تاریخ انتشار: ۵ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۶:۴۰

سردبیر‌همه‌شکلی: یک نامه مربع کوچک دست‌ساز که با مداد زرد، رنگ شده و رویش نوشته: «باز شود، دیده‌شود، بلکه پسندیده شود».

پاکت دومی که داخل اولی است، صورتی رنگ شده: «لطفاً پشت پاکت را هم بخوانید. در پاکت را هم باز کنید.»

 پاکت سوم آبی است و... روی پاکت چهارم که قهوه‌ای است، می‌خوانم: «دیگه تمام شد. فقط کافی است این پاکت را باز کنید!»

یک کاغذ مستطیلی تا شده آخرین پیام است: «به اندازه تمام مولکول‌های جهان دوستت دارم، دوچرخه‌جان!» و زیرش با امضای جالبی، اسم نیلوفر شهسواریان نیلوفری می‌کند. و من آن‌قدر هیجان زده‌ام که دلم می‌خواهد هزار تا پاکت درست کنم و هزار تا نامه بنویسم و هزار تا کلمه همراهش کنم، اما یک نفر بیرون ایستاده و سرمقاله را می‌خواهد و من می‌نویسم: «در آستانه فصل سبز، صورتی‌ترین آرزوها را برای همه شما داریم. هزار بار سعادت، هزار بار مهربانی و هزار بار معرفت برای همه‌شما آرزو می‌کنیم.»

2 - «متوجه شدید داستان‌هایی که تازگی‌ها براتون فرستادم، چه‌قدر تلخ هستند! حتی یک جمله طنز هم ندارند. من روز به روز حالم بدتر می‌شود، دستم به نوشتن نمی‌رود... خیلی دوستتان دارم، برایم دعا کنید، آن هم زیاد!»؛ و این حرف‌ها را الهام از برازجان نوشته و من برایش می‌نویسم: «شادی نیاز همه ماست. بیایید در سال جدید برای حل مشکلات و سبز کردن دانه‌های شادی در دل‌های افسرده، مسابقه بدهیم. موافقید؟ منتظر تجربه‌های شما هستیم.»

3 - «من آخرشم متوجه نشدم چرا نوجوون‌ها هی برای شما عکس قورباغه و نقاشی قورباغه و... می‌فرستن، با خودم گفتم یه خروس بکشم، شاید ایده جدیدی باشه. «دوچرخه خروسی» با مزه‌س. مگه نه؟» و  برای نسترن اعتمادی می‌نویسم: «ایده‌ات خیلی جالب بود. چون ما به جانورانی که صدای خوشی داشته باشند و بتوانند مواظب قورباغه‌ها باشند احتیاج داشتیم.»

4 - «می‌دانم از تولدت هفته‌هاست که گذشته و در آستانه سال نو، تو روزهای هفت سالگی‌ات را می‌پیمایی، اما دوچرخه عزیز، زمان بی‌احساس ما را با خود می‌برد و هر لحظه تغییرمان می‌دهد... دوچرخه عزیز! روزی که تو 18 ساله شدی، من و جوان‌های دیگر با آغوشی باز پذیرای تو خواهیم بود، بی‌هیچ قانون سنی و هیچ شماری، بیا بزرگسالانه نیندیشیم و عددها را دور بریزیم. شازده کوچولو که یادت هست؟» و این را آرش رحمتی می‌گوید.

و  می‌گویم:« آرش! شازده کوچولو یادمان هست که می‌گفت« اگر به آدم بزرگ‌ها بگویید یک خانه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوی پنجره‌هاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود، محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً بهشان گفت یک خانه صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند شود که: وای چه قشنگ!» و ما در سال جدید یادمان خواهد بود که خانه‌ها را با آجرهای قرمزشان و پنجره‌های غرق شمعدانی و بام‌های پر از کبوترشان شناسایی کنیم.

5 - «خانم رستگار، سلام! فکر کردم شاید نامه قبلی‌ام را نگرفتید وگرنه شما آن‌قدر بی‌معرفت نیستید که تقاضایم را برآورده نکنید. باز هم می‌گویم: یک نامه برای من بفرستید. حتی اگر یک کلمه وسط یک برگه بزرگ سفید باشد.»؛ نسترن قنبری این حرف‌ها را نوشته و ما را شرمنده کرده است.

و این جواب ماست: «نسترن عزیز که می‌دانیم اسم باران را خیلی دوست داری، وقتی برای شما کار می‌کنیم؛ مطمئن باش که برای تک‌تک شماها می‌نویسیم و در ذهنمان شما را اول تک تک و بعد با هم تصویر می‌کنیم. و حالا این کلمه‌ها را برای تو کنار هم می‌چینیم و برای همه باران‌هایی که مهرشان بر دوچرخه می‌بارد. دوستتان داریم، یادتان باشد؛ اینجا هیچ‌کس جای دیگری را تنگ نمی‌کند.»

6 - «خاله عزیز، سلام! حالتان خوبه؟ اعضای تحریریه چه‌طورند؟ حال اون بامبوی توی اتاقتون چه‌طوره؟ هنوزم توی اتاقتونه؟ یادمه آخرین بار گفته بودید که قدش به سقف رسیده. حتماً بامبوتون خیلی خوشحاله چون بهار نزدیکه. پیشاپیش آمدن بهار و نوروز و سال 87 را تبریک می‌گم. امیدوارم توی سال جدید، چرخ‌های دوچرخه تندتر بچرخه و خوش رکاب‌تر از سال‌های گذشته باشه. چندتایی مطلب نوشتم که اونها هم بوی عید و تعطیلی و اینها رو می‌دن.»

برای ملیحه آجرلو که این حرف‌ها را نوشته، می‌نویسم: «بامبویی که به سقف می‌رسید، قصه ناتمامی داشت، ولی در حال حاضر بامبوهای اتاق من عیال‌وارند. یک بامبوی دوتایی و یکی‌تکی و یک بامبوی کوچولو که از وسط ریشه‌ها و آب‌ها خودش را کشیده بالا و سعی می‌کند از گلدان بالا بیاید. بامبوهای دوچرخه به عشق شما قد می‌کشند، باشد که در سال جدید به سقف برسند تا ما فکری برایشان بکنیم.»

7 - راستی چرا 7 تا؟  شاید به یمن هفت‌سین و یا شاید  چون دیگر جایی نبود که بشود 13 تا. اصلاً به قول آرش رحمتی چه اهمیتی دارد که چندتا؟ اما راستش با این که جایی برای جواب‌دادن ندارم، اصلاً دلم نمی‌خواهد خداحافظی کنم.

کلی نامه روی میز من است: طاهره اشرفی، مرضیه بخشی، رعنا دلاکه، بهادر امیری، شایسته سلیمی و... از قول یاسمن رضائیان می‌نویسم: «دوستتون داریم خیلی زیاد» و با زبان نگار یاریان می‌خوانم: «دوستتون دارم یه عالمه» و چون شعر سحر دیانتی، که از صفحه اول جامانده، آن‌قدر زیباست که دلم می‌خواهد حتماً در شماره ویژه باشد، همراه با همه دوچرخه‌ای‌ها، شعر سحر را زمزمه می‌کنیم تا سال نو شود و سالی برسد پر از مهربانی، امید و سبزی.

روزهای نو
این روزها
برگ‌ها
با فکر خورشید سبز می‌شوند
و غنچه‌ها لپ‌هایشان گل می‌اندازد
این روزها
بادبادک‌هایمان
حتی
از آسمان هم بیرون می‌زند
همیشه دوروبر بهار
دود دودکش‌ها
قدبلند می‌شوند
و باران
سقف‌های بی‌پناه را هم
بغل می‌کند
این روزها
همیشه و همیشه
شعرهای کوچکم
آرام‌آرام
سر می‌روند

سحر دیانتی از تهران