کتاب درخت زیبای من* را خواندهای؟ داستان پسر فقیری به نام« زهزه» که بسیار باهوش است و یک درخت پرتقال کوچک دارد که مدام با او حرف میزند و درد دل میکند.
تا حالا شده که دوستی مثل یک درخت داشته باشید؟ من نوجوان که بودم در خانهمان درخت بزرگ توتی بود که هر وقت دلم میگرفت به آن پناه میبردم. وقتی در مدرسه با کسی دعوایم میشد، وقتی فکر میکردم دچار بیعدالتی شدهام، معلم الکی نمرهام را کم داده یا حق و ناحق کرده و مرا به جای دیگری تنبیه کرده؛ به درختم پناهنده میشدم. دستهایم را به شاخهی پایین آن میگرفتم، بعد پاهایم را در حفرههای تنه میگذاشتم و خود را به شاخههای بزرگتر میرساندم. تازه اگر مشکلی در خانه داشتم، باز هم به درختم پناه میبردم. وقتی پدر و مادرم را عصبانی میکردم هم از تنهی درخت بالا میرفتم و قایم میشدم تا عصبانیت آنها برطرف شود. گاهی دربارهی غمها و شادیهایم هم با درخت حرف میزدم.
زهزه قهرمان درخت زیبای من هم، درختی به نام «مینگینهو» دارد که درخت پرتقال کوچکی است.
زهزه همچنین میتواند آواز بخواند. به تعبیر خودش در قفسهی سینهاش پرندهای دارد که آواز میخواند. گاهی واکس میزند تا برای پدر بیکارش هدیه بخرد. در مدرسه برای معلمشان گل میبرد تا گلدان روی میز معلمش خالی نباشد. پولی را که معلمش به او میدهد تا برای زنگ تفریح نان دارچینی بخرد، با دوست فقیرش نصف میکند. زهزه فرشته است. کتاب درخت زیبای من، داستان فقر یک خانوادهی برزیلی را تعریف میکند، اما جالب است که روح زندگی و محبت در آن جریان دارد. کتاب با این جملهی زیبا پایان پیدا میکند: «بدون محبت زندگی چیز مهمی نیست!» تو هم دلت میخواهد درختی داشته باشی که در گوشش بدون ترس و نگرانی، غمها و شادیهایت را بگویی؟ درختت را پیدا کن... اگر دوست داشتی دربارهی آن بنویس.
* رمان درخت زیبای من را ژوزه مائورا ده واسکونسلوس، نویسندهی برزیلی نوشته و قاسم صنعوی آن را به فارسی ترجمه کرده است.