ساختمان اداری است و جایی نیست که بتوانی بروی و راحت سیگار بکشی، مردان میتوانند ولی تو که زن هستی، باید به دستشویی پناه ببری. این داستان یکی از زنان سیگاری است. سیگار کشیدن زنان سالهاست که در محافل خصوصی عادی شده اما هنوز هم اگر زنی درخیابان سیگاری روشن کند، نگاهها روی او زوم میشود. جامعه هنوز نگاه مثبتی به سیگار کشیدن زنان ندارد؛ شاید افزایش تعداد زنان سیگاری، پایین آمدن سن مصرف سیگار بین آنها و... دلیلی شده بر اینکه در برخورد با زنان و مردان سیگاری تفاوتهایی باشد. ۳ زن سیگاری و یک زن که در بین سیگاریها بوده ولی علاقهای به کشیدن سیگار ندارد، داستان خودشان و سیگار را برای همشهری تعریف کردهاند. آنها نظر دادهاند که چرا در این سالها زنان بیشتری به کشیدن سیگار علاقهمند شدهاند:
- نسرین: من با فیلم سیگاری شدم
من از ۳۰سالگی سیگار کشیدن را شروع کردم. ۵-۴ سال تقریبا هفتهای یکی، دو پاکت میکشیدم اما الان در ترک هستم. نخستین باری که سیگار کشیدم، در مهمانی بودم. دوستانم سیگار میکشیدند، من هم ترغیب شدم که بکشم. بیشتر از جوی که بود، خوشم آمد. نخستین پکی که به سیگار زدم، خیلی خوب نبود. سرفه کردم، بهنظرم چیز خوشمزهای نیامد. اما دیگر کشیدم. بار دوم هم همان جو تحریکم کرد که سیگار بکشم. من در تنهاییام هیچوقت سیگار نکشیدهام. شانسی که دارم این است که خیلی راحت به چیزی عادت نمیکنم. همین مسئله کمک کرد تا خیلی سیگاری نشوم. فقط در سفرها و مهمانیهاست که سیگار میکشم. الان هم خیلی کم شده. قبلا اگر پا به پای بقیه سیگار میکشیدم، الان در هر ۵سیگاری که بقیه میکشند من یک نخ میکشم.
به خاطر سلامتیام تصمیم گرفتم که سیگار را ترک کنم. من روی سلامتیام وسواس دارم. کمردرد گرفتم و ورزش را شروع کردم. موقع ورزش دیدم که توان قبل را ندارم. از این موضوع ترسیدم و تصمیم گرفتم بیشتر به سلامتیام توجه کنم.
یکی از مسائلی که باعث شد من سیگاری شوم، فیلمهایی بود که میدیدم. اتفاقی که در دهه ۶۰و ۷۰در سینمای آمریکا و اروپا افتاد این بود که سیگار یکی از المانهای جذابیت بود. در فیلمها برای اینکه جذابیت بازیگر را بالا ببرند، دست او سیگار میدادند. این موضوع امروزه از سینمای اروپا و آمریکا حذف شده و بر عکس در فیلمهای ایرانی پررنگ شده. در تئاتر و سینما هرجا که بخواهند بگویند این بازیگر روشنفکر یا جذاب است، دست او سیگار میدهند. این موضوع روی مخاطب تأثیر میگذارد.
موضوع تأثیرگذار دیگر، حس برابری است. زنان برای اینکه بخواهند بگویند چیزی کمتر از مردان ندارند و حقوق و تواناییهایشان با آنها برابر است، سیگار میکشند. سیگار دهههای قبل المان مردانه بود، زنان هم برای اینکه نشان بدهند این المان میتواند زنانه هم باشد، به سمت آن کشیده شدند.
سیگار، یکی از نیازهای روزانه روشنفکر بودن هم بود. در کافهها هرجا که عدهای میخواستند بگویند روشنفکر هستند، سیگار میکشند. این موضوع ربطی هم به سن ندارد. برای اینکه همرنگ جماعتی شوی به چیزی نیاز داری که مورد استفاده آنهاست. آدمها در عین اینکه میخواهند بگویند متمایز هستند، برای اینکه شبیه جمعی شوند که دوستش دارند، کاری را انجام میدهند که بقیه افراد آن جمع به آن علاقه دارند.
- کتایون: جو روشنفکری، من را گرفت
۲۰ سالم بود که نخستین سیگار را کشیدم. جو روشنفکری من را گرفت. کافه میرفتیم و با نویسندهها مینشستیم و سیگار میکشیدم. نخستین دفعه که سیگار کشیدم، سرم گیج رفت و از بوش بدم آمد. ولی بهخاطر اینکه جو، جو روشنفکری بود و میخواستم مثل آنها باشم، ادامه دادم. بعدا هم که بدنم به نیکوتین سیگار عادت کرد. چند باری هم خواستم ترک کنم ولی تا سیگار را کنار میگذارم، چاق میشوم. برای خودم خیلی متأسفم که سیگاریام. بویش خیلی بد است. هربار که میخواهم سیگار بکشم، باید همه پنجرهها را باز کنم تا بویش نماند. سرفه میکنم از این سرفهها بدم میآید. الان دارم قرص میخورم که سیگار را ترک کنم. تا هفته پیش که این قرصها را شروع نکرده بودم، روزی یک پاکت تا یک پاکت و نیم میکشیدم، اما الان روزی ۵-۴ نخ میکشم.
موقعی که من شروع کردم، زنان خیلی سیگار نمیکشیدند. تازه داشت باب میشد. آن موقعها زنی که سیگار میکشید، زن خاصی بود، زن روشنفکر باکلاس. اما حالا نگاهها به سیگار کشیدن زنان عوض شده. همه در هر سنی سیگار میکشند و نگاه به زنان سیگاری منفی است. این نگاه من را اذیت میکند. اولین باری که پدر و مادرم متوجه شدند که سیگار میکشم خیلی دعوایم کردند. اوایل نمیتوانستم خانه سیگار بکشم. برای اینکه آنها متوجه نشوند، از خانه بیرون میرفتم. بعدا متوجه شدند که چرا بیرون میروم، دیگر اجازه دادند در خانه سیگار بکشم. مادر و پدرم هر دو سیگاری بودند اما دوست نداشتند من سیگار بکشم. بچه بودم.
روزهای اول سیگار خارجی لاکچری میکشیدم. چون کم میکشیدم، پولم میرسید که سیگار گران بخرم. پاکت سیگار در کیفم بود، مادرم رفته بود چیزی از کیفم بردارد و پاکت را دیده بود. زنگ زد و دعوا کرد که چرا در کیفت سیگار است. گفتم سیگار نیست، خوشبوکننده است، حرفم خیلی احمقانه بود، گفت: اگر من هم بکشم، سیگار نیست؟ اصرار میکردم که نکش. یکبار هم نزدیک بود خانه را آتش بزنم. در اتاقم یواشکی میکشیدم که پدرم آمد، سیگار روشن را گذاشتم زیر تخت. رو تختی نزدیک بود آتش بگیرد. یک تکهاش سوخت. مجبور شدم یک روتختی نو بخرم تا مادرم متوجه نشود. یک بار هم ترک کردیم، دسته جمعی، من، پدر، مادر و برادرم با هم تصمیم گرفتیم، ترک کنیم، همه ترک کردن به جز من. مادر فکر میکرد که من هم ترک کردم، به همه کادو داد، به من هم داد.
- الهام: علیه محدودیتها طغیان کردم
در محل کار هستم و خیلی نمیتوانم در اینباره حرف بزنم. من سرکار سیگار نمیکشم. شب به شب که خانه میروم، ۳-۲ نخ میکشم. از ۱۰سال قبل سیگاری شدم. انتخاب خودم بود. نمیتوانم سیگاری شدنم را گردن کسی بیندازم، ولی به هر حال جوهای دوستانه بیشتر آدم را به کشیدن سیگار تحریک میکند. اما الان چون در این فضاها کمتر هستم، درگیرکارم، سیگارم کمتر شده. صبح تا شب سرکار هستم و اینجا هم نمیخواهم سیگار بکشم.
تلاش چندانی برای ترک سیگار نداشتهام. بهتر است که بگویم نخواستهام که ترک کنم. در این موقعیت کاری که هستم، میتوانستم راحت ترک کنم. سینوزیت و سردرد ناشی از سیگار هم دارم، اما هیچ وقت برای این کار اقدام نکردهام.
ترک کردن سیگار غیرممکن نیست، در مکانیسم مغز اتفاقاتی میافتد که ولع و وسواس به آن زیاد میشود و ترک را سخت میکند. من، دو خواهر دارم که آنها هم سیگاری بودند و بعد از یکی، دو سال توانستند ترک کنند.
- محبوبه: چرا من سیگاری نشدم؟
مادر بزرگم سیگاری بود. هر وقت که خانهشان میرفتیم، با چند پیرزن دیگر دور هم جمع میشدند و سیگار میکشیدند. همیشه به این فکر میکردم من هم که پیر شدم، سیگار میکشم. از پکهایی که به سیگار میزدند، خیلی خوشم میآمد. نه زنان کتابخوانی بودند و نه فیلم بین. زنان خانهداری بودند که هرکدام حداقل ۶-۵ بچه داشتند. عصرها در ایوان خانه زیر درختها مینشستند، حرف میزدند و سیگار میکشیدند و چایی میخوردند. آنها را که میدیدم، میگفتم من هم هر وقت که بزرگ شدم حتما سیگار میکشم.
مادر من سیگاری نبود. اما روزهای جنگ که همهچیز قحطی بود، در صف میایستاد و برای پدرم سیگار میخرید. من هم بعضی وقتها مجبور میشدم جورش را بکشم و چند ساعتی در صف بمانم تا چند پاکت سیگار سهمیهای بخرم. سیگارهای سهمیهای همه بوی بد میداد. پدرم و عموهایم شبها در اتاق نشیمن مینشستند، کافی بود چند دقیقهای آنجا باشند، در را که باز میکردی با مه غلیظ روبهرو میشدی.
یک مدت پدرم میخواست سیگار را ترک کند، شبی یک نخ میکشید. بسته سیگارش را در آشپزخانه میگذاشت و از من میخواست یک سیگار برایش بیاورم. من هم خودم سیگار را برایش روشن میکردم و در راه چند پک میزدم. اما بزرگ که شدم، سیگاری نشدم. فکر میکنم دلیلش این بود که هیچوقت کسی نبود من را از این کار منع کند. هیچوقت کسی نگفت سیگار خوب است یا بد. مادرم هیچ وقت به پدرم نگفت سیگار نکش. او خودش ترک کرد. من یکی، دو بار در سفر سیگار را امتحان کردم اما بوی بدی که بعد از سیگار کشیدن روی لباسم ماند، من را برای همیشه از این کار پشیمان کرد.
اگر بچهها را از کاری منع نکنیم و مدام به آنها تذکر ندهیم که چه محدودیتهایی دارند، خودشان بهترین راه را انتخاب میکنند. هر چند فکر میکنم، سیگار کشیدن یا نکشیدن بهخود آدمها ربط دارد، چه مرد باشند و چه زن. مثل این میماند که به یکی بگویی چایی داغ نخور، برای سلامتی ضرر دارد. چای داغ برای همه ضرر دارد، زن و مردش فرق نمیکند، نمیتوانیم همه آدمها را مجبور کنیم که از چیزهایی که برای سلامتیشان مضر است، بگذرند. بعضیها واقعا سیگار را دوست دارند و بهخاطر همین علاقهشان سیگار میکشند.
خیلی از دوستان من سیگاری هستند. من با آنها مهمانی و سفر میروم، در جمع که هستیم، تعارف هم میکنند اما پیش نیامده که تحریک بشوم و بخواهم یک نخ بکشم. برای من نه ژست سیگار کشیدن جذاب است و نه آن را نشانه روشنفکری میدانم. اگر آدم بهخودش و تواناییهایش اطمینان داشته باشد، نیازی نیست که با چیزی خودش را ثابت کند، اگر بعضیها جوگیرمیشوند و جو روی آنها تأثیر میگذارد، بهخاطر ضعف خودشان است. خیلی از دوستان من دوست ندارند سیگاری باشند. خسته شدهاند ولی ترک برایشان سخت شده. حسرت پوست من را دارند و همیشه میگویند خوش به حالت اما ژست سیگار کشیدن را دوست دارند. این نظر من است، شاید دلیلش چیز دیگری باشد.