی که برای اجتناب از تشدید رقابتهای چین و ژاپن در پیش گرفتهاند، سرمایهگذاری مشترک و انتقال سرمایه و تکنولوژی ژاپن به چین است تا از ترکیب برتری تکنولوژیک ژاپن و مزیت نیروی ارزان کار چین کالاهایی تولید شوند که سود آن به تساوی بین شرکتهای چین و ژاپن تقسیم شود.
تجربهای که ژاپن در جنوب شرق آسیا و در کشورهای مالزی و اندونزی کرد و با انتقال صنایع الکترونیک به این کشورها محصول بازار مشترک آسیایی را روانه بازار مصرف جهانی کرد و اکنون این کالاها جای پای خود را در بازار جهانی به خوبی باز کردهاند.
این تجربه ژاپن در چین نیز با استقبال روبرو است و بیمناسبت نیست که در حال حاضر چین مهمترین کشوری است که سرمایه و تکنولوژی ژاپن را جذب میکند و یک پنجم کل تجارت خارچی ژاپن را به خود اختصاص داده است.
مسأله تایوان
بدون شک یکی از موارد حساس و اختلافبرانگیز در مناسبات چین و ژاپن مسأله تایوان است.
ژاپن هر چند تایوان را بخشی از چین واحد مورد نظر پکن میداند ولی حقیقت آن است که در این باره ژاپن با سیاستهای کلی آمریکا در ارتباط با تایوان هماهنگتر است تا با انتظارات چین.
این موضوع که ژاپن با پذیرایی از شخصیتهای دولتی و غیردولتی تایوان همواره باعث خشم و نارضایتی چین میشود جدا از این مطلب قابل فهم نخواهد بود.
چین، تایوان را یک استان شورشی میداند و همواره روی این مطلب تأکید میکند که اجازه نخواهد داد تایوان به صورت کشوری مستقل اعلام موجودیت کند.
این ادعای چین جدی است و ژاپن بر جدی بودن چین در این ادعا اطمینان دارد. با این حال توسعه صنعتی، اجتماعی و فرهنگی تایوان عامل مهمی در جهتگیریهای ژاپن و هماهنگ با آمریکا است.
ژاپن از سال 1972 که چین را به رسمیت شناخت و با این کشور مناسبات سیاسی برقرار کرد تا به امروز تایوان را به عنوان یک کشور مستقل مورد شناسایی قرار نداده است.
اما این موضوع باعث نشده است که ژاپن از پذیرایی سیاستمداران تایوانی در توکیو صرفنظر کند. در راستای همین سیاست بوده است که ملیگراترین و استقلالطلبترین شخصیت تایوان یعنی «لیتینکهوی» رییس جمهور سابق تایوان بارها از ژاپن دیدار کرده و این بهرغم مخالفتهای جدی چین بوده است.
جالب توجه است که آقای «لی» از نظر چین نماد حرکت تجزیهطلبانه تایوان تصور میشود و سفرهای مکرر او و روابط دوستانه شخصیاش با برخی از سیاستمداران ژاپنی به شدت زیر نظر قرار دارد و با این حال ژاپن به مخالفتهای چین در این باره توجه نکرده است.
ظن غالب در این خصوص آن است که تایوان و ژاپن به دلیل پیوندهای نزدیک با آمریکا از یک طرف و مناسبات اقتصادی و تجاری بین خودشان از طرف دیگر مناسبات توسعه یافتهای برقرار کردهاند و چین قادر به تأثیرگذاری روی آن لااقل در شرایط کنونی نیست.
هر چند که ژاپن تلاش میکند نوعی توازن استراتژیک بین مناسبات خود با تایوان و چین به وجود بیاورد این مناسبات را برای چین قابل درک نماید.
با این حال واقعیت آن است که مناسبات تایوان و ژاپن بهرغم تأثیرات منفی محدود آن بر مناسبات ژاپن و چین از بعد کلیتری مطرح است و میتوان آن را در چارچوب مناسبات آمریکا و ژاپن در نظر گرفت.
تردیدی وجود ندارد که آمریکا از تایوان به عنوان یک اهرم مهم در اصلاح رفتار چین بهرهگیری میکند.
ژاپن از این موضوع غافل نیست و در راستای منافع ملی خود حرکت میکند. چین قدرتمند اگر تایوان را همچون هنگکنگ و ماکائو در درون حاکمیت ملی خود جذب کند بر قدرتش به نحو محسوسی افزوده خواهد شد.
تایوان هماکنون یکی از پیشرفتهترین کشورها در جنوب شرق آسیا است و اگر روزی تحت هر شرایطی به چین ملحق شود، قدرت تأثیرگذاری چین را در شرق و جنوب شرق آسیا افزایش خواهد داد.
روشن است که ژاپن به عنوان یک قدرت مدعی در آسیا خواهان قدرت گرفتن چین در این سطح نیست. رقابتهای پشت پرده چین و ژاپن برای کسب و حفظ نفوذ در شرق و جنوب شرق آسیا ایجاب میکند که از نظر ژاپن تایوان مستقل از چین باقی بماند، همچنانکه منافع ملی چین ایجاب میکند که تایوان به خاک اصلی و قلمرو ملی بازگردانده شود.
در عین حال باید توجه داشت که چین در بازگرداندن تایوان به قلمرو ملیاش محاسبات خاص و فراتری از آنچه که در ظاهر به نظر میرسد، دارد.
بدین معنا که از نظر چین جدایی تایوان یادآور دوران ضعف و ناتوانی اقتدار ملی چین است و به دورهای تعلق دارد که دیرزمانی است به لحاظ تاریخی پایان یافته است.
از اینرو چین در نظر دارد هر چه زودتر تمامی خاطرات تلخ دوران ضعف قدرت ملی خود را پشت سربگذارد.
جدایی تایوان زخم کهنه دوران ضعف است و در دوره جدید بازسازی قدرت ملی چین نمیتواند در همین شکل باقی بماند و هر آن دوران ضعف چین را گوشزد کند.
درست از چنین زاویهای است که مسأله تایوان در مناسبات چین و ژاپن جایگاه خاصی پیدا کرده و تحت هیچ شرایطی رفتوآمد دیپلماتها و سیاستمداران تایوانی به ژاپن برای چین قابل قبول نبوده است.
موضوعی که در آینده مناسبات چین و ژاپن به صورت یک موضوع اختلافبرانگیز میتواند تا مدتها باقی بماند.
مناسبات استراتژیک ژاپن و آمریکا
ژاپن اصلیترین و مهمترین متحد آمریکا در شرق آسیا است. هر چند این اتحاد در شرایطی نابرابر در پایان جنگ جهانی دوم و با اشغال این کشور و بمباران هستهای شهرهای هیروشیما و ناکازاکی به وجود آمد، ولی حقیقت آن است که از آن زمان تاکنون ژاپن همواره متحد آمریکا باقی مانده است.
ارتش آمریکا هنوز در پایگاههای مهمی در ژاپن استقرار دارد و این بهرغم شکلگیری مخالفتهای مردم محلی است.
البته ژاپنی ها به سبک خاص خود از این اتحاد در مراحل اولیه اجباری استفاده خاص خود را کردهاند و به لحاظ اقتصادی، تجاری و کسب علوم و فنون جدید کشور خود را به صورت یک کشور توسعهیافته با معیارهای غربی درآوردهاند.
ژاپن امروز دومین اقتصاد جهانی را در اختیار دارد و بهرغم محدودیتهای تحمیل شده از طریق قانون اساسیاش به وسیله آمریکا، در حال رفع محدودیتها است و در نظر دارد که اعتبار ملی و بینالمللی متناسب با توسعه اقتصادی و علمیاش به دست بیاورد.
بنابر این میتوان گفت که اکنون ژاپن در موضع نسبتاً برابر و بر مبنای منافع ملی خود با آمریکا مراوده دارد.
اما آنچه که از زاویه دید چین درباره ژاپن قابل طرح است اتحاد استراتژیک ژاپن و آمریکا به زیان منافع ملی چین است. بویژه در سالهای اخیر که بحث دفاع موشکی مطرح شد و آمریکا توانست ژاپن و کره جنوبی را در پیمان استراتژیک دفاع موشکی متحد خود کند و محدودهای از جغرافیای شرق آسیا را در حوزه امنیتی آن قرار دهد که تا تنگه تایوان را شامل گردد، چین آشکارا احساس میکند که در محاصره آمریکا قرار گرفته است.
از شرق سپر دفاع موشکی و در غرب و منطقه آسیای مرکزی از طریق پیشروی ناتو بعد از اشغال افغانستان، چین را در محاصره آمریکا قرار داده است.
از اینرو ناخشنودی چین از همکاری مؤثر ژاپن در سپر دفاع موشکی آمریکا قابل فهم است. هر چند که بهانه سپر دفاع موشکی، توسعه تکنولوژی هستهای و موشکی کره شمالی است.
منتها حقیقت آن است که کره شمالی به تنهایی از ظرفیت کافی برای تهدید منافع آمریکا در شرق آسیا برخوردار نیست و سپر دفاع موشکی شرق آسیا در نهایت متوجه چین است و گنجاندن تنگه تایوان در آن دقیقاً این هدف آمریکا را آشکار میکند.
تردیدهای چین از نقش نظامی ژاپن در آینده با طرح اصلاحات در قانون اساسی ژاپن بهگونهای که این کشور بتواند خارج از قلمرو آبی خود فعالیت نظامی داشته باشد به نحو محسوس افزایش یافته است.
نیازهای امنیتی آمریکا و تمایلات ژاپن برای بازسازی قدرت نظامیاش دست به دست هم دادهاند و فضای ناراحت کنندهای برای چین به وجود آوردهاند.
بنابراین مناسبات استراتژیک ژاپن و آمریکا در چین با حساسیت زیاد پیگیری میشود و گمان میرود که یکی از موضوعاتی باشد که به رقابتهای چین و ژاپن دامن خواهد زد.
ظاهراً ظن غالب در آمریکا آن است که چین در حال رشد مداوم دیر یا زود به صورت مدعی قدرت جهانی آمریکا مطرح خواهد شد و لازم است که از همین حال پیشبینیهای لازم انجام شود.
مناسبات استراتژیک ژاپن و آمریکا و سپر دفاع موشکی از همین زاویه حایز اهمیت هستند.
البته چین برای صعود از نردبان قدرت جهانی و پشت سر گذاشتن احتمالی آمریکا نیازمند یک دوره لااقل نیمقرنی صلح و ثبات در شرق آسیا و در کل جهان است و به درستی میداند که این امر مطلوب آمریکا نیست.
عملگرایی چین در سیاست خارجیاش تاکنون به این هدف کمک کرده است ولی به درستی معلوم نیست که در آینده نیز این سیاست امکان تداوم بیابد.
آمریکا نیز اهداف خاص و اهرمهای خاص خود را دارد که به موقع در جهت جلوگیری از صعود چین از نردبان قدرت به کار خواهد گرفت. اتحاد با ژاپن و کره جنوبی در کنار مسأله تایوان یکی از همین اهرمها است.
قدرت در ذات خودش رقیبپذیر نیست. بنابراین آمریکا از همین قاعده کلی مناسبات قدرت استفاده میکند ولی در همان حال جابجایی قدرت سنتی است که در تاریخ بارها تکرار شده است.
آمریکا خود بعد از جنگ جهانی دوم از همین جابجایی قدرت سود برده و اکنون در موقعیتی قرار دارد که قرن بیست و یکم را قرن آمریکا میداند. چین شناختی عمیق به سنت تاریخ نیز دارد و شتابی غیر لازم در این باره نخواهد داشت.
در عین حال ژاپن اگر مدعی قدرت جهانی نیست، مدعی قدرت منطقهای در شرق آسیا هست.
روشن است چنین جایگاهی را تنها از طریق برقراری مناسبات استراتژیک با آمریکا قابل حصول میداند. آمریکا و ژاپن در جهت کنترل چین منافع مشترک دارند.
جدا از سایر جنبهها، کنترل چین، آمریکا را در جایگاه مورد انتظارش در معادله جهانی قدرت نگه میدارد و ژاپن را در سطح منطقهای، قدرت برتر خواهد کرد.
از اینرو مناسبات استراتژیک آمریکا و ژاپن رویکردی ضدچینی مییابد و چین این واقعیت را بهدرستی درک میکند. اما چین پاسخ خاص خود را دارد و تا کسب تمامی عناصر تعیین کننده قدرت مدارا خواهد کرد. سیاست عملگرای چین جدا از درک این معنا قابل فهم نخواهد شد.
در هر حال واقعیت ملموستر در آینده آن خواهد بود تا آمریکا و چین در بعد جهانی بر سر قدرت برتر رقابت خواهند کرد و چین و ژاپن بر سر قدرت منطقهای در شرق آسیا رقیب یکدیگر خواهند بود. اما این الزاماً بدین معنا نیست که شراکت هم نداشته باشند.
شراکت و رقابت هر دو و همزمان پیگیری میشوند. عملگرایی چین ایجاب میکند که توازن لازم را در این خصوص به وجود بیاورد و تحت هیچ شرایطی تلاش نکند که این تقارن به هم بخورد.
منافع و مصلحت ملی چین و ژاپن هر دو ایجاب میکند که رقابتها تحت کنترل و حساب شده باشد و در سطحی رشد نکند که شراکت دیگر امکانپذیر نباشد.
گمان میرود که شرکتهای چندملیتی فعال در صحنه جهانی فرمول شراکت همراه با رقابت را یافته باشند و چین به این دلیل دروازههای خود را به روی آنها باز کرده است که به درستی میداند که اینگونه شرکتها از مدیریتی کارآمد برخوردارند تا قدرت سیاسی را در بعد جهانیاش میتوانند متأثر و تعدیل نمایند. سود مشترک، رقابتهای چین و آمریکا و رقابتهای چین و ژاپن را از طریق چندملیتیها میتواند تعدیل کند.
چین «مائو» تغییرات ماهیتی مهمی را شاهد است. چندملیتیهای غارتگر در اندیشه کمونیستی «مائو» جای خود را به شرکای متساوی الحقوق دادهاند. چین «مائو» و چین «هو» یکی نیستند.
نگاه مائو به داخل و محدود و ایدئولوژیک بود، نگاه «هو» به خارج با پوشش ظاهری ایدئولوژیک است. «هو» به قدرت در بعد جهانیاش میاندیشد و بر اساس رهنمودهای «دنگ» میخواهد چین را از نردبان قدرت جهان بالا بکشد.
در این حرکت رقابت اساس کار است و نه ایدئولوژی. چین و ژاپن نیز در همان حال که رقابت دارند، شراکت سودآور نیز دارند و بهاصطلاح با کارت زرد بازی را ادامه میدهند.
نتیجهگیری
در یک جمعبندی کلیتر میتوان گفت که چین و ژاپن در شرق آسیا دو قدرت مهم و تأثیرگذار هستند که هر دو به موقعیت خاص خود آگاهی دارند.
بنابر این رقابت بر سر کسب قدرت برتر منطقهای بین پکن و توکیو واقعیتی غیرقابل انکار است. اما این رقابت کاملاً حساب شده و قابل کنترل است. منافع و مصالح چین و ژاپن اجازه نمیدهد که رقابتها در سطح گسترده و مخرب آن به رویارویی کشانده شود.
در عین حال رقابتها در تمامی ابعاد سیاسی – اقتصادی و تجاری در جریان است. رشد اقتصاد چین، ظرفیتهای بالاتر این کشور در مقام مقایسه با ژاپن، وجود شاخصهای سنتی قدرت در چین نظیر جمعیت و وسعت خاک، در کنار توانایی چین در کسب شاخصهای مدرن قدرت نظیر تکنولوژی پیشرفته و سرمایه، دورنمایی را ترسیم میکند که معادله قدرت منطقهای را به سود چین رقم خواهد زد.
دهههای پیش رو با این انتظار همراه است که قدرت اقتصادی چین، ژاپن را پشت سر بگذارد و به عنوان قدرت دوم اقتصاد جهان قدعلم کند.
ژاپن این موضوع را میداند و با درک همین معنا است که شرکتهای سرمایهگذار ژاپن به صورت مؤثری اجازه یافتهاند وارد چین شوند. در ظاهر این سیاست تناقضآمیز است.
تناقضآمیز از این جهت که سرمایه و تکنولوژی ژاپن در خدمت توسعه ملی رقیب این کشور به کار گرفته میشود تا ژاپن را از مقام دومی اقتصاد جهانی به مقام سومی تنزل دهد.
اما اگر با تأمل بیشتری به این امر توجه شود، واقعبینی ژاپنیها را به اثبات میرساند.
ژاپن نمیتواند از رشد چین جلوگیری کند، بنابراین در شراکت فعال سهم خود را مطالبه میکند، منتها در همان حال ژاپن به صورت حساب شدهای در کنار آمریکا رقیب جهانی چین قرار دارد و به لحاظ سیاسی و نظامی در حال بازسازی قدرت ملی خود است.
از قضا معبد «یاساکونی» در بازسازی قدرت ملی ژاپن به همان نقش تاریخی دوران احداثش به دست «میجی» امپراطور اصلاحطلب بازگشته است.
«کویزومی» نخستوزیر ژاپن به این دلیل هر ساله به «یاساکونی» میرود و یاد قهرمانان ملی ژاپن از نگاه ملت ژاپن را گرامی میدارد که یادآور قدرت ملی هستند و مخالفتهای چین نمیتواند مانعی در این مسیر به حساب آید.
چین البته که همچنان مخالف بازسازی قدرت ملی با گرایش نظامیگری است که «کویزومی» آنرا در معبد یاساکونی پیگیری میکند. اما این مخالفت نیز از حد ابراز نارضایتی فراتر نخواهد رفت و با انتشار بیانیههایی محدود باقی خواهد ماند.
لااقل میتوان گفت که مدیران شرکتهای سرمایهگذار ژاپنی که در چین حضور دارند به اینگونه حرکتهای تبلیغاتی متأثر از مسایل داخلی چین و ژاپن عادت کردهاند و اطمینان دارند که در روند کار و کسب آنها خللی جدی ایجاد نخواهد کرد.
آمریکا متحد استراتژیک ژاپن و رقیب جهانی چین نیز سیاست عملگرایانه پکن را درک میکند و در همان حال که از اهرمهای موجود برای کنترل چین استفاده میکند، در انتظار آن است که توسعه اقتصادی چین را تحت کنترل دربیاید و اصلاحات «دنگ» سرانجام چین کمونیست را به چین کاپیتالیست مبدل کند.
چین کاپیتالیست میتواند شریک استراتژیک آمریکا شود. همچنانکه ژاپن و اتحادیه اروپا شده است و رقابتها تحت کنترل درآمدهاند.
این موضوع که آیا چین از چنین ظرفیتی برخوردار است که در نهایت تبدیل به کشوری سرمایهداری و در کنار آمریکا قرار داشته باشد، قضاوت ساده نیست.
اما این احتمال وجود دارد که آن بخش از قدرت در آمریکا که خواهان استحاله اندیشههای «مائو» است، در انتظار چین سرمایهداری است که شریک استراتژیک آمریکا شود، هر چند تا بخش دیگری مناسبات قدرت را از زاویه دیگری نگاه میکند و تصورش از چین در هر حال رقیب استراتژیک است که تا قبل از صعود از نردبان قدرت حتی از طریق بمباران هستهای میباید جلوی آن گرفته شود.
تحول قدرت جهانی به هر شکلی که باشد، آینده چین را و مناسباتش با ژاپن را نیز رقم خواهد زد.
در این واقعیت نیز تردیدی وجود ندارد که آمریکا برخلاف نیمقرن پیش که در صدد تضعیف قدرت نظامی و ملی ژاپن بود اکنون به معبد «یاساکونی» به عنوان نماد بازسازی قدرت ملی و نظامی ژاپن نگاه مثبتی یافته است.
آخر نسل اژدها از خواب طولانی تاریخیاش در حال بیدار شدن است و چشم طمع خود را به قدرت جهانی دوخته است تا خود را جایگزین قدرت آمریکا کند. ژاپن اهرمی برای آمریکا است که نسل اژدها را دوباره به خواب تاریخیاش بازگرداند.
اما ژاپن نیز با کارت زرد خود با چین مشغول بازی است.