و اینطوری میشود که درست همان لحظهای که در حال خواندن خبر یک جنایت خانوادگی، یک رسوایی اخلاقی و ارتباطی شیطانی، یک کلاهبرداری میلیونی، یک سرقت مرگبار و.... هستیم.
اصلا در خاطرمان نمیگنجد که ما هم میتوانستیم جای هر کدام از آدمهایی باشیم که صحنهگردان این تباهی و جنایت بودهاند؛ به اعتبار خانوادگی، به سابقهمان و حتی به نمره انضباط کلاس اول ابتداییمان غره میشویم و شاهد میآوریم که ما با این آدمهای دنیای تاریک تبهکاری و جنایت تفاوت داریم.
اما سالها حادثه نویسی، لمس صدها و هزاران ماجرای سیاهی که قربانیان و عاملان آنها را از نزدیک دیدهام و با آنها به گفتوگو نشستهام، اگر هیچچیز به من نیاموخته باشد لااقل این خوبی را داشته که یاد بگیرم فاصله من و تبهکار رسوایی که عکس و داستانش در صفحات حوادث چاپ شده تنها یک اشتباه کوچک است.
بارها و بارها در دادسرا، در اداره آگاهی و دادگاههای کیفری، متهمانی را دیدهام که از جهت خانوادگی، تحصیلات، ثروت و اخلاق... هزاران فرسنگ برتراز خودم و آدمهایی مثل من بودهاند اما تنها یک اشتباه، یک قدم نادرست، آنها را رسانده است به اینجا؛ جایی با دست بندهای فلزی و سری از شرم فروافتاده...
اکنون باور دارم که هر انسان همان قدر که توانایی فرشته شدن دارد، در خطر شیطانشدن است.
هیچگاه نمیتوانم ضجههای مرد جوانی را فراموش کنم که تمام همکارانش برای گواهی به خوبیهای او به دادگاه آمده بودند اما تنها یک لحظه خشم و عصبانیت در یک نزاع خونین، از او یک قاتل ساخته بود.
هرگز نمیتوانم خانواده آبرومند و سرشناس زن جوانی را از خاطر ببرم که تنها به خاطر یک وسوسه شیطانی پای در مسیر کثیفی گذاشته بود؛ راهی بیبازگشت که با قتل همسرش به پایان رسیده بود و با افشای راز این ارتباط شیطانی، او و مرد مورد علاقهاش که این جنایت را رقم زده بودند به رسوایی رسیدند.
چگونه میتوانم ماجرای جوان تحصیلکردهای را که در وسوسه یک شبه پولدار شدن، وارد یک شبکه قاچاق مخدرهای صنعتی شده بود از ذهنم پاک کنم؛ جوانی که در پای دار دلش برای فرزند خردسالش تنگ شده بود.
من میتوانستم جای هر کدام ازآنها باشم و اگر تا اینجا این اتفاق نیفتاده است لطف خداوندگار و ایمان به این بوده است که تنها یک ا شتباه میتوانسته و میتواند مرا به جای آنها بنشاند. کاش هر کدام از ما آدمها بعد از شنیدن و خواندن اخبار حوادث، خودمان را جای نقش منفی داستان میگذاشتیم، شاید....