تن سبز آبیت صدفپرور
موجهایت سفید و کفآور
ساحلت ماسههای روشن داشت
آدم آنجا دلِ نشستن داشت
پیش تو درک حس ماهیها
غرق در فکر وسعتِ دریا
توی چشمت ستاره پیدا بود
رنگ مهتاب در تو زیبا بود
بعد از آنروزهای آبیرنگ
دیدمت خسته هستی و دلتنگ
شدهای بیطراوت و بدحال
مثل جنگل، زبالهدانِ شمال
نیست از موج خندهات خبری
هست در چشم تو غمی خزری
چه شد این اتفاقها افتاد؟
رفت لبخند آبیت بر باد
حال تو رفته رفته بدتر شد
موجهایت زبالهآور شد
در دلت جشن و شور بطریهاست
چه کسی اینچنین تو را میخواست؟!
آه و افسوس با تو بد کردیم
چه بلایی سر تو آوردیم!!
تصویرگری: داوود کاظمی/ آرشیو عکس روزنامهی همشهری