تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۲

نفیسه مجیدی‌زاده: هدفون را روی گوشم می‌گذارم؛ تصمیم دارم در راه، کتاب گوش بدهم. پادکست‌ها و کتاب‌های صوتی زیادی در تلفن‌همراهم دارم، اما همیشه موقع گوش‌دادن حواسم پرت می‌شود. وقتش است که بالأخره روی تمرکزم کار کنم. قصه آغاز می‌شود و گوشی در جیبم می‌رود.

داستان «خانه‌ی ساحلی ما»:

 توی خشک‌شویی با مادرم، پشت زن غریبه‌ای ایستاده بودیم. به‌قول مادرم ...

این گزارش را در یک روز برفی می‌نویسم؛ روزی که خیابان‌ها قفل شده، سرما تا مغز استخوان را می‌سوزانَد و ترافیک شدید است، مثل همان روزی که هوا آلوده بود، خیابان را دود گرفته بود و من در تاکسی، منتظر تماسی تلفنی برای گفت‌وگو درباره‌ی کتاب‌خوانی مدرن بودم.

آن‌روز در بین ترافیک و دود، حواسم پرت شد و بخشی از قصه را از دست دادم؛ و حالا ادامه‌ی قصه را هم می‌شنوم...

بخشی از داستان خانه‌ی ساحلی ما: برای پدرم اصلاً فرقی نمی‌کرد برود تعطیلات یا نه! دوری از خانه، بدخلق و مضطربش می‌کرد، اما مادرم واقعاً عاشق اقیانوس بود...

  • صدای مجازی

یادم است دیروز با نوجوانی کتاب‌خوان صحبت کردم که در رشته‌ی کامپیوتر در هنرستان درس می‌خواند. او به‌شدت به کتاب‌خانه‌های مجازی علاقه داشت و برایم گفت که همیشه کتاب‌خانه‌اش در جیبش است. اما هستی گفت که ترجیح می‌دهد به‌جای شنیدن قصه، موسیقی گوش بدهد و قصه را هم به وقتش بخواند! راننده که در ترافیک خسته‌شده، محکم روی ترمز زد و ما به‌جلو پرتاب شدیم. اما قصه‌گو در گوشم آرام می‌خواند...

بخشی از داستان خانه‌ی ساحلی ما: بخشی از داستان خانه‌ی ساحلی ما: ما خانواده‌ی خوش‌شانسی بودیم و هرکسی در اطراف ما اجازه داشت دوروبرمان شنا کند یا در ماسه‌های ما چاله بکَنَد. اما وقتی هوا بارانی بود حالمان گرفته می‌شد...

  • وقتی تمرکز ندارم

به «جعفر ‌توزنده‌جانی»، نویسنده‌ و دبیر انجمن نویسندگان کودک ‌و نوجوان زنگ می‌زنم البته قبلاً با او گفت‌وگو را هماهنگ کرده‌ام. از تاکسی پیاده می‌شوم و نرم افزار «ضبط مکالمه»  (Call Recorder) کمکم می‌کند این تماس را ضبط کنم و در خیابان گفت‌وگو را انجام دهم.

او می‌گوید: «نوع کتاب‌خواندن درحال تغییر است و نوع اطلاع‌رسانی نیز کاملاً تغییر می‌کند. درست که نگاه کنیم، فقط مشکل گرانی یا کمبود کاغذ نیست که باعث افت تیراژ روزنامه‌های کاغذی شده؛ سرعت انتشار خبر در فضای مجازی هم تأثیرگذار است.»

توزنده‌جانی، چندان با کتاب‌های صوتی موافق نیست و می‌گوید: «از این جهت موافق نیستم که بسیاری از کتاب‌های صوتی به متن اولیه، وفادار نیستند و از طرفی هرداستان، صدا و لحن خودش را دارد. اگر گوینده‌ای تسلط داشته باشد، نویسنده را بشناسد، روحیاتش را بداند و حتی صدای نویسنده را شنیده باشد، کتاب صوتی خوب می‌شود. اما نمی‌توانیم از لذت ورق‌زدن کتاب دور شویم.

گوش در هرحالتی کتاب صوتی را می‌شنود، اما گاهی آدم نمی‌تواند تمرکز لازم را روی کتاب داشته باشد. کتاب صوتی بیش‌تر به درد افرادی می‌خورد که وقت ندارند، اما دوست دارند کتاب بخوانند. اما در نهایت برای شنیدن کتاب صوتی هم به همان خلوتی نیاز داریم که موقع کتاب‌خواندن دنبال آن هستیم.»

گفت‌وگو که تمام می‌شود، بقیه‌ی مسیر را پیاده می‌روم و باز صدای قصه‌گو گوشم را پُر می‌کند...

ما مثل بچه‌های قصه‌های پریان، حرف می‌زدیم و امیدوار بودیم که با خوب بودنمان خورشید را از مخفیگاهش بیرون بکشیم...

  • کتاب دیگر کلاسیک نیست

جالب است در این قصه، باران می‌بارد و پشت سر من گرُوگرُ برف. یادم هست علیرضای نوجوان که به کتاب علاقه‌مند است، گفته بود دوست دارد واژه‌ها را ببیند. کتاب صوتی دوست ندارد، چون حواسش پرت می‌شود. بیش‌تر نوجوانانی که با آن‌ها صحبت کردم هم همین را گفتند. حتی «فرهاد حسن زاده» هم همین را  گفت.

با فرهاد حسن‌زاده، نویسنده‌ی نام‌آشنای ادبیات کودک و نوجوان و نامزد جوایز «هانس‌کریستین آندرسن» و «آسترید لیندگرن» گفت‌وگو کردم. او گفت: «کسانی که اهل مطالعه و کتاب‌خواندن هستند از فناوری و فضای مجازی استفاده می‌کنند و این در دنیا جا افتاده است. اما خبری خواندم که در آمریکا رشد کتاب‌های چاپی نسبت به سال‌های قبل بیش‌تر بوده و جالب است که آن‌جا گرایش به کتاب‌های چاپی بیش‌تر است. در هر حال این‌جا کتاب دارد از آن حالت کلاسیک سابقش خارج می‌شود. کتاب آن‌چیزی نیست که جلد شده و در کتاب‌خانه باشد و کسی به آن مالکیت داشته باشد. حتی نویسنده نمی‌تواند نسبت به اثرش حس مالکیت داشته باشد و نمی‌داند پس از مرگش اثری از آن خواهد بود یا نه؟

در خبری خواندم در اروپا، کتاب‌هایی چاپ می‌شود که جوهرش پس از چندماه پاک می‌شود و مخاطب شش‌ماه فرصت دارد کتاب را بخواند و بعد، دیگر اثری از محتوای کتاب نیست.»

به این‌جای داستان که رسیدم؛ هوا توفانی و بارانی بود و بچه‌ها نمی‌توانستند از خانه‌ی ساحلی بیرون بروند.

بخشی از داستان خانه‌ی ساحلی ما: دنبال کسی می‌گشتیم که باعث شده بود این بدشانسی به سراغمان بیاید. کداممان کم‌تر از بقیه ناراضی به نظر می‌رسیم. چه کسی روی تخت کپک‌زده‌اش با یک کتاب و یک لیوان شیر چنبر زده بود و طوری رفتار می‌کرد که انگار باران اصلاً هم چیز بدی نیست؟ این آدم را که بیش‌تر خواهرم گروچن بود پیدا می‌کردیم و حسابی کتکش می‌زدیم...

  • یک کهکشان عجیب

مراقبم روی برف‌ها لیز نخورم و یادم می‌آید همین یکی دو روز قبل حتی برای نفس‌کشیدن هوایی نداشتیم. البته پس از روزهای برفی، دوباره شهر سرد می‌شود و هوا هم وارونه! شاید الآن که این مطلب را می‌خوانید، باز هم هوا آلوده شده است.

حسن‌زاده در آن‌روز که هوا آلوده بود؛ گفت: «دنیای مجازی و دیجیتال، فضای عجیبی است؛ مثل کهکشانی است که همه‌چیز در آن هست و شما کی و کجا بتوانی با تور پروانه‌گیری، چیزی از آن بگیری.

 وقتی من کتاب صوتی گوش می‌دهم، نمی‌توانم تمرکز کنم و ذهنم پرش دارد، اما اخیراً پادکست «فردوسی‌خوانی» را گوش می‌دهم و برایم جذاب است. در واقع به‌نوعی ادبیات هم با این عرصه ارتباط و پیوند پیدا می‌کند و فناوری، باعث تقویت ادبیات هم می‌شود و نباید از آن ترسید و نگران بود.»

و قصه‌گو ادامه می‌داد...

بخشی از داستان خانه‌ی ساحلی ما: این خاطره می‌گوید که ما زمانی خانواده‌ی شادی بودیم، مادرمان جوان و سالم بود، پدرمان می‌توانست با بشکنی هرچه را می‌خواستیم بهمان بدهد و ما همگی سر نام‌گذاری بخت خوبی که به ما رو کرده بود رقابت می‌کردیم...

  • لذت ورق زدن کتاب

توزنده جانی گفته بود: «بشر هرچه‌قدر پیشرفته‌تر می‌شود، حسرت این‌که چیزی را در دستش بگیرد، بیش‌تر می‌خورد. کارکردن با دست، ارتباط صمیمانه‌ای با ذهن دارد. اختراع‌ها، حاصل این است که ذهن فکر کرده و دست ساخته است. در کتاب‌های صوتی این ارتباط قطع می‌شود، اما حتی در کتاب‌های دیجیتال هم این لذت منتقل می‌شود. خیلی شرکت‌ها، کتاب‌های دیجیتالی را تهیه کردند که وقتی صفحه را حرکت می‌دهی، کتاب ورق می‌خورد و این می‌تواند لذت ورق‌خوردن صفحه‌ها و لمس کلمه‌ها را حفظ کند.»

  • آخر کار

قصه تمام شد و من انتهایش را نشنیدم! تعجب می‌کنم چرا آن‌روزها که مادربزرگم قصه می‌گفت، حواسم پرت نمی‌شد. شاید چون به گفته‌ی توزنده‌جانی، آن قصه‌گویی با این تعریفی که از ادبیات داستانی امروز داریم فرق دارد.

-----------------------------------------------------

بخش‌هایی از داستان «خانه‌ی ساحلی ما»، نوشته‌ی دیوید سداریس، ترجمه‌ی یاسر مالی با صدای بهروز شعیبی/ تهیه‌شده از سوی ماهنامه‌ی همشهری داستان