همشهری - محمد ناصر احدی: رمان پدیدهای مدرن است که بارها تمرکزش را بر شهر ـ بهعنوان اصلیترین صحنه نمایش زندگی بورژوازی که شاهد تماشاییترین و پویاترین رشد در دوره مدرن بوده ـ قرار داده است. اغلب تمرکزها بر این موضوع گسترده، به نحوی، در این باره است که واقعیتهای مادی چطور در رمان به تصویر کشیده شده است. با خواندن یک رمان چه چیزهایی درباره مکانها و فضاهای مختلف شهر، روابط طبقاتی، تحرک اجتماعی، سازوکارهای قدرت و مناسبات اقتصادی زندگی شهری میآموزیم؟ رمان ایرانی نیز، از بدو تولدش، به شهر پرداخته و شهر را بستری برای روایت ماجراهایی قرار داده که تنها در شهر امکان رقمخوردنشان وجود داشته است. شهر انسان خاص خود را، با همه افکار، نیازها، آرزوها، خوشیها، دردها و رنجهایش، میپروراند و شبکهای وسیع از ارتباطات را شکل میدهد که رماننویس از همه اینها بهمثابه ماده اولیه داستانش بهره میبرد؛
مادهای که خام نیست و اتفاقاً گاهی چنان وَرزخورده است که فقط ذهن هوشیاری میطلبد که گردوغبار شهر را از آن بروبد و به سیمای جلایافته آن در کالبد داستان جان دهد. شهر پدیدهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است که در حافظه جمعی آدمها منزل میکند و به قول فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی، موریس هولباخ: «حافظه جمعی اساساً نوعی بازسازی گذشته است که تصویر وقایع قدیمی را با باورها و نیازهای معنوی زمان حاضر سازگار میکند. » این بازسازی گذشته، رخت هویت متحد را تن ساکنان شهر میکند و همین پیوستگی و اتحاد به مؤلفهای مهم بدل میشود که رماننویس را به واکنش به آن فرامیخواند. ارتباط شهر و رمان، در نظر اول، شاید بسیار ملالآور جلوه کند، اما واقعیتهای بنیادینی که با مطالعه رمان درباره شهر، بهخصوص شهر تهران، بر خواننده آشکار میشود، ارزش تدقیق و کندوکاو در این موضوع را دارد.
انجمن صنفی داستاننویسان استان تهران و اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران، با درک اهمیت رابطه شهر و رمان، اقدام به برگزاری «سلسله نشستهای رمان و شهر» کردهاند. نخستین نشست از سلسله نشستهای «رمان و شهر» با عنوان «دگرگونی ذهنیت شهری در رمان» روز سهشنبه، ۱۴ آبانماه در سالن آسمان مجموعه ایوان شمس برگزار شد. در این نشست سیدمحسن حبیبی استاد رشته شهرسازی، سید ابوالحسن ریاضی استاد رشته جغرافیای انسانی و برنامهریزی شهری و حسین سناپور داستاننویس، حضور داشتند و جنبههای مختلف رابطه شهر و رمان را تحلیل کردند. در ابتدا و بهعنوان مقدمهای کوتاه، سید ابوالحسن ریاضی که ریاست این پنل را بر عهده داشت، ایده اصلی این نشستها را مدیون محسن گودرزی و گروهی از همکاران وی دانست که بنا بر یافتههای پیمایشهای اجتماعیای که انجام دادهاند، متوجه نوعی گسیختگی اجتماعی شدهاند. به اعتقاد ریاضی، از آنجا که داستاننویسان ضمیر ناخودآگاه جمعی را بازتاب میدهند، ادبیات داستانی میتواند بازتاب این وضع باشد. پس از وی، حسین سناپور نیز در سخنانی کوتاه گفت: شاید چنین جلساتی بتواند هم داستاننویسان و هم متخصصان و استادان رشتههای علوم انسانی را متوجه نکاتی کند که پیش از این به آنها توجه نداشتهاند. در ادامه، مشروح سخنان هریک از سخنرانان آمده است.
- اسطوره پلیدی و پلشتی تهران
سیدمحسن حبیبی سخنان خود را با عنوان «خاطره، گسیختگی و حیات شهری؛ سیر تحولات مضامین شهری در رمان» چنین آغاز کرد: بهعنوان یک شهرساز که رمان میخواند، برایم جالب بود با کسانی که به رابطه شهر و رمان فکر میکنند تبادلنظر کنم. سؤال اصلی من این است که شهر چگونه در داستان تعریف میشود و داستان چگونه شهر را تعریف میکند؟ از زمانی که رمان بهعنوان پدیدهای نو شکل گرفته، چه در جهان و چه در ایران، شهر همیشه در آن حضور داشته است. سؤال دیگر من این است که خاطره شهر چطور در داستانهای بلند بازخوانی میشود و چگونه با دگرگونی شهر این خاطره گسیخته میشود؟ چگونه شهر مکانهایش را از یاد میبرد و به تبع آن، شهروندان هم دیگر آن مکانها را نمیبینند؟ در داستانها میتوانیم این گسیختگی و این از یاد بردن و به یاد آوردن را ببینیم. زندگی شهری به انحای مختلف در داستانهای نویسندگان تبلور پیدا میکند.
وی در ادامه افزود: حضور شهر، خیابان و فضای شهری در ادبیات امری مدرن است و در جهان پیشامدرن چنین چیزی نداریم. در جهان مدرن میتوانیم، در طول زمان، تعریف متفاوتی را از مکان و زمان ببینیم که در داستانها بروز عینی پیدا کرده است. در جهان پیشامدرن، زمان مستدیر و دایرهایشکل است و گذشته و آینده وجود ندارد، درحالیکه در جهان مدرن زمان خطی میشود و خاطره معنا مییابد. خاطره به حال آوردن زمان گذشته است. حضور خاطره، هم به مکان معنی میدهد و هم فضای شهری را بازسازی میکند.
حبیبی در ادامه با اشاره به اینکه مکانهای شهری در رمانهای مدرن بیشتر با کالبد تعریف میشود، ابراز کرد: جهان مدرن آرامآرام با دوره ناصری و به شکل جدیتر با انقلاب مشروطه آغاز میشود و بعد میبینیم که این فضاها چطور در نقاشیهای صنیعالملک و دیگران چهره عوض میکند. پسازآن، از ۱۳۰۰ به بعد که مدرنیسم ایرانی شکل میگیرد، شهر در داستانها و تصنیفها حضوری جدی پیدا میکند. در دنیا هم رمانهای شهری داشتهایم که از دیکنز شروع میشود و با بالزاک، ویکتور هوگو، امیل زولا و بنیامین ادامه پیدا میکند و همینطور جلو میآید. در این داستانها، هم از سرمستیها و هم از پلیدیهای شهر صحبت میشود. در ایران هم، از همان اولین برخوردها، چه در آثار مستشرقین و چه در آثار نویسندگان ایرانی، شهر بسیار جدی تعریف شده است. خاطرات معتمدالدوله یکی از زیباترین آثاری است که میشود راجع به شروع مدرنیته ایرانی مطالعه کرد یا کتاب حاج سیاح یا حاج زینالدین و دیگرانی که درباره شهر قلمزدهاند.
فضاهای جدید شهری باعث رفتارها و هنجارهایی میشود که این رفتارها و هنجارها در موسیقی و متون داستانی ما پیدا میشود. بهاینترتیب، مفهوم خیابان دگرگون میشود و تصوری که از مفهوم خیابان در دوران پیشامدرن داشتیم کاملاً به هم میریزد و مفهوم جدیدی از خیابان، میدان و فضای شهری شکل میگیرد. برای نمونه، میدان توپخانه و میدان بهارستان ۲ میدانی هستند که یکی بسیار رسمی و جدی است و یکی محل طغیانهای مردمی.
این استاد دانشگاه بحث خود را با اشاره به رماننویسان و پاورقینویسانی که از تهران نوشتهاند پی گرفت و گفت: مشفق کاظمی در «تهران مخوف» اسطوره تهران را بر پلشتی و پلیدی میگذارد. صادق هدایت در داستانهایش به شهر نگاه میکند و شهر بهتدریج در خاطره مردم جای میگیرد. بزرگ علوی مدرنیزاسیون از بالا را نقد و رد میکند. همینطور محمد حجازی که بهنوعی در آثارش با خانه و خیابان بازی میکند. یا کریم کشاورز که از اولین دگردیسیها و دگرگونیهای رفتارها و هنجارهای شهری خبر میدهد. پاورقینویسان هم که انبوهی داستان نوشتهاند، هنجارهای خلافآمد را تعریف میکنند و سعی در نشان دادن زندگی شهری دارند.
این نویسندگان از خاطره جمعی شهر صحبت میکنند. در سالهای دهه ۲۰ حیات سیاسی شهر هم وارد داستان میشود، ولی تلخنویسی از شهر ادامه دارد. درواقع شهر، خیابان و فضای شهری محملی میشود برای پلیدی و پلشتی. در دهه ۳۰، شهر با تلخیها و خوشیها جلو میآید، اما این یأس و تلخنویسی از شهر ادامه دارد. در دهههای ۴۰ و ۵۰ کسانی که از شهر حکایت میکنند به حیات مدنی شهر میپردازند، بااینحال تلخنویسی همچنان وجود دارد. مثلاً «دل کور» اسماعیل فصیح که توصیف زیبایی از فضای شهری میکند، همچنان اسطوره پلیدی و پلشتی شهر را همراه دارد. انقطاع و گسست نه فقط در کالبد شهر بلکه در بازخوانی شهر و در این اسطوره پلیدی و پلشتی تکرار میشود.
در سالهای ۸۰ و ۹۰ بسیار درباره شهر نوشته شده و گسست رفتارها و هنجارها کاملاً منعکس شده است. در داستانهای این دو دهه شهر کمکم غایب و کمرنگ میشود و رویدادها جان میگیرد. در این دو دهه اخیر هم تلخنویسی در همه داستانها هست. چطور در یک سده تلخنویسی راجع به شهر جریان دارد؟ حال سؤال این است که نگاه تلخ به شهر در سالهای پایانی قرن و پس از آن هم وجود خواهد داشت؟ جواب مثبت است و باید گفت این نوع نگاه ادامه خواهد داشت. در خلال داستانهای آغاز سده، با وجود پلشتی، نوعی رویای شهر (یوتوپیا) وجود داشت ولی امروزه بیشتر کابوسِ شهر (دیستوپیا) در داستانها مطرح میشود. در ابتدای قرن به امید و در پایان سده به ناامیدی میرسیم. حضور شهر، خیابان و فضای شهری در ادبیات امری مدرن است و در جهان پیشامدرن چنین چیزی نداریم. در جهان مدرن میتوانیم، در طول زمان، تعریف متفاوتی را از مکان و زمان ببینیم که در داستانها بروز عینی پیدا کرده است
- برجسته شدن تهران در رمان ۲ دهه اخیر
حسین سناپور که عنوان سخنرانیاش «شهر و رمان امروز» بود، صحبتهایش را با اشاره به گسترش داستاننویسی در سالهای اخیر آغاز کرد و گفت: گسترش داستاننویسی حتی مخالفانی پیدا کرده که چرا اینقدر داستاننویس و داستان داریم. یکی از طلیعههای این گسترش در تنوع انواع داستان است. شهر و بهطور اخص شهر تهران در رمانهای ۲ دهه اخیر بسیار برجستهتر از سابق تصویر شده است. البته نویسندگان شهرستانی کمتر به شهرهایشان پرداختهاند و نویسندگانی مثل علی خدایی که درباره زادگاهش، اصفهان، مینویسد زیاد نیستند.
سناپور در ادامه از نویسندگانی نام برد که در ۲دهه اخیر در آثارشان به تهران پرداختهاند: امیرحسن چهلتن که البته داستانهایش با تاریخ آمیخته است، «نیمه غایب» خودم، زویا پیرزاد با «عادت میکنیم»، فریبا وفی با «پرنده من»، محمدحسن شهسواری با «شب ممکن»، مهسا محبعلی با «نگران نباش»، سارا سالار با «احتمالاً گم شدهام»، سینا دادخواه با «یوسفآباد، خیابان سیوسوم»، آراز بارسقیان با «یکشنبه»، «دوشنبه» و «پل»، امیرحسین خورشیدفر با «تهرانیها»، امیرحسین شربیانی با «طلابازی»، رضا امیرخانی با «رَهِش»، محمد زارعی با «خدایان شهری و اشباح پرسه زننده»، گلرنگ رنجبر با «کِی از این چرخوفلک پیاده میشوم؟ »، کاوه فولادینسب با «ساعت هشت و چهلوچهار»، مهدی افروزمنش با «تاول» و «سالتو»، مهدی اسدزاده با «قوچ»، پژمان تیمورتاش با «قبل از مردن چشمات رو ببند» و... که طبعاً هرکدام از این رماننویسان از زاویهای با تهران برخورد کردهاند؛ بعضی سراغ گمشدگی، بعضی دیگر تکافتادگی، برخی خاطرات تهران و گروهی تصویر ویرانشهری از تهران رفتهاند.
به هر حال، در ۲دهه اخیر، نویسندگان دارند به خود تهران واکنش نشان میدهند. متأسفانه، بیشتر رماننویسی ما در تهران متمرکز شده و از نویسندگان سایر شهرها زیاد کتاب نمیبینیم. اغلب نویسندگان این دو دهه اخیر بچههای تهران هستند و مثل نویسندگان نسلهای قبل همچون هوشنگ گلشیری، محمود دولتآبادی و احمد محمود نیستند که متولد تهران نبودهاند و بعدها ساکن تهران شدند. شاید به همین دلیل هم عکسالعمل آنچنانی از آنها، حداقل در کارهای معروفشان، نسبت به تهران ندیدهایم.
وی در ادامه افزود: غیر از دهههای ۱۰ و ۲۰، تا اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، چیزی که بیشتر در رمانها دیده میشود، تاریخ است. حداقل در رمانهای مشهور، یا شخصیتها از طبقات مختلفاند و رودرروی هم قرار داده میشوند و یا با حکومت درگیرند و به نحوی در این رمانها «قدرت» موضوع بسیاری مهمی است. ارجاعات تاریخی در این کارها زیاد است یا بازه زمانی زیادی را دربرمیگیرند، درحالیکه طول زمانی رمانهای متأخر کوتاه است و گاهی یک روز یا گاهی یک هفته است. درواقع این رمانها تاریخمند نمیشوند و نگاهشان تاریخی نیست. در آثار نسلهای پیشین، چیزی که نقش پررنگی دارد تاریخ است نه جغرافیا و نه شهر. شخصیتهای داستانهای آنها در شهر پرسه نمیزنند و نهایتا از این خانه به آن خانه میروند.
تا دهه۸۰، نویسندهها درگیر شهر نیستند و جغرافیا مسئلهشان نیست. در دهه۷۰، مخصوصا نویسندگان زن مثل زویا پیرزاد و فریبا وفی، مناسبات شهری بسیار در کارهایشان پررنگ است، هرچند به پررنگی نویسندگان اخیر نیست. داستانهایی که نویسندگان زن مینوشتند، بیشتر در خانه و آپارتمان میگذشت و حتی گاهی به تمسخر «رمانهای آپارتمانی» نامیده میشدند. در این داستانها روابط شهری و مسائل خانوادگی حاکم است نه اینکه خود شهر برجسته شود.
سناپور ۲ مقطع دهههای۲۰ و ۳۰ و دهههای۸۰ و ۹۰ را مقاطعی ارزیابی کرد که نوشتن از تهران در این دوران رواج داشته است و درباره علت این موضوع گفت: در دهههای ۲۰ و ۳۰، با روی کار آمدن رضاخان، تهران بسیار بزرگ و دارای خیابانکشی و فضای شهری شد و دیوانسالاری رشد کرد. در این سالها نویسندگان به شهر توجه دارند و نشانهایترین رمان این دو دهه نیز رمان «تهران مخوف» است. در ۲ دهه اخیر هم، از زمان کرباسچی و بهخصوص در دوره قالیباف، آدمها با شهری مواجه هستند که بسیار تغییر کرده و مناسبات جدیدی در آن به وجود آمده است. نویسندهها به این تغییرات واکنش نشان میدهند و جنبههایی از این تغییرات را میبینند که خیلی مثبت نیست.
در آخر، این نویسنده مهمترین موتیفهای رمانهای ۲ دهه اخیر درباره تهران را چنین برشمرد: تکافتادگی، یعنی شخصیتها تنها هستند یا تنها زندگی میکنند؛ گمشدگی، یعنی شخصیتها برخی گوشههای شهر را نمیشناسند یا خودشان را در شهر گم میکنند؛ غم فقدان یا نوستالژی به معنای رؤیاسازی با گذشتههای مکانها؛ ویرانشهر یا تم آخرالزمانی به معنای تصویر ویرانه دادن از شهر یا ارائه تصویر ویرانی و در نهایت محلهایشدن رمانها که یک محله حکم پناهگاه را مییابد و اگر شخصیتها از آن محله خارج شوند و به مکانی دیگری در شهر بروند، آن را نمیشناسند یا احساس ناامنی میکنند.
در آثار نسلهای پیشین، چیزی که نقش پررنگی دارد تاریخ است نه جغرافیا و نه شهر. شخصیتهای داستانهای آنها در شهر پرسه نمیزنند و نهایتا از این خانه به آن خانه میروند. تا دهه۸۰، نویسندهها درگیر شهر نیستند و جغرافیا مسئلهشان نیست
- تهران مخوف
سیدابوالحسن ریاضی سخنرانی خود را با موضوع «ذهن جنایتکار تهران» چنین شروع کرد: زمانی متوجه شدم که بسیاری از شخصیتهای رمانها سعی در قتل دارند و این کارآ نقدر بدیهی است که خواننده هم از این قضیه تعجب نمیکند و بهراحتی آن را میپذیرد. بعد این سؤال برایم ایجاد شد که گرایش به قتل پدیدهای مرسوم در رمانهای ماست؟ این سؤال را بهعنوان فرضیه در نظر گرفتم و به بررسی رمانهای مختلف پرداختم. ابتدا، سراغ داستانهای جنایی ـ پلیسی رفتم، اما دیدم طبیعت این ژانر این است که با چنین موضوعی سروکار داشته باشد. بعد برخی داستانهای غیرجنایی را بهصورت تصادفی مطالعه کردم و متوجه شدم که میشود روی این فرضیه کار کرد.
- این استاد دانشگاه متنی را به شرح زیر بهعنوان مقدمه بحث قرائت کرد:
در حوزه ادبیات پلیسی- جنایی، همزمانی این ژانر را با پیدایی کلانشهرها میتوان مشاهده کرد. سرآرتور کانن دویل با داستانهای مشهور شرلوک هولمز، بنیاد نگرشی را گذاشت که شهر را دستمایه جنایات سازماندهیشده میدانست؛ جنایاتی که روش کشف جنایتکار، پیچیده و مبتنی بر دانش و هوش فرابشری است. گویی کارآگاهی چیزی است که هر مرد و زنی برای فهم و درک خیابان باید بداند. ساکنان شهر مدرن به نحو فزایندهای باید یک قلمرو پیچیده را میفهمیدند؛ کلیتی جدید که به نحو تناقضآمیزی با پیشامدهای ناهمگن و در ظاهر غیرمرتبط، همزمان بود. داستان جنایی بهعنوان ابزاری برای شکلدادن به این حوزه شهری... عمل کرد. اما بهراستی چرا چنین دال و مدلولی باید وجود داشته باشد؟
کلانشهر با گسترش ابعاد خود، تصویر یکپارچه شهر را از شهروند میگیرد و این از زاویهای به معنی فقدان شناخت کامل و بهعبارتی ابهام و تاریکی در عناصر شهری است. شهروندان با ورود به نواحی مختلف کلانشهری، با پدیدههایی روبهرو میشوند که هیچ شناختی از آن ندارند؛ محلات غریبه، انسانهای ناآشنا، روابط مجهول و گیجکننده و ... بدین ترتیب نفس ناآگاهی با خود ترس را بههمراه دارد. انسان کلانشهری تنها در محدودههایی کوچک احساس امنیت میکند و همچنین با گروههایی کوچک از افراد احساس پیوند و یگانگی دارد. کلانشهر جایی است که حتی مفهوم همسایگی نیز در آن از میان رفته است؛ روابطی سرد و با فاصله که گاه مرگ صاحبخانه مجاور تنها پس از فساد جسد آشکار میشود. اینگونه است که خانهها نیز در کلانشهر تبدیل به سلولهایی میشوند که آدمها را در خود حبس کردهاند و زندانبانانی نامرئی چنانکه سراسربین بنتام فوکو تصویر کرده، همه را از هرگونه ارتباطی با دیگری منع میکنند.
شاخصه دیگر کلانشهر که ناشی از ابعاد فضایی و کثرت جمعیت است، بیچهرگی است. کلانشهر هر شهروندی را تبدیل به صورتی فاقد تشخص و غیرقابلشناسایی میکند. در خیابانها، پارکها، پیادهروها، ایستگاههای اتوبوس و مترو هیچکس، هیچ تشخص و تعینی ندارد. همه، صورتهایی بیروح و فاقد وجه ممیزه برای یکدیگرند. این ویژگی است که باعث شکلگیری برخی از عقدهها و همچنین آشکار شدن و بیرونریختن عقدههای سرکوفته فردی میشود. وقتی فرد چهرهای برای شناختهشدن ندارد، وسوسه گناه و جنایت به آسانی امکان ظهور و بروز مییابد.
اینگونه است که بسیاری از جنایتکاران زنجیرهای پس از بازداشت و دستگیری، موجب حیرت و شگفتی آشنایان و دوستان و حتی خانواده خود میشوند، زیرا در جغرافیایی دیگر و تاریخی متفاوت و خارج از دایره محدوده افرادی که برایشان دارای چهره و هویت هستند، این امکان را مییابند تا دست به هرگونه جنایت غیرقابلتصوری بزنند. به دیگر سخن، این کلانشهر است که با بیچهرهکردن افراد و بیهویتکردن یا مبهم کردن فضاها، قاتل و مقتول، مجرم یا جرمدیده را رودرروی یکدیگر قرار میدهد. بیچهرگی، گستردگی شهر و کثرت جمعیت، ظرفیتی است که جنایتکردن و پنهانشدن را ممکن ساخته است.
ویژگی دیگر کلانشهر، کنترل و سرکوب است. چنانکه زیمل اشاره کرده است نهاد روانشناختی انسان نوع کلانشهری، در شدت یافتن تحریکات عصبی است. تهدیدات بیرونی و ضرورت محافظت از آن، وضعیتی است که انسانِ کلانشهری را در فشاری دائمی قرار میدهد؛ وضعیتی دوگانه که همزمان تهدیدگر و تهدیدشونده است. زیمل به چرخه تسهیل طردانگیزش و نشانههای غریزی و عقلگریز در برابر پذیرش زندگی قراردادی دقیق و عام اشاره دارد. او اینگونه نفرت عمیق نیچه و راسکین را از کلانشهر توجیه میکند. بدیهی است چنین چالش روزمرهای در ذات و سرشت خود امکان طغیان و گریزی بیمارگونه را نیز به همراه دارد. دلزدگی ناشی از تحریکات عصبی و لذتجویی مدام، عاملی است که واکنشهای خشونت را به همراه دارد. دیالکتیک چنین وضعیتی بهگونهای درونی منشأ شکلگیری ذهنیت جنایتکارِ کلانشهری است.
زیمل از زاویهای دیگر نیز به روابط همسایگی نگریسته که در موضوع بحث قابل تأمل و توجه است. او یکی از ویژگیهای زندگی کلانشهری را «احتیاط» مینامد. این ویژگی که اغلب از شهروندان، تصویری سرد و بیترحم جلوهگر میسازد که حاصل آن نه احتیاط و بیاعتمادی که «انزجار» است؛ نوعی بیگانگی و طرد دوجانبه که به سهولت قابلیت جنگ و نفرت را در خود دارد. از این منظر میتوان بخشی از طراحیهای رذیلانه ذهنی فردی خود را درباره همسایهای که اتومبیل خود را پارک میکند، در را محکم میکوبد، صدای موسیقی خود را بلند میکند و... توجیه کرد. انزجاری خفیف ولی دائمی که اگرچه شاید منجر به اقدامی عملی نشود، اما کنشی ذهنی و البته پیوسته از خشم و تخریب و نابودی فرد خاطی از دیدگاه ما را سازماندهی میکند.
با این رویکرد، تهران بهعنوان کلانشهر، وضعیتی به مراتب پیچیدهتر از برخی کلانشهرهای اروپایی دارد. ناخوانایی فضاهای شهری، بینظمی و آشفتگی محیطی، فقدان انتظامهای مرسوم مدیریتی، شتاب سرسامآور رشد و توسعه عمودی و افقی شهر، حاشیههای پرمسئله و از همه مهمتر تداخل حاشیه بر متن در بسیاری از نقاط شهری... مجموعهای از ترسهای موهوم و البته واقعی را در تهران ایجاد کرده است. اینکه احساس ناامنی از فقدان اهمیت در تهران بیشتر است، بیانگر این بخش از آشفتگی و صدالبته انبوهی از جنایات و ذهنهای جنایتکاری میشود که در جهان واقع هر روز صفحه حوادث روزنامهها را از خود آکنده میسازد. کلانشهر با گسترش ابعاد خود، تصویر یکپارچه شهر را از شهروند میگیرد و این از زاویهای به معنی فقدان شناخت کامل و بهعبارتی ابهام و تاریکی در عناصر شهری است
پس از آن، ریاضی به بررسی ۷رمان متأخر ایرانی پرداخت و با تأکید بر اینکه مدخل ورودی هر رمان بسیار مهم است، گفت: درونمایه رمان «خدایان شهری و اشباح پرسهزننده» مرگ است و در این رمان زنجیرهای از مرگها اتفاق میافتد که چیز عجیبی ندارند، اما آنچه این مرگها را پیش میبرد و توجیه میکند، تهران است. ترکیب اسطورههای کهن ایران باستان، واقعیت و کابوس از ویژگیهای این رمان است. در این داستان، همانقدر که کوچهپسکوچههای قدیمی تهران وهمناک است، اتوبانها و خیابانهای شیک و مدرن آن هم ترسناک است. در رمان «جمجمه جوان» زنی خانهدار و ساده نقشه پیچیدهای را اجرا میکند که باعث شگفتی است.
ساختار روایی «آبیتر از گناه» شبیه بازجویی است و به نظر میرسد این داستان نوعی ادای دین و تداوم «شازده احتجاب» گلشیری است. نکته مهم این رمان تقدیس جنایت است. بهعبارتدیگر، این داستان پیوستاری تاریخی از جنایت است که همواره در تاریخ ما حضور داشته. شکلی از جنایات سنتی و بدوی که بر اساس نظم سلسلهمراتبی پدرسالارانه، بدون الزام به پاسخگویی، میتوانسته انجام بگیرد، اما با قرار گرفتن انسان در کلانشهر دیگر نمیتواند به آن شکل رخ دهد. طراحی ماهرانه جنایت در این داستان با ذهن بیماری که در این شهر قوام پیدا کرده ممکن میشود. درضمن، انزوا و انتقام دو درونمایه مهم این رمان هستند. در «بهشت مغولی» شروع داستان با مرگ است و حاکمیت پول در آن مطرح میشود.
در این داستان امر اخلاقی پیش نمیرود مگر اینکه امر غیراخلاقی در کنار آن باشد. امر اخلاقی جزئی از زندگی روزمره است و ساختارِ مبتنی بر دسیسه در کل داستان وجود دارد. «خاموشخانه» رمان بسیار جذابی است و به انبوهی از رازهایی که در آنها قتل هست، تجاوز هست، دزدی هست و فساد سازماندهیشده هست، میپردازد. «زیباتر» داستان بیرحمی است درباره شخصیتی که درگیر دسیسهای است که نمیداند ممکن است چه روزی به کارش بیاید. حاکمیت منافع شخصی، بیارزش بودن هر نوع ارزش جمعی و آسان بودن تعرض به حریم دیگران در این داستان مطرح میشود. در این داستان، حتی عشق، رابطه مادر و فرزند و رابطه استاد و دانشجو بیمارگونه است. در «دود» کسی خودکشی میکند، اما سایرین به آن بیتفاوت هستند. عادی بودن نادیده گرفتن دیگران و ارجحیت منافع شخصی در این رمان مطرح میشود. در سراسر داستان، اینطور به نظر میرسید که میشود هر کاری در تهران کرد.
ریاضی در جمعبندی خود ابراز کرد: در این داستانها، ساختار پرفشاری تقریبا در همه فضاهای شهری دیده میشود. گاهی این فشارها، مثل داستانهای زویا پیرزاد، حجم سنگین نوستالژی است و گاهی ترس و نفرت است. تهران در این داستانها عملاً شهری فاقد عدالت و قانون و اخلاق است و فردیت مادیشده اشخاص موتور پیشبرنده زندگی روزمره است. ترس شخصیتها از توانایی شهر بهعنوان سیستمی که قادر به کنترل آنهاست در جایجای داستانها دیده میشود.