همشهری آنلاین – محبوبه محمدی: سرهنگ گودرزی در تشریخ خبر گفت: «در تاریخ ۲۶ اردیبهشتماه امسال خانمی ۴۸ ساله به دادسرای امور جنایی تهران مراجعه کرده و از مفقود شدن همسرش به نام بیژن (۵۵ ساله) اعلام شکایت کرد، پرونده حسب دستور بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران جهت پیدایش فقدانی و کشف حقیقت به اداره یازدهم پلیس جنایی تهران ارجاع شد.»
او افزود: «شاکی پس از حضور در پلیس آگاهی در اظهارات خود به کارآگاهان گفت که همسرم چند روز قبل برای سرکشی به باغ ویلای کرج با خودروی شخصی خود از منزلمان واقع محدوده خیابان انقلاب خارج شده و تاکنون بازنگشته است. به باغ ویلای کرج نیز رفتم ولی آنجا نبود، در این رابطه به شخصی به نام هرمز که از دوستان صمیمی همسرم است، مظنون هستم.»
سرهنگ گودرزی ادامه داد: «کارآگاهان پس از شنیدن اظهارات شاکی و با انجام اقدامات پلیسی صورتگرفته، پی بردند هرمز آخرین شخصی بوده که چندین بار با او ارتباط داشته. در ادامه تحقیقات پلیسی مشخص شد هرمز نیز مدتی ناپدید شده است. همین موضوع ظن کارآگاهان را به هرمز بیشتر کرد و دستگیری او در دستور کار کارآگاهان قرار گرفت.»
معاون جنایی پایتخت اضافه کرد: «کارآگاهان اداره یازدهم با بهرهگیری از روشهای علمی کشف جرم در تاریخ ۳۱ مردادماه موفق به شناسایی مخفیگاه هرمز در محدوده خیابان صفا شدند و با هماهنگی بازپرس پرونده او دستگیر و به اداره آگاهی منتقل شد.»
او افزود: «در تحقیقات اولیه، هرمز منکر هرگونه بزه و اطلاع از بیژن شد. اما با انجام تحقیقات پلیسی و ارائه دلایل و مدارک، چارهای جز بیان حقیقت نداشته و در تاریخ سوم شهریور پرده از یک جنایت هولناک برداشته و اعتراف به قتل دوستش کرد.»
مقتول لوازم سرقتی یا به قول خودش خنزر پنزر میخرید
دیده بودم از خانه پدر همسرش دزدی کرده بود. حتی دوستانش را تشویق میکرد از آدرسهایی که داشت برایش سرقت کنند
هرمز در ادامه تحقیقات گفت: «من اعتیاد شدید به موادمخدر دارم. یکسال است که با مقتول آشنا شدهام. روز حادثه به او زنگ زدم تا به منزلم (محل جنایت) برای دیدن مقداری طلاجات بیاید که خریده بودم. بیژن به خانه ما آمد و پس از گذشت چند دقیقه گفت طلاها قلابیاند. او مرا تخریب و تحقیر کرد. این اقدام مقتول باعث شد از او کینه بهدل بگیرم. انگار با نوچهاش حرف میزد. بیژن بلند شد که از خانه ما برود. به سمت راهپله رفت و من هم فرصت را مناسب دیدم تا از او انتقام بگیرم. با لوله آهنی که در منزل داشتم از پشت سر یک ضربه به سرش کوبیدم و او از پاگرد به کف راهپله افتاد. کسی در آن طبقه نبود. بعد از اینکه مطمئن شدم بیژن فوت کرده است اقدام به دفن جسدش در زیر راهپله کردم. او را پتوپیچ کردم و رویش بتن ریختم و مدتی متواری شدم.»
سرهنگ گودرزی گفت: «کارآگاهان پس از شنیدن اظهارات قاتل، بلافاصله به همراه تیم بررسی صحنه جرم و بازپرس پرونده راهی محل جنایت شدند. متهم محل دفن جسد را به کارآگاهان نشان داد و با کمک تیمی از آتشنشانی محل تخریب، جسد کشف و به دستور بازپرس جهت بررسی به پزشکی قانونی منتقل شد.»
سرهنگ کارآگاه علی گودرزی، معاون جنایی پلیس پایتخت افزود: «با توجه به اعتراف صریح متهم به قتل، انگیزه او اختلافات شخصی بوده است. متهم با صدور قرار قانونی از سوی بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران، جهت انجام تحقیقات تکمیلی و کشف زوایای پنهانی احتمالی پرونده در اختیار کارآگاهان اداره دهم ویژه قتل قرار گرفت.»
- گفتوگو با متهم
با جثهای نحیف و صورتی که نشانههایی از اعتیاد دارد با من گفتوگو میکند. او آرام و شمرده، زوایای پنهان این پرونده را توضیح میدهد.
- چند سال داری؟
40 سالهام و به جرم قتل یکی از دوستانم دستگیر شدم.
- ازدواج کردی؟
بله. یک پسر 18ساله و یک دختر 9 ساله دارم. پسرم در رشته حسابداری درس میخواند.
- میدانند که اینجا هستید؟
احتمالاً اطلاع دارند.
- چه موادمخدری مصرف میکردی؟
فکر میکنم بیشتر از 15 سال شیشه مصرف کردم. پیشنهاد یکی از دوستانم بود. او میگفت که شیشه اعتیاد ندارد. مرا تشویق میکرد تا مواد مصرف کنم. اوایل که مواد مصرف میکردم حال بدی پیدا نکردم و از آن زده نشدم به همین دلیل مصرف آن را ادامه دادم.
- قبل از آنکه معتاد شوی، چه شغلی داشتی؟
من نقاش ساختمان بودم. کار میکردم اما بعد از اعتیاد، بیشتر درآمدم خرج موادمخدر میشد. به همین دلیل همسرم در حوالی نارمک فروشنده لباس شد.
- خبر داری که خانوادهات در چه شرایطی زندگی میکنند؟
(اشک از چشمانش جاری میشود) میدانم خانوادهام متلاشی شده است. همسرم به خانه پدرش رفته، پسرم با مادر من و دخترم در خانه مادر همسرم زندگی میکند. باید مدتی را در زندان باشم و نمیتوانم فکرش را بکنم که چه بلایی سر خانوادهام میآید.
- مستاجر بودی؟
نه. سربار مادرم بودیم و با او زندگی میکردیم.
- چطور با مقتول آشنا شدی؟
در حال خرید موادمخدر در میدان امام حسین(ع) بودم که او را دیدم. چند بار این دید و بازدیدها تکرار شد تا اینکه در یکی از ملاقاتها مرا به خانهاش دعوت کرد و بیشتر با هم آشنا شدیم و رفتوآمدمان شروع شد. بیشتر دوستی ما به خاطر مصرف موادمخدر بود.
- چند بار به خانه مقتول رفتی؟
تقریبا هفتهای سه یا چهار مرتبه آنجا میرفتم و کارهایی مثل نظافت، شستوشو، اتوکشی لباسها و... را انجام میدادم.
- مقتول هم به خانه شما میآمد؟
خیلی کم. در یکسال دوستی که داشتیم بیشتر از سه بار به خانه ما نیامد. کنار واحد آپارتمان ما، زیرپلهای بود که آنجا موادمصرف میکردم. بیژن هم به آنجا (زیرپله) میآمد.
سرهنگ گودرزی: کارآگاهان پس از شنیدن اظهارات قاتل، بلافاصله به همراه تیم بررسی صحنه جرم و بازپرس پرونده راهی محل جنایت شدند. متهم محل دفن جسد را به کارآگاهان نشان داد و با کمک تیمی از آتشنشانی محل تخریب، جسد کشف و به دستور بازپرس جهت بررسی به پزشکی قانونی منتقل شد
- او را برای چه کاری دعوت میکردی؟
دو مرتبه برای مصرف مواد به خانهام آمد. دفعه آخر هم آمد تا طلاهایی را که خریده بودم به او نشان بدهم. آن روز کسی خانه نبود. به بیژن تلفن کردم اما جواب نداد. پیام دادم که مقداری طلا خریدهام، اگر خریداری سراغ داری که بدون فاکتور طلاها را بخرد، سهم شما هم محفوظ میماند.
- چرا فکر کردی میتواند در فروش طلاها کمکت کند؟
مقتول لوازم سرقتی یا به قول خودش خنزر پنزر میخرید.
- از کجا میدانی لوازمی که میخرید، سرقتی بودند؟
دیده بودم از خانه پدر همسرش دزدی کرده بود. حتی دوستانش را تشویق میکرد از آدرسهایی که داشت برایش سرقت کنند.
- به شما هم پیشنهاد سرقت داده بود؟
بله. یکمرتبه با او به خانه پدر همسرش رفتیم و از آنجا سرقت کردیم. بعد از آن پشیمان شدم و به پدر همسرش اطلاع دادم، اما پدر خانمش هیچ ترتیب اثری نداد. ما لوازم خانه مثل تلویزیون، چرخ خیاطی، آلبوم تمبر، شیرآلات، لوسترهای برنجی و... را از خانه پدر همسرش به سرقت بردیم.
- چون میدانستی اموال مسروقه میخرد، روز حادثه با او تماس گرفتی و خواستی که طلاهایت را بفروشی؟
بله. او هم سنگ محک خودش را همراهش آورده بود. یکییکی طلاها را امتحان کرد و متأسفانه همه طلاها بدل از آب درآمد.
- طلاهای قلابی را از کجا خریده بودی؟
طلاها را از پاتوق دستفروشهای کنار فروشگاه قدس میدان امام حسین(ع) خریدم. به نظرم فروشنده آدم بسیار سادهای بود و نمیدانست که طلاها قلابی است. شاید هم من از همه سادهتر بودم و سرم را کلاه گذاشته است.
- برای خرید طلاها پولی هم به فروشنده دادی؟
بله. من 370هزار تومان به او دادم و سیصد چهارصد گرم طلا از او خریدم.
- بیژن که از بدل بودن طلاها خبر نداشت؛ پس چرا او را به قتل رساندی؟
بیژن وقتی طلاها را امتحان کرد و همه آنها بدل بود، طلاها را به صورتم کوبید و فحاشی کرد. او فحشهای زنندهای میداد. من تلاش میکردم که ساکتش کنم. میترسیدم آبروی مادر و خانوادهام در ساختمان برود.
- چطور او را به قتل رساندی؟
من هم نفهمیدم چطور شد. زیرپله پر بود از مصالح ساختمانی. به خودم آمدم و دیدم که میلگردی را برداشتهام و ناخواسته بر سر بیژن کوبیدهام. او هم از پلهها سقوط و در جا فوت کرد.
- چرا دوستیتان را قطع نکردید؟
به خاطر موادمخدر.
- همسرت متوجه قتل شد؟
هیچکس تردد نداشت و متوجه قتل نشد.
- جسد را چطور از بین بردی؟
مانده بودم با جسد چه کار کنم. بعد از دو سه روز جسد را لای پتو پیچیدم و آن را داخل بتن دفن کردم.
- چطور جسد در خانه بود اما همسرت متوجه آن نشد؟
جسد را در زیرپله نگه داشتم. کسی به زیرپله نمیآمد.
- جسد را چطور در بتن دفن کردی؟
لای پتو پیچیدم و کُنج زیرپله دورش را با چوب محصور کردم و کمکم ماسه و سیمان درست میکردم و دور آن میکشیدم. فکر کنم دفنش سه چهار روزی طول کشید. اوایل بوی جزئی میآمد. دوباره روی آن را سیمان کشیدم و آن بو هم رفع شد.
- چطور دستگیر شدی؟
پیگیریهای پلیس آگاهی به من رسیده بود. چون من فرار کرده بودم، خانوادهام تحت فشار قرار گرفتند. برای آنکه خانوادهام مشکلی پیدا نکنند، خودم را معرفی کردم.
منبع: همشهری سرنخ