شاید باورش سخت باشد اما هنوز گاه و بی‌گاه خبر تنبیه بدنی دانش‌آموزی در مدرسه‌ای دور یا نزدیک منتشر می‌شود و باز هم علامت سؤال‌هایی پیش رویمان می‌گذارد. در این‌جا می‌خواهیم از نگاه چند دانش‌آموز و چند معلم به موضوع نگاهی بیندازیم.

نمی‌دانم شما در این باره چه فکر می‌کنید، اما روزهای آخر هفته‌ی قبل، فیلم کوتاهی در شبکه‌های اجتماعی پخش شد که در آن، دانش‌آموز یکی از دبیرستان‌های منطقه‌ی ‌یک تهران، از تنبیه بدنی خود و پیامدهای آن گله می‌کرد.
در این‌جا نمی‌خواهیم به روایتِ زرتشت، دانش‌آموز کلاس یازدهم، از اتفاقی که برایش افتاده و پیامدهای آن یا چند و چون آن اتفاق خاص صحبت کنیم. آن موضوع در جای خود باید بررسی شود که یک‌شنبه‌ی گذشته سخنگوی آموزش‌وپرورش شهر تهران از بررسی موضوع در جلسه‌ای با حضور مدیرکل آموزش‌وپرورش، بازگشت دانش‌آموز به کلاس درس و رسیدگی به تخلف دبیر و مدیر مدرسه خبر داد.


این خبر باعث شد تلاش کنیم موضوع را کمی جدی‌تر با شما درمیان بگذاریم.  به‌هر حال گاهی ممکن است کودک و نوجوانِ دانش‌آموز بازیگوشی کند، نظم کلاس را به هم بریزد و تمرکز معلم را مختل کند. فکر می‌کنید در این‌طور موقعیت‌ها چه باید کرد؟ از چند دانش‌آموز خواستیم خودشان را جای معلم‌ها بگذارند و بگویند با دانش‌آموزی که نظم کلاس را رعایت نمی‌کند چگونه رفتار می‌کنند؟ از چند معلم هم خواستیم یا خودشان را جای یک دانش‌آموز فرضی بگذارند و بگویند که از معلم چه انتظاری دارند یا با معلم و کلاس چگونه رفتار می‌کنند یا پیشنهاد و سخن خود در این زمینه را با نوجوانان در میان بگذارند. این‌گونه فرصت‌ها می‌تواند ما را به زمینه‌ی مشترکی برای تعامل و گفت‌وگو نزدیک کند تا بتوانیم مسائل خود را به این شیوه حل و فصل کنیم و تهدید و تحقیر و کتک‌کاری را منقرض کنیم.

***

بیایید جایمان را عوض کنیم؛ قبل از این‌که زندگی ما را جای دیگران بگذارد. چون به هر حال روزی ما از پشت این میزها بلند می‌شویم و در جایگاه پدر و مادر و معلم و... قرار می‌گیریم، این اتفاق برای آن‌ها هم افتاده است؛ خیلی زودتر از آن‌چه فکرش را می‌کردند از مدرسه بیرون آمدند.

حالا که جایمان را عوض کردیم، بیایید بگوییم وقتی جای آن‌ها هستیم چه حسی داریم؟ چه‌قدر می‌توانیم در برابر بی‌انضباطی‌های یک دانش‌آموز دوام بیاوریم؟ با او چه‌طور برخورد می‌کنیم؟

این شما و این هم جواب‌های چند دانش‌آموز نوجوان:

  •  تذکر و کم کردن نمره

هستی عبدالحسینی، دانش‌آموز دوره‌ی دوم دبیرستان: «من بار اول تذکر می‌دهم، اگر گوش نکرد دوباره تذکر می‌دهم و تهدید می‌کنم که نمره‌اش را کم می‌کنم. اگر بار سوم گوش نکرد، اسم و مورد انضباطیش را در دفترم می‌نویسم و از نمره‌اش حسابی کم می‌کنم، شاید در حدی که آن درس را بیفتد، ولی هرگز تنبیه بدنی نمی‌کنم.»

  • محرومیت از دوست‌داشتنی‌ها

نگین حسینی، دانش‌آموز دوره‌ی دوم دبیرستان: «من سعی می‌کنم آن‌قدر با بچه‌ها دوست باشم که احترامم را نگه دارند و سر کلاسم بی انضباطی نکنند.

وقتی معلم حد و مرز احترام را بین دانش‌آموز و خودش حفظ کند و رابطه‌اش را با بچه‌ها طوری نگه دارد که با او احساس صمیمیت کنند، کم‌تر به مشکل می‌خورد چون دانش‌آموزان با او کنار می‌آیند و دوستش دارند و می‌دانند که زمان مشخصی برای شوخی و خنده دارند، پس بی‌انضباطی نمی‌کنند. ولی اگر یک زمانی هم بی‌احترامی و بی‌انضباطی ببینم، از آن‌چه دوست دارند در کلاس اتفاق بیفتد محرومشان می‌کنم. مثلاً زمان خنده و شوخی را حذف می‌کنم.»

  • دوستانه تا حد شرمنده کردن

هانیه عسگری، دانشآموز هنرستان: «من کاری می‌کنم که محتوای درس جذاب باشد در حدی که دانش‌آموز نتواند شلوغ کند یا بی‌انضباط باشد و واقعاً آن‌قدر دوستانه رفتار می‌کنم که خجالت‌زده شود و کارش را تکرار نکند.»

  • شناخت علاقه‌مندی بچه‌ها

باربد پوررضا، دانش‌آموز دوره‌ی اول دبیرستان که پدرش هم معلم است: «پدر من حتی با بی‌انضباط‌ترین دانش‌آموزان هم می‌داند چه‌طور رفتار کند که آرام شوند؛ سعی می‌کند علاقه‌مندی بچه‌ها را بشناسد و از همان راه با دانش‌آموزان ارتباط دوستانه برقرار می‌کند. او هیچ‌وقت عصبانی نمی‌شود و همیشه لبخند می‌زند. من یک سال در مدرسه‌ای که او تدریس می‌کرد دانش‌آموز بودم و هیچ‌وقت ندیدم با دانش‌آموزی دچار مشکل شود. همه دوستش داشتند. من هم اگر معلم شوم همین کار را می‌کنم.»

  • الگو گرفتن از معلم‌های محبوب

محمدرضا شیرازی، دانش‌آموز دوره‌ی دوم دبیرستان: «خب من می‌بینم دوستانم کدام معلم را کم‌تر اذیت می‌کنند و بعد دقت می‌کنم ببینم او چه رفتاری دارد، اگر معلم باشم همان رفتارها را الگوی کار خودم قرار می‌دهم. حتماً چنین معلمی وقت و بی‌وقت داد و فریاد نمی‌کند و رفتارهای تند و خشن و تحقیرآمیز با دانش‌آموزان ندارد.»



***

حالا سخن کارشناس‌ها را می‌خوانیم:

  • تعیین جریمه برای نقض مقررات کلاس

فاطمه‌سادات اخوت، کارشناس ارشد روان‌شناسی و معلم

متأسفم هنوز خبرهایی می‌شنوم که تنبیه بدنی و یا تحقیر کلامی، در برخی مدارس ما جریان دارد. چنین برخوردهایی نه شایسته‌ی مقام معلم است و نه آثار تربیتی مفیدی در بر خواهد داشت.

البته می‌توانیم به موضوع، از زاویه‌ی دیگری هم نگاه کنیم؛ این‌که هر مکان اجتماعی، آداب و قواعد و مقررات مخصوص خود را دارد و همه‌ی افراد آن اجتماع، حتی اعضای یک کلاس کوچک نیز موظفند هم قواعد و مقررات حاکم بر آن اجتماع را بشناسند و هم برای اجرای آن‌ها تلاش کنند. بنابراین هم معلم به‌عنوان هدایت‌گر این کلاس و هم شما دانش‌آموزان، هر دو باید برای ایجاد فضایی امن، دوستانه و قابل پیش‌بینی تلاش کنید.

در این فضای شفاف و امن، هم‌ بی‌احترامی به هدایت‌گر و برهم‌زدن نظم کلاس، پسندیده نیست و هم بی‌حرمتی به هدایت‌شونده. شاید بد نباشد معلم‌ها و دانش‌آموزان، در کلاس هم مانند هر اجتماع دیگری، از پیش برای نقض قواعد و مقررات، جریمه‌ای تعیین کنند و اگر کسی برخلاف آن عمل‌کرد، محکوم شود و مجازات!

  • کمی دوستم بدار!

حسین افشار، کارشناس ارشد رشته‌ی تاریخ، دبیر و مشاور

اگر من دانش‌آموز بودم، به معلمم چنین می‌گفتم: معلم عزیز! هیچ می‌دانی چه‌قدر پرانرژی‌ام. می‌دانی چه‌قدر سرزنده و شاد، در جست‌وجوی زندگی‌ام. راستش می‌دانم که می‌دانی؛ چون تو این دوران را تجربه کرده‌ای. می‌دانم که می‌دانی که اگر نوجوانی پرانرژی را در کلاسی پویا، خلاق و شاد به آموختن علاقه‌مند نکنی، نمی‌توانی انتظار داشته باشی ساعت‌ها، تابع فضای خشک و بی‌روح کلاسی باشد که چرایی خواندن و یادگیری آن را نمی‌داند.

معلمم! می‌دانی که من مغرورم؛ دوست دارم احترامم، غرورم و شایستگی‌هایم را در جلوی دیدگان دیگران ستایش و تحسین کنی. تشویق من جلوی هم‌کلاسی‌هایم غوغا می‌کند. امتحان کن! نکات منفی و اشتباهاتم را در خفا به خودم بگو. ببین چگونه به تو ارادتمند می‌شوم. درست است که قاعده و نظم خوب است، اما نظم و قاعده‌ی آهنین، ملال‌انگیز است و کشنده‌ی خلاقیت.

انتظار نداری که من برای فرار از این زندان یأس‌آور، برنخیزم! من هم انسانم و حتی از تو ناآگاه‌تر و خام‌تر. پس واکنش من نیز غیرمنطقی‌تر از توست؛ مخصوصاً اگر بخواهم خودم  را جلوی دوستانم اثبات کنم. پس تو مدیر باش و مدبر. آرامش، متانت، خویشتن‌داری، مهربانی، خلاقیت و رنگ‌دهی به کلاس از تو؛ تمکین، احترام، یادگیری و حفظ نظم مورد انتظارِ تو از من. کمی دوستم بدار، کلاس که هیچ، جهان را پیشکشت می‌کنم!

  • هم‌دیگه رو ببینیم!

  هادی بیات، کارشناس ارشد  فلسفه و دبیر دبیرستان

معمولاً چه وقتی خیلی حرصمون می‌گیره؟ برای من یکی از این وقت‌ها، زمانی است که دارم با دوست، مادر و پدر، یا یک هم‌کلاسی حرف می‌زنم و یکهو یکی می‌آد وسط حرفمون و شروع می‌کنه به حرف‌زدن و حرف منو قطع می‌کنه! معمولاً این کار، حرص بیش‌تر ماها رو در می‌آره؛ در نمی‌آره؟

فکر کردین چرا این کار، اعصابمون رو خرد و خاکشیر می‌کنه؟ به نظر من دلیلش اینه که احساس می‌کنم انگار «من» نادیده گرفته شدم. انگار نه انگار که من در حال حرف زدن بودم! من! برای ما انسان‌ها خیلی مهمه، بلکه مهم‌ترین چیزه!

مثال دیگه‌ای می‌زنم: دیدین که توی نونوایی اگه یکی بیاد خارج از صف، حتی یه دونه نون بگیره، ما ناراحت می‌شیم؟ شاید فرقش برامون فقط پنج ثانیه باشه، اما بهمون برمی‌خوره. شاید عصبانی بشیم حتی! چون انگار نه انگار که من! این‌جا توی صف منتظر ایستاده بودم.

همه‌ی این حرف‌ها رو زدم که بگم: نادیده گرفتن «منِ» معلم در کلاس یا نادیده گرفتن شخصیت و فهم و شعور «منِ» دانش‌آموز هم می‌تونه فاجعه به بار بیاره؛ همین!

  • قشنگ‌ترین منحنی دنیا!

ایلیا حضرتی، کارشناس ادبیات و دبیر

دوره‌ی نوجوانی من، در دبیرستانی گذشت که بچه‌ها، حسابی یاغی بودند؛ اما یک خط قرمز اساسی داشتند: اگر معلمی برای آن‌ها زحمت می‌کشید، قدردانش بودند، ولی اگر کسی آن‌ها را سرکار می‌گذاشت، اساسی سرکارش می‌گذاشتند!

بین معلم‌نماهای آن نسل، برای اثبات اقتدار، مُد بود که گربه را دم حجله له‌کنند! یادم است پَر یکی از آن‌ها، به پَر من هم گرفت. سال دوم دبیرستان بودم و در کلاس برای خودم وزنه‌ای! همان روز اول، معلم ادبیات، سر کلاسمان آمد و حرفی پیش‌کشید که همه را به خنده واداشت؛ تنها فرق من با بچه‌های تیز کلاس این بود که من پایم را کمی دیر از روی پدال خنده برداشتم؛ همین! احتمالاً می‌توانید حدس بزنید که بر سر این ماشین پر گاز، چه بلایی آمد؛ چپ... راست... بالا... پایین!

بچه‌های کلاس حیرت کرده بودند؛ من نیز هم! با همان عقل دنیای نوجوانی، تصور می‌کردم مجازات خنده‌ی کشدار من، لااقل این همه کشیده نبود! اما معلم انگار حس اقتدار می‌کرد و خوش‌حال بود که تا آخر سال، همه، حساب کارشان را می‌کنند و همه، شمشیرهایشان را غلاف خواهند کرد و همه...

آن روز، حتی چشم‌ در چشم معلم هم نشدم، اما پشتِ درِ کلاس، با همان حال زار و پنچر، مهم‌ترین تصمیم زندگی‌ام را ‌گرفتم؛ به‌جای انتقام و تلافی،  با خودم قرار گذاشتم معلم بشوم؛ آن هم معلم ادبیات؛ معلمی که بچه‌ها در کلاسش از شادی و شور، چپ و راست بشوند و بالا و پایین بپرند! معلمی که بچه‌ها با لبخند وارد کلاسش بشوند و چون نیازهای درونی‌شان در فضای کلاس برطرف می‌شود، چشمانشان برق بزند و با لبخند خارج شوند!