به گزارش ایسنا، پری صابری یکی از اولین کارگردانان زن تئاتر ایران متولد سال ۱۳۱۱ است که در فرانسه تحصیل کرد و بعد از آن به دلیل علاقهای که به ایران داشت به کشور برگشت و شروع به کار هنری کرد.
او در تمام سالهای فعالیتش به دنبال انجام کارهای متفاوت بود که خیلی از آن ها براساس ادبیات غنی ایران است.
اما این هنرمند دیگر سلامتی قبل را ندارد و محمد حاتمی، که در نمایش «من به باغ عرفان» این کارگردان تئاتر درباره سهراب سپهری بازی کرده میگوید: متاسفانه خانم صابری دیگر هوشیاری خود را به اندازه سابق ندارد و جامعه تئاتری ما باید یادش باشد که چه کسی در ادبیات و هنرهای نمایشی ایران کارهایی بزرگ را نه فقط در اینجا بلکه خارج از کشور اجرا میکرد و با استقبال مخاطب مواجه میشد.
این بازیگر و کارگردان اضافه میکند: امیدوارم حال ایشان خوب شود ولی جای تاسف دارد که ما یادمان میرود خیلی از همین هنرمندان در قدیم پایه خیلی چیزها را گذاشتند تا ما و نسلهای بعد از ما بتوانیم جلو برویم و کار خود را ادامه دهیم پس لازم است که بیشتر به یاد گذشتگان و هنرمندان قدیمی که تلاش زیادی برای هنر این مملکت انجام دادهاند باشیم.
پری صابری دو سال قبل گفته بود در تئاتر دو آرزو دارد؛ « اول اینکه نمایش «مصدق در آینه تاریخ» را اجرا کنم که به احتمال قوی این کار را خواهم کرد و دیگری اجرای نمایش «بابا نشاط» است.
او اگرچه در پاریس در حوزه سینما تحصیل کرده بود اما علاقهمندیاش به هنر بیشتر از تئاتر و دوران کودکیاش نشأت میگیرد. صابری سال ۹۶ در گفتوگویی که با مجله «پاراگراف» داشت، دراین باره گفته است: «همواره به مسائل فرهنگی و نمایشی علاقمند بودم به خصوص که مادرم تمام تعزیههایی را که در قزوین دیده بود و شکوه خاصی هم داشت، برای من تعریف میکرد و من اینها را در خیال میدیدم. وقتی مادرم از تعزیههای مختلف تعریف میکرد لحظه به لحظهشان را حس میکردم و عاشقت تعزیه بودم. بعد هم دنبالش کردم و با تعزیهخوانهای مهم اینجا در ارتباط بودم. تهران هم که آمدم تعزیه را از نزدیک دنبال کردم با بعضی از بزرگان تعزیه آشنا شدم که در کار من شرکت کردند. تعزیه قدرتی جادویی دارد. موقعی که پیتر چلکوفسکی به ایران آمد به تمام نقاط دور افتاده به دنبال تعزیههای سنتی ثابت رفت و وقتی به پاریس رفتم و کارهایش را تماشا کردم متوجه شدم که خیلی از تعزیه متاثر است. من فکر میکنم دو پدر و مادر در تئاتر ایران داریم که یکی از آنها تعزیه و دیگری روحوضی است.»
او درباره اینکه بیش از سینما در تئاتر کار کرده و انگار به نوعی سینما را رها کرد بود، هم گفته: « من سینما را رها نکردم سینما مرا رها کرد. وقتی به ایران آمدهام طبیعتاً مثل همه تحصیل کردههای از فرنگ برگشته رفتم سراغ آقای پهلبد در وزارت فرهنگ و هنر و گفتم که می خواهم در سینما کار کنم، اما او گفت سینما به درد شما نمیخورد چون هنوز خیلی جا نیفتاده و به مرور پی بردم زیاد هم بیراه نمیگفت.»
صابری درباره فرخ غفاری هم معتقد است: «فرخ غفاری اگر بازی میکرد شاید یکی از مهمترین کمدینهای سینمای ایران میشد. من کسی را ندیدم که به اندازه او قدرت بازی داشته باشد البته خیلی کارها برای سینمای ایران انجام داد ولی شاید یک مقدار زود آمد و شاید اگر کمی صبر میکرد جایگاه بهتری نصیبش میشد.»
کارگردان نمایشهای «سوگ سیاوش»، «شمس پرنده»، «لیلی و مجنون»، «هفت شهر عشق» و «بیژن و منیژه» درباره کار تئاتر هم گفته است: دکتر علی منتظری کسی بود که به کار تئاتر علاقه داشت و پس از انقلاب درِ تئاتر ایران را ایشان باز کرد و همه ما را به کار دعوت کرد. به دکتر منتظری بود که گفتم میخواهم نمایشی را بر اساس زندگی سهراب سپهری روی صحنه ببرم که ایشان هم موافقت کرد.
صابری درباره تصمیمش برای تاسیس تالار مولوی که تنها و مهمترین سالن دانشجویی تئاتری هم توضیح داده: «وقتی به تهران آمدم دغدغه کار داشتم. اول با وزارت فرهنگ و هنر کار کردم و گروه پازارگاد را با همراهی زنده یاد حمید سمندریان و با مبلغی که خیلی هم زیاد نبود تاسیس کردیم. این گروه ۱۰ سال به کار خودش ادامه داد و مهمترین کارهای نمایشی آن دوران را روی صحنه آورد. خیال می کردیم که کار آسانی نیست البته آسان تر از الان بود ولی بعد از آن چون رئیس دانشگاه تهران از دوستان نزدیکم بود به من پیشنهاد داد که در دانشگاه تهران کار کنم و گفت که برو تمام سالنهای دانشگاه را ببین هر کدام مناسبتر بود بگو تا در اختیارت بگذارم. من هم تمام دانشگاه را چرخیدم و فکر میکردم که اگر کسی می خواست بنا به خواستههای رئیس دانشگاه یک سالن را از من بگیرد عکسالعمل نشان میدادم. رفتم پیش او و گفتم این کار درستی نیست چون آنها برای خودشان مشغول کار هستند و به من یک جای مستقل بدهید که گفت بگرد جایی را پیدا کن تا آنجا را درست کنیم. من هم گشتم و رسیدم به جایی که بعدها تالار مولوی شد. انبار بود و هیچ جای کار کردن نداشت، اما گفتم اینجا را میخواهم و اینگونه شد که من آنجا را تالار مولوی کردم. قصدم این بود که تئاتر مدرنی بسازم، سالنی که هیچ قید و بندی نداشته باشد که تماشاگر اینجا بنشیند و بازیگر آنجا بایستد و بچهها هم خیلی استقبال کردند طوری که همه میخواستند آنجا کار کنند. آمدند و کار کردند و آنجا یکی از قطبهای مهم تئاتر مملکت شد.»