به گزلرش ایسنا؛ از پلهها بالا میرویم و او را میبینیم که در چهارچوب ایستاده و به ما خوشآمد میگوید. وارد که میشویم جای دیوارهای اتاق پذیرایی فقط کتاب و دورههای صحافیشده نشریاتی همچون «توفیق» «دختران و پسران»، «ستاره سینما»، و «گلآقا» به چشم میخورد. طراحیها و کاریکاتورهای او از حالتهای مختلف چهرهاش بخشهای دیگر دیوارها را زیر خود پنهان کرده است؛ مجموعهای کمنظیر که ما را دقایقی به خود مشغول میکند و میزبانمان وقتی متوجه علاقه ما به مجموعهاش میشود با خنده میگوید: «قابل شما رو نداره ولی همه رو به همسرم هدیه کردم.»
تعریف و تمجیدهای ما از کتابخانه و کاریکاتورهایش را ناتمام میگذارد و از حال و روز مطبوعات و رسانهها میپرسد و همین بهانهای است تا سر موضوع گفتوگو خبرنگار ایسنا با یکی از تاثیرگذارترین کاریکاتوریستهای تاریخ معاصر مطبوعات ایران باز شود.
احمد عربانی که فعالیت حرفهای خود را از ۱۹ سالگی با فرستادن نقاشی برای هفتهنامه «دختران و پسران» آغاز کرد، حالا پس از نیم قرن فعالیت حرفهای، دیگر در مطبوعات کار نمیکند.
با حرفزدن از گذشتهها، خاطراتی که گویی در ذهنش رنگباختهاند بار دیگر جان میگیرند. سخنانش با طنازی و هیجان همراه است و هر جا که لازم بداند با لحنی بسیار جدی، شوخی میکند؛ البته که به چالش کشیدن موضوعات جدی و نگاه طنزآمیز به زندگی، برای مردی که سالها مهمترین و جدیترین حرفهایش را با زبان طنز بیان کرده، اصلاً دور از انتظار نیست.
سیلی محکمی که هنرمند ساخت!
صحبتهایش را با مرور خاطرات دوران کودکی و نوجوانی آغاز میکند تا برایمان توضیح دهد چه شد که فهمید به کاریکاتور علاقهمند است؛ «دو سال زودتر به مدرسه رفتم. پدرم روحانی بود. زمان رضاشاه قانونی صادر میشود که روحانیها هم باید به سربازی بروند. او نیز با شناسنامه دوستش که سربازی رفته بود از ایران خارج شد، به عراق رفت، آنجا روضهخوانی میکرد، همانجا ازدواج کرد و خواهر بزرگترم در عراق به دنیا آمد. برادری به نام حسین داشتم که او هم در عراق به دنیا آمد اما مدتی بعد فوت کرد و شناسنامه او را برای من گرفتند. رضاشاه که رفت، پدرم همه شناسنامهها را دور انداخت و برای ما دوباره شناسنامههای جدید گرفت که با همان تاریخ قبلی صادر شدند. برای همین هم تاریخ تولدم در شناسنامه با تاریخ اصلی مغایرت دارد. از طرفی دیگر یک سال زودتر و در واقع در پنج سالگی به مدرسه رفتم.»
او ادامه میدهد: «اصولاً کسانی که سراغ این کارها میآیند خودشان اختیاری ندارند. یادم است کلاس چهارم دبستان بودم و در مدرسه مصطفوی درس میخواندم؛ آن زمان برای آموزش نقاشی کتابی به اسم «ارژنگ» داشتیم که مدلهای گوناگون برای نقاشی داشت. یک روز قرار شد که یک سر اسب را از روی مدل کتاب نقاشی کنیم. وقتی معلم دفترها را جمع کرد که نمره بدهد، یک دفعه فریاد زد: عربانی! کلاس کاملاً ساکت شده بود. رفتم جلوی میز معلم و او هم پرسید که این را تو کشیدهای؟ گفتم بله. در جواب محکم زد توی گوشم و گفت با این قَدت از همین الان دروغ میگی کلاهبردار؟ این را گفت و یک صفر گنده هم گذاشت پای نقاشی که کشیده بودم.
چند دقیقه بعد با لحن مهربانتری صدایم کرد که با دفترم پیش او بروم. من هم که خیلی ناراحت، پَکر و کنف شده بودم، آرام به سمت او رفتم. نقاشی که کشیده بودم را روی مدل انداخت و دید که نقاشی از مدل بزرگتر است و وقتی متوجه شد که اشتباه کرده، با لحنی آرام گفت دَردت آمد؟ من هم تا این حرف را شنیدم زدم زیر گریه و او هم نمره ۱۸ به من داد! البته آن زمان اصلاً ۲۰ نمیدادند. یادم است آن زمان میگفتند که وقتی جلالآل احمد دبیر ادبیات بود، به هیچ احدی نمره ۲۰ نمیداد و فقط غلامحسین ساعدی توانست برای درس انشاء از او ۲۰ بگیرد. خلاصه این سیلی من را کنجکاو کرد. از آن به بعد دفترهای مدرسهام بیشتر پر از کاریکاتور و طرح شده بود تا جزوه و درس!»
کاریکاتور از پزشکی هم مهمتر است
عربانی میگوید: پدرم نقاشی و کاریکاتور کشیدن را قبول نداشت و میگفت این کارها قرتیبازی است؛ البته جالب است که خودش به صورت غیرمستقیم باعث شد به مجله «توفیق» بروم؛ چون همیشه «توفیق» میخرید و میخواند و من هم از همین طریق علاقهمند شدم. به مرور شروع کردم دور از چشم پدر، از روی طرحهای «توفیق» کپی کردن و از نقاشی به کاریکاتور علاقهمند شدم. برای اینکه پدرم نبیند به خانه مادربزرگم میرفتم و آنجا نقاشی میکشیدم. میگفت فقط باید درس بخوانی! این در حالیست که اولین باری که کارم در «توفیق» با امضای عربانی چاپ شد، دوستانش که میپرسیدند آیا این عربانی را میشناسی؟ سینه را جلو میداد و با صدای محکم میگفت، بله بندهزاده است.
او ادامه میدهد: «بعد از گرفتن سیکل، باید یکی از سه رشته طبیعی، ادبی و ریاضی را انتخاب میکردیم. با توجه به علایقی که داشتم باید یا به هنرستان میرفتم یا ادبی میخواندم، اما پدرم مخالفت کرد. در نتیجه رشته طبیعی را انتخاب کردم تا مثلا پزشک شوم. اما الان کار من از پزشکی بهتر و مهمتر است. نمیخواهم تعریف کنم، بلکه میخواهم از حساسیتهای این کار بگویم. به نظرم انیمیشن که باید فریم به فریم را کنار هم بگذاریم، از جراحی مغز هم سختتر است.
در کل از درسهای فیزیک و شیمی خوشم نمیآمد و یک سال هم پنج یا شش تجدید آوردم و رد شدم. سال دوم فقط فیزیک را تجدید شدم. یادم است یک دبیر فیزیک داشتیم که خیلی خوشتیپ و خوشبیان بود، اما یک روز زنگ فیزیک کسی جای او آمد که خیلی زشت و درست نقطه مقابل معلم قبلی بود و ما هم خیلی توی ذوقمان خورد. بچهها به مرور با او کنار آمدند، اما من نه! کارم این شده بود که فقط کاریکاتور او را بکشم. در نهایت این درس را تجدید شدم. برای امتحان دوم باز هم نخوانده بودم و اصلا سوالها را بلد نبودم. بیاختیار شروع کردم روی برگه امتحانی کاریکاتور کشیدن.
روز دادن کارنامهها، وقتی نوبت من رسید، یک مهر بزرگ روی کارنامهام زدند که نوشته شده بود مردود دو ساله! به همراه پدرم پیش دبیرم رفتیم؛ گفت اگر این برگه را به من سفید داده بود، قبولش میکردم، اما با کاریکاتوری که کشیده، من را مسخره کرده! در حالی که من مسخره نکرده بودم، این هنر من بود، منتهی آن زمان این درک وجود نداشت.»
«توفیق»؛ کعبه آمال یک کاریکاتوریست جوان
این هنرمند پیشکسوت در ادامه خاطرات خود میگوید: «چون مردود شده بودم، دیگر نمیتوانستم به مدرسه دولتی بروم؛ اما با نامه سفارشی که پدرم گرفته بود توانستم در مدرسه ملی ثبتنام کنم. بعد از مدرسه، پیش یکی از آشناها دستفروشی میکردم و همزمان با کار، هر جایی که پیدا میکردم کاریکاتور میکشیدم. مدتی نیز در مبلفروشی کار میکردم و چون پول نداشتم کاغذ بخرم، پشت تمام سفتهها را نقاشی میکشیدم. یک روز مدیرم گفت فلان چک را بیاور! اما چکی در کار نبود؛ آنقدر روی چک را نقاشی کشیده بودم که اصلاً چیزی باقی نمانده بود. حرفی نزدم و فقط چک را به بانک بردم. کسی که پشت باجه نشسته بود، گفت دفتر نقاشیات را آوردی؟ این که چک نیست! پشت و رویش همه نقاشی است!
عربانی که در دوران دبیرستان با ارسال یک نقاشی برای داستانهای پلیسی مجله «دختران و پسران» به نوعی پا به عرصه مطبوعات گذاشته بود، فعالیت جدی خود را در این حوزه با نشریه «توفیق» آغاز کرد؛ او حضور خود در این نشریه را اینگونه روایت میکند که «پیش از آنکه لباس سربازی را به تن کنم، با توجه به اینکه موضوع روز آن زمان جنگ آمریکا و ویتنام بود، یک کاریکاتور کشیدم که یک چهره ویتنامی پارو روی دوشش است، همین جور روی سر او بمب میآید و او هم میگوید آی بمب پارو میکنیم! همین را مجله «توفیق» فرستادم که چاپ شد و بعد از آن هم یک نامه آمد که در یکی از روزهای هفته به دفتر مجله بروم! که رفتم و مشغول به کار شدم.»
او میگوید: «روال نشریه «توفیق» برای گرفتن کاریکتوریستهای جدید اینگونه بود که آگاهی میداد و از کسانی که ذوق کاریکاتور داشتند دعوت میکرد که برای آموزش مراجعه کنند و بعد استخدام شوند. اما من تنها کسی بودم که بدون گذراندن دوره آموزشی در نشریه مشغول به کار شدم و از همان ماه هم حقوق گرفتم. اوایل حقوقم حدود ۲۵۰ تومان بود که حقوق خیلی خوبی هم محسوب میشد. در «توفیق» خیلی سریع رشد کردم و حتی پشت جلد رنگی هم میکشیدم. حسن توفیق (مدیر نشریه) میگفت تو موشکی رشد میکنی.
این کاریکاتوریست پیشکسوت همچنین درباره میزان علاقه خود به نشریه «توفیق»، میگوید: در «توفیق» از مدیر مدرسه و حقوقدان گرفته تا بقال کار میکردند و من هم از همه جوانتر بودم. برایم کاریکاتوریستهایی مثل حسن توفیق و کامبیز درمبخش همانند موجودات فرازمینی بودند. در آن دوران حسن توفیق جای خالی پدرم را در موضوعات هنری پُر کرد. به معنای واقعی شیفته او شده بودم.
عربانی ادامه میدهد: ساعت هشت شب پایان ساعت اداری بود و برای من که همیشه با دلهره کاریکاتور میکشیدم و با فانوس زیر پتو طرح میزدم، «توفیق» کعبه آمالم بود؛ به جایی رسیده بودم که نه تنها با آرامش میتوانستم کاریکاتور بکشم، بلکه پول هم میدادند! برای همین هم نمیتوانستم ساعت هشت از کار دل بکنم. برای اینکه در بهشت گردش کنی، چهار ساعت واقعا زمان کمی بود. برای همین هم صحبت کردم که بیشتر بمانم؛ در نتیجه کلید را میگذاشتند و من تا ۱۲ شب میماندم و بعد به خانه میرفتم.
محبوبیت و بامزگی؛ مهمترین ویژگیهای یک مجله کاریکاتور
عربانی همچنین درباره علت موفقیت و محبوبیت نشریه «توفیق»، توضیح میدهد: حتی مجله «گلآقا» هم هیچگاه «توفیق» نشد! بزرگترین ویژگی «توفیق» این بود که حس مردمی در آن زیاد بود، مردم آن را قبول کرده بودند و باور داشتند که دولتی نیست. این یکی از دلایل مهم محبوبیت نشریه بود که تیراژ بسیار خوبی هم داشت. «توفیق» هفتهای منتشر میشد و ۷۵ هزار تیراژ داشت! آن هم در زمانی که جمعیت تهران ۳ هزار نفر بود. بامزگی نیز دیگری ویژگی مهم نشریه بود. ما تقریبا درباره همه چیز میتوانستیم بنویسم؛ از موضوعات سیاسی گرفته تا اجتماعی و خانوادگی.
او با تاکید بر اینکه نشریه «توفیق» در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، میگوید: یادم است که روبهروی دفتر مجله یک میوه فروشی بود که داد میزد و مشتری میخواند. در میان فریادهایی که میزد به ما هم تیکه میانداخت و با زبان کنایه میگفت: اونایی که میگن گرونفروشیه! بیان ببینن که ارزون شده!
از کاریکاتورهای روی دیوار تا «گلآقا»
عربانی همچنین درباره فعالیتهای هنری خود در سالهای بعد از پیروزی انقلاب، میگوید: در دوران بختیار فضا متفاوت شده بود و یادم است که کاریکاتور میکشیدیم و روی دیوارها میچسباندیم. برخی از کارهایم را نیز به روزنامههای «اطلاعات» و «کیهان» میدادم. به عنوان مثال یکی از طرحها یک سوسمار بود که دهانش باز بود و روی آن نوشته بودم رژیم(پهلوی). یک چوب هم در دهانش بود که نمیگذاشت بسته شود و روی آن نوشته شده بود نهضت ملی. یا اینکه شاه را کشیده بودم که نقشه ایران را مثل سیبل به درخت چسبانده و دارد اسلحهاش را خشابگذاری میکند و بالای سر آن نوشته شده بود، ماموریت برای وطنم! (اشاره به کتابی با همین عنوان و به قلم محمدرضا پهلوی).
او ادامه میدهد: بعد از انقلاب برای مدتی در نشریات مختلفی همانند «بامداد» و «حاجیبابا» فعالیت میکردم. تا اینکه در سال ۶۰، نشریه «فکاهیون» منتشر شد و من در آن مشغول به کار شدم، اما زیر طرحهایم امضای عربانی نمیگذاشتم. درست در روزی که «گلآقا» منتشر شد، «فکاهیون» نیز تعطیل شد و من نیز به «گلآقا» رفتم؛ البته به موازات حضور در نشریه، در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انیمیشن نیز کار میکردم.
وقتی «گلآقا» جلسات هیات دولت را به هم میریخت
عربانی همچنین در پاسخ به این پرسش که چرا در حال حاضر شوخی کاریکاتوریستهای مطبوعاتی با رجل سیاسی کمتر شده است، خاطرهای از نشریه «گلآقا» روایت میکند و میگوید: آقای صابری (مدیر مسئول نشریه) ارتباطات زیادی داشت و یادم است که برایمان تعریف میکرد که وقتی «گلآقا» منتشر میشد، جلسه هیات دولت به هم میریخت و همه میگفتند فلانی این بار تو را کشیدهاند و میخندیدند. در واقع نه تنها ناراحت نمیشدند و اعتراض نمیکردند، بلکه خوشحال هم میشدند! چون مردم که آنها را نمیشناختند و ما به واسطه این کاریکاتورها آنها را به جامعه شناساندیم. با این وجود فردی از اعضای هیات دولت گفته بود که اگر کاریکاتور من را بکشند، حرام است. ما هم وقتی این را شنیدیم، او را در طرحهایمان به گونهای میکشیدیم که انگار خوابیده است!
او ادامه میدهد: الان را با هیچ زمانی نمیتوان سنجید و امروز حتی با ۱۰ سال پیش هم قابل مقایسه نیست. به همین خاطر هم من دیگر خیلی کم کار مطبوعاتی میکنم. کارهایی که در مجله «صدا» میکشیدم و سردبیر تاکید داشت که همانند کارهای «گلآقا» باشد، تقریبا جزو آخرین کارهایی است که در مطبوعات انجام داده بودم؛ البته حال و روز اکنون فضای کاریکاتورهای مطبوعاتی به خود کاریکاتورهایستها و سردبیران نیز برمیگردد که کمی ترسو شدهاند. به هرحال چند بار پیش آمده بود برخی از جوانان کارهایی را کشیدند که صلاح نبود.
با تعریفهای عمه و خاله که نمیتوان کاریکاتویست شد!
عربانی درباره تفاوت نسل جدید کاریکاتوریستها با هنرمندان همنسل خود نیز خاطرنشان میکند: یکی از شانسهای نسل ما این بود که استادهای خوبی همانند حسن توفیق و محسن دولو داشتیم. اینها استخوان خرد کرده بودند. درست است که آقای صابری هم کاریکاتوریست نبود، ولی نقطهنظرات حساس را مطرح میکرد. یادم است یک بار به من گفت: احمد، کار را که تحویل میدهی، من با ذرهبین میگردم ببینم نکتهای نداشته باشد. چون گاهی وقتی طرح شلوغ بود، شیطنتهایی میکردم.
او اضافه میکند: نسل ما فقط گوش میداد و جلوی بزرگترها کفش جفت میکرد. اما الان اینچنین نیست و جوانترها تو روی بزرگترها میایستند. جوانها کَلکَل میکنند، حرف گوش نمیدهند و خودشان را هنرمند و استاد میدانند! تا عمه و خاله از آنها تعریف میکنند، فکر میکنند که واقعا خبری است! برخی از جوانان کارشان را در اینستاگرم میگذارند و مینویسند بیستمین اثرم! به خدا که من بعد از ۵۰ سال کار هنوز رویم نمیشود بگویم اثرم! البته در میان هنرمندان نسل جوان برخیها هم همانند بزرگمهر حسینپور، هادی حیدری و سعید نوروزی هستند.
عربانی یادآور میشود که من نیز به این خاطر دیگر کار مطبوعاتی نمیکنم که باید سفارشهای دبیر و سردبیر را میکشیدم. اما من یه چیزی بکش نیستم! کاریکاتور باید خون و جریان داشته باشد. اما الان کاریکاتور بیشتر تصویرسازی شده است.
مرور آثاری که سانسور شده بودند
عربانی همچنین در بخشی از صحبتهای خود از آثاری میگوید که سانسور شده بودند؛ «روزنامه «کیهان» در سالهای پیش از انقلاب روزنامه بسیار معتبری بود. من نیز مدتی در این روزنامه ستونی به نام «موجودات کیهانی» داشتم و گاهی هم برای برخی از مطالب کاریکاتور میکشیدم. یک بار برای مطلبی با موضوع مطبوعاتیهای معتاد طرح یک دست را کشیدم که قلم به دست دارد و سر قلم، حقه وافور است. این طرح در چاپ اول منتشر اما در چاپ دوم برداشته شده بود. وقتی از یکی از دبیرها پیگیری کردم گفت از بالا دستور دادند در چاپ دوم نباشد.»
او ادامه میدهد: یک بار دیگر نیز به زمانی بازمیگردد که قبل از انقلاب نمایشگاهی در میدان کندی (میدان توحید) برگزار کرده بودم و خبرنگاری از روزنامه «کیهان» برای تهیه گزارش به نمایشگاه آمده بود. در یکی از طرحها دست راست و چپ را اشتباه کشیده بودم و اتفاقا میدانستم اشتباه است، اما دیگر حوصله عوض کردن نداشتم. او نیز در گزارش خود به این موضوع انتقاد کرده و تیتر زده بود که کاریکاتور ایران هنوز خود را نیافته است. در کنار این مطلب یکی از طرحهای نمایشگاه نیز منتشر شده بود؛ طرحی که یک سر را نشان میداد و دستی داشت گردن او را خفه میکرد و او همزمان آن دست را میبوسید. ما برای طرحهای کپشنی ننوشته بودیم اما در روزنامه زیر این طرح نوشته شده بود بوسه بر دستان خونین. در نهایت این طرح نیز از چاپ دوم روزنامه حذف شده بود.
این هنرمند همچنین یادآور میشود: مورد دیگری که الان در ذهن دارم مربوط به روزنامه «ابرار ورزشی» است. وزیر وقت ورزش شنیده بود که در فدراسیون فوتبال سفرها و جشنهای زیادی هست و با وجود اینکه خود وزیر ورزش بود، گفته بود که میخواهم رئیس فدارسیون فوتبال شوم! به دنبال همین موضوع من نیز کاریکاتور او را کشیدم که معاون او هندوانهفروش است و خود با تعداد زیادی هندوانه روی دست، پا و سرش که روی هر کدام از آن هندوانهها نیز اسم یک ورزش نوشته شده بود، باز هم میخواست هندوانه بخرد! اما این طرح صبح فردا در روزنامه نبود و گویا شبانه دستور حذف داده بودند.
نیم قرن فعالیت و ۳۲ هزار اثر
عربانی در پایان صحبتهای خود در پاسخ به این پرسش که آیا میداند تا کنون چند طرح کشیده است، میگوید: از سال ۴۸ بیوقفه کار کردهام و با توجه به اینکه در این ۴۵ سال حداقل روزی دو طرح کشیدم، حدودا ۳۲ هزار اثر میشود.
او همچنین در پاسخ به این پرسش که کدام اثر خود را بیشتر دوست دارد و ماندگار میداند؟ همچنان که به این پرسش پاسخ میدهد، در مجموعه خود به دنبال آن میگردد و میگوید: کاریکاتوری که درباره مجلس چهارم کشیده بودم را خیلی دوست دارم. در آن طرح از یک طرف افراد با دوچرخه و گاری وارد میشوند و از آن طرف با بنز بیرون میآیند.
او همچنین بار دیگر از خاطرات خود در سالهای نخستی که وارد این حرفه شده یاد میکند و میگوید: اوایل وقتی در «توفیق» کار میکردم، نزدیک دکههای روزنامهفروشی میایستادم و کیشیک میکشیدم. منتظر میایستادم تا کسی بیاید و «توفیق» بخرد؛ اگر تا میکرد و در کیفش میگذاشت که هیچ، اما اگر دستش میگرفت و شروع به خواندن میکرد، با چند متر فاصله دنبال او راه میافتادم و وقتی به کار من نگاه میکرد، قند در دلم آب میشد و ذوق میکردم و باز هم دوباره برمیگشتم و منتظر نفر بعدی میماند.