عمو آلبرت دو فنجان قهوه ریخت. لاووازیه و مادام نفس راحتی کشیدند و نشستند. ماری که هنوز نفسش سر جا نیامده بود، دستانش را بههم گره زد و گفت: «پاتوق ما با مال شما رقابت میکنه مسیو اینشتین!»
عمو آلبرت قهوهها را روی میزشان گذاشت و گفت: «آزمایشگاه شما، خودش کارگاه هنریه مادام. البته از یه شیمیدانـ نقاش مثل شما همین انتظار هم میره. اینجا هنوز خیلی کار داره.»
ماری که از تعریف عمو آلبرت به وجد آمده بود، اما میخواست سرخی گونههایش را پنهان کند، بلند شد: «دلم برای قدم زدن روی سنگفرشهای شانزهلیزه تنگ شده.»
بعد همینکه آنتوان لاووازیه خواست قهوهاش را بردارد، با ظرافت آن را از جلوی او برداشت و روی میز کناری گذاشت: «برای تپش قلبت خوب نیست آنتوان.»
لاووازیه دو آرنجش را به میز تکیه داد و گفت: «سنگفرشها تا خود میدان لویی پانزدهم با خون رنگ شده. دلت برای چی تنگ شده؟»
ماری، عصبانی کاغذی از یقهاش بیرون آورد و گفت: «خوب گوش کنید مسیو اینشتین.» بعد تکسرفهای کرد و از روی کاغذ خواند: «اینجانب آنتوان لوران لاووازیه وصیت میکنم وقتی سر من با گیوتین قطع شد، فوراً آن را روی دست بالا بگیرید، من شروع به پلک زدن میکنم و شما آن را بشمارید تا زمان تقریبی از بین رفتن هوشیاری و مرگ کامل بهدست بیاید، باشد که در تاریخ ثبت گردد.»
ماری کاغذ را مچاله کرد و آن را توی شومینه پرت کرد: «باشد که در تاریخ ثبت گردد؟»
آنتوان لاووازیه سرش را توی دستهایش گرفت و نالید: «ماری با این قضیه احساسی برخورد نکن. شانزهلیزه هم دیگه محل پیادهروی عشاق نیست.» بعد سرش را بالا گرفت و زل زد به عمو آلبرت: « میدونی من چی میخوام آلبرت؟»
عمو آلبرت فنجان قهوه را توی مشتش گرفت و گفت: «چی آنتوان عزیز؟»
ـ مردم دست از فکر کردن برداشتن. شاید این باعث بشه دوباره آزمایش کنن و فکر کنن آلبرت.
عمو آلبرت ابروهایش را بالا انداخت: «با شمردن پلکزدنهای تو؟»
ماری برای عمو آلبرت دست زد و بیحال روی صندلی افتاد: «مسیو کاش شما بتونین بهش بفهمونین که اینجوری خونهای روی سنگفرشها شسته نمیشه.»
عمو آلبرت نگاهی به آنتوان لاووازیه انداخت و گفت: «خب میدونی چیه آنتوان؟ گاهی ما هم از فکر کردن خسته میشیم و اونوقته که یه نظریه مینویسیم تا دست از فکر کردن برداریم.» آنتوان حق بهجانب کمرش را راست کرد و گفت: «دانشمندای بیفکر اونایی هستن که فکر میکردن یه چیز نامرئی توی اجسام سوختنیه، هرچند فکر میکنم اصلاً فکر نمیکردن که بخوام بگم فکر میکردن. این قصهها رو میگفتن فقط برای اینکه فکر نکنن آلبرت.»
عمو آلبرت که به هیجان آمده بود، دستی به سبیلش کشید و گفت: «درسته آنتوان، همینه! دانشمندان بارها این کار رو میکنن. دربارهی نیروی گرانش هم همینطور بود.»
ـ تو، آلبرت، بیشتر فکر کردی؟
ـ خب میشه گفت بله. اما همهی ما تا یه مرحلهای فکر کردن رو ادامه میدیم.
یکدفعه صدای مادام لاووازیه آنها را دوباره متوجه او کرد: «مردم فرانسه به هوای زندگیبخش نیاز دارن، نه فکر کردن.»
آنتوان کف دستهایش را روی میز گذاشت و به همسرش خیره شد: «اما این هوای زندگیبخش هم حاصل فکر کردن ما به سوختن جسم قابل اشتعاله، ماری. مگه غیر از اینه؟»
ماری با دستهایش صورتش را پوشاند و گفت: «من هر شب کابوس گاریهای چوبی رو میبینم که تلقتلق پای گیوتین میرن. کاش هیچوقت حقوق نمیخوندی آنتوان، اونوقت تا آخر عمر مینشستیم توی آزمایشگاه و فکر میکردیم.»
عمو آلبرت قهوهی ماری را برداشت و بلند شد. آن را جلوی ماری گذاشت و گفت: «مادام افتخار بدید و یه تابلو برای کافه بکشید.»
ماری کمی از قهوهاش را نوشید و گفت: «ذوق و قریحهی شما قابل تحسینه. پرتره میخواهید یا منظره؟»
عمو آلبرت انگشتهایش را به هم زد و گفت: «فکر میکنم ترکیبی از هر دو. پرترهای از خودتان و آنتوان در حال قدم زدن در منظرهی شب مهتابی شانزهلیزه طوریکه...»
ماری لبخند زد و گفت: «طوریکه هوای زندگیبخش از آن استشمام شود مسیو اینشتین.»
- اعدام در جریان انقلاب فرانسه
انقلاب بزرگ فرانسه در سال ۱۷۸۹ یعنی هنگامی که انقلابیون زمام امور پاریس را در دست گرفتند، به پیروزی رسید. لاووازیه رسالهی معروفی دربارهی اقتصاد سیاسی به رشتهی تحریر در آورده بود. او عمل دولت موقت را در افزایش مالیاتها بهمنظور رفع دشواریهای دولت تأیید کرد. اما افزایش مالیات یکی از علل انقلاب و خشم کشاورزان و تهیدستان بود. سرانجام او درحالیکه ۵۱ سال داشت در دادگاه انقلابی به جرم خیانت به ملت تسلیم تیغهی گیوتین شد. این اعدام در دورهای از جمهوری اول فرانسه اجرا شد که به نام دورهی ترور یا وحشت شناخته میشود. در این دورهی مخوف بیش از ۱۶ هزار و ۵۹۵ حکم رسمی اعدام با گیوتین صادر شد و بسیاری از افراد انقلابی هم اعدام شدند. لاووازیه به شاگردانش گفته بود که احتمالاً جایگاه حواس و شعور انسان در مغز است، بنابراین پس از جدا شدن سر از بدن احتمالاً باید تا چند لحظه حواس و هوشیاری فرد کار کند. شما سر من را فوراً پس از جدا شدن بالا بگیرید و من پلک خواهم زد. پس از اینکه لاووازیه اعدام شد سر او را بالا گرفتند. او بیش از ۱۰ بار پلک زد و این واقعه در تاریخ ثبت شد. پس از مرگ او «لاگرانژ» گفت: «تنها یک لحظه وقت آنان برای بریدن آن سر صرف شد و شاید یکصد سال زمان نتواند سر دیگری همانندش بهوجود آورد.»
- کسی که ترازو را به آزمایشگاه برد!
آنتوان لاووازیه
تولد: ۲۶ اوت ۱۷۴۳ / مرگ: ۸ مه ۱۷۹۴
آنتوان لاووازیه، دانشمند فرانسوی و بنیانگذار شیمی نوین بود. او نجوم، گیاهشناسی، شیمی و زمینشناسی را فراگرفت و پس از اتمام دورهی حقوق، بار دیگر به علوم گرایید. او نخستین کسی بود که ترازو را برای سنجش و تحقیق در فعل و انفعالات شیمیایی وارد آزمایشگاه و روش علمی را بر پایهی تجربه و سنجش در شیمی پایهگذاری کرد. قبل از او دانشمندان عقیده داشتند هر جسم سوختنی دارای مادهای نامرئی به نام فلوژیستن است و هنگامی که جسم مشتعل میشود این ماده از آن خارج میشود. لاووازیه شرح تجربیاتش را در زمینهی احتراق ترکیبات مختلف در هوا به نگارش درآورد و به این نظریهی غلط پایان بخشید. او بیان کرد هوا مخلوطی از گازهای مختلف است که در حین سوختن مواد، قسمتی از آن با مادهی سوزنده ترکیب میشود. او متوجه شد آن قسمت از هوا که هنگام سوختن با مواد ترکیب میشود مناسبترین جزء هوا برای تنفس است. او ابتدا اکسیژن را مناسبترین هوا برای تنفس و سپس، هوای زندگیبخش نامید.
- ماری آن، شیمیدانِ نقاشِ مترجم
ماری آن، پس از ازدواج با لاووازیه چند زبان را فرا گرفت، در زبان انگلیسی مهارت زیادی پیدا کرد و نوشتارهای علمی را برای همسرش ترجمه میکرد. یکی از خدمات برجستهی او ترجمهی کتاب «ریچارد کیروان» به نام «جستاری در فولوژیستن» بود. کیروان از مدافعان نظریهی فلوژیستن بود و لاووازیه به همراه دیگر شیمیدانان مشهور فرانسه یادداشتهای انتقادی فراوانی بر ترجمهی مادام لاووازیه افزودند. نامهای از ماری در دست است که خطاب به دوستش نوشته است: «آوردن دلایلی له و علیه نظریهی فلوژیستن در یک کتاب برای مردم، امکان مقایسهی دو سیستم و گرایش آنان به نظریهی جدید را فراهم ساخت.» اما از آوردن نام خود در صفحهی عنوان کتاب خودداری کرد و نوشت: «مترجم تنها برخی یادداشتهای کماهمیت بر کتاب افزوده است.»
او دانش خود درمورد شیمی را در آزمایشگاه کسب کرده بود. در انجام آزمایشها و تهیهی یادداشتها شرکت میکرد. آزمایشگاه لاووازیه و مادام تا حدی به کارگاه هنری شباهت داشت و درِ آن به روی همگان باز بود و محلی برای گفتوگوی دانشمندان و دوستان بود. ماری آن، هنر نقاشی را نزد «ژاک لویی دیوید» آموخته بود و تمام نقاشیهای کتاب همسرش، «مبانی شیمی» را کشید. در مقایسه با تصویر وسایل آزمایشگاهی نوین، نقاشیهای او در نمایش جزئیات بسیار موفق بود. پس از مرگ لاووازیه او مجموعه نوشتارهای علمی همسرش را تکمیل و تکثیر کرد و آنها را در اختیار نهادهای علمی قرار داد.