مهدی تهرانی: این مطلب مقایسه‌ای تطبیقی است میان رمان «نفت» نوشته آپتون سینکلر و فیلم «خون به پا می‌شود» ساخته پل توماس آندرسون.

 اگر چه اقتباس حداقل در این 30 سال اخیر یکی از مرسوم‌ترین گونه‌های سینما بوده و دیگر خبری از فیلم‌هایی که تولیداتش منحصر به استفاده از آثار نویسندگان کلاسیک یا صاحب‌نام می‌شد، نیست.

اما چالش‌های سنگین نیز از سوی منتقدان با کارگردان‌هایی که در این ژانر صاحب سبک هستند روزبه‌روز بیشتر می‌شود و کم تجربه‌ها نیز که جای خود دارند و اصلا در این ژانر دوام نمی‌آورند و اصل قضیه هم به همان داستان شأن و مقام نوشته به عنوان مرجع اصلی و نگاه وفادارانه یا غیر از آن، از سوی کارگردان، برمی‌گردد؛ روندی که برای «خون به پا می‌شود» ساخته پل‌توماس آندرسون به عنوان یک اثر اقتباسی و نوول «نفت» نوشته «آپتون سینکلر» به عنوان نوشته مرجع نیز روی داده.

رمان نفت در 22 مارس 1927 در 560 صفحه و در گونه ادبیات سیاسی (حالا چقدر این ژانر مورد قبول باشد و اصلا نوول نفت مربوط یا حداقل متعلق به این گونه نوشتاری باشد خودش جای بحث و دعوا دارد) به بازار نشر آمریکا راه یافت. سینکلر که خود متولد مریلند آمریکاست در 49 سالگی و در نوول‌اش داستان را به کالیفرنیا برده و در جنوب آن متمرکز کرده است.

 

دهه 20؛ دقیقا زمانی است که حدود 40 سال است تب طلا‌فروکش  کرده که هیچ، حتی مرده است و تب به دنبال معادن نقره گشتن نیز به نفس‌نفس افتاده و به جای آنها؛ این تب پیدا کردن سرزمین‌های حاوی معادن نفتی است که جایگزین شده و کالیفرنیایی‌ها بدجوری به این تب دچار شده‌اند.

سینکلر در بیان داستانش تعدادی کاراکتر رو می‌کند که اگر چه واقعی‌اند اما نامی دیگر بر آنها گذاشته شده تا تبعات خاصی برایش پیدا نشود (کاری که اورسن ولز فقید  طی ساخت هم‌شهری کین کرد و نام هرست را به مسخره گرفت) و همچنین مکانش را واقعی انتخاب کرد تا به کاراکترها میدان دهد. 2 تا 3 نفر از آنها را به معنای واقعی کلمه پروراند و طی روند شکل‌گیری زیرساخت نوول‌اش حرکت‌های کارگری و اجتماعی را بیان کرد و به ظرافت به نقش معنویات و خداوند در قلب یک اجتماع کارگری و روستایی پرداخت و آن را به سراسر داستانش تعمیم داد.

او برای کامل‌تر شدن داستان مجبور به انتخاب چند کاراکتر خاص هم بود. از این شخصیت‌ها «جوزو» خرده معدن‌یاب نقره‌ در سال‌های قبل و مالک ثروتمند اما کله خراب و متحد و پست‌فطرت کنونی لیدر اول «نوول» به حساب می‌آید و «پل واتکینز» جوان به ظاهر محجوب، عشق کلیسا و ردای کشیشی؛ نقطه مقابل این لیدر قدرتمند بسط و گسترش داستان سینکلر محسوب می‌شود؛ به زیبایی هر چه تمام‌تر به بیان سرنوشت و عاقبت و انجام همین 2 لیدرش منتهی می‌شود.

 جایی که لیدر قدرتمند شیطان‌صفت می‌زند لیدر کوتوله و جوان را ناکار می‌کند و او را می‌کشد. واتکینز جوان 2 دقیقه قبل از مرگ اعتراف می‌کند که دروغگو است و فقط به پول می‌اندیشد و قضیه «آرتروز» و دفع شیطان از بدن خلق‌الله  فقط برای کسب محبوبیت و خطرناک‌تر از آن کسب مشروعیت، بوده است.

قصابی نوول

پل توماس آندرسون (او را با فیلم مگنولیا محصول 1999 با بازی جولیان مور و تام کروز به یاد بیاورید) کارگردان 37 ساله «خون به پا می‌شود»، اقتباسی غیروفادارانه را انجام داده که از سوی عاشقان و سینه چاکان ادبیات می‌تواند متهم به قصابی نوول کلاسیک نفت آپتون سینکلر شود. عده‌ای دیگر از همین طبقه بالا، اعتقاد دارند اصلا بحث وفاداری و غیروفاداری نیست؛ آندرسون فقط در تیتراژ فیلمش و در محافل گفته از نوول نفت اقتباس کرده و آنچه در دنیای نوول می‌گذرد با آنچه روی پرده نقره‌ای شاهد هستیم ارتباطی به هم ندارند.

اینجاست که قشر دوم که گویا هولیگان‌های ادبیاتی می‌توانند نام بگیرند، آندرسون را به سوءاستفاه از شأن ادبیات و استفاده ابزاری از نام و عنوان «آپتون سینکلر» و رمانش «نفت» متهم می‌نمایند و این افراد که کم هم نیستند ادعا می‌کنند این را هم باید در نظر داشت که فیلم آندرسون را خیلی‌ها ندیده‌اند و اگر بازار DVD «خون به پا می‌شود» شکل بگیرد (اگر با موفقیت همراه باشد) احتمالا هر روز به تعداد مخالفان آندرسون افزوده خواهد.

جانشین رنوار

خود پل توماس آندرسون در افتتاحیه فیلمش در 26 دسامبر 2007 گفته بود که نه تنها تا قبل از نگارش فیلمنامه اسمی از نوول نفت به گوشش نخورده بود که حتی نویسنده‌ای به نام آپتون سینکلر را هم نمی‌شناخته است. او در همان مراسم اذعان کرد که اگر مرا با رنوار فقید مقایسه می‌کنند و اگر راست باشد قطعا من به سراغ نویسنده‌ای عام و کهنه نخواهم رفت.

در جایی دیگر به نقل از آندرسون گفته شده بود که او داشته از یک خیابان رد می‌شده و سر راهش جلوی ویترین یک کتابفروشی، کتابی توجه‌اش را جلب کرده که عکس روی جلدش یک چاه نفت بوده و این عکس چنان او را شیفته! کرده، که سریعا آن را خریده و 2 دقیقه بعد هم دوباره توی خیابان مشغول قدم زدن شده؛ تا اینکه 2 تا 3 روز بعد دوباره به یاد کتاب می‌افتد و چون وقت خالی داشته آن را سر فرصت می‌خواند و بسیار خوشش می‌آید و بلافاصله تصمیم می‌گیرد فیلمنامه‌ای از کتاب سینکلر بنویسد و در آن زمان فقط یک نفر جلوی چشمش بوده، دانیل دی‌لوئیس بازیگر قدرتمند بریتانیایی در نقش جورز.

 او تمامی فیلمنامه را براساس کاراکتر دی‌لوئیس تنظیم کرد و طی ساخت فیلم هم همه در خدمت این بازیگر 51 ساله بودند که نقش لیدری او پخته‌تر از پخته از کار درآید.

تفاوت پلیتیکال

در بالا اشاره شد که نوول سینکلر 560 صفحه بوده است. آندرسون به زعم خودش چیزی حدود 150 صفحه از نوول برداشت کرده است. ضمن اینکه اسامی را تغییر داده است: «جورز» به «دانیل پلین ویو» با بازی دانیل دی‌لوئیس تبدیل شده و «پل واتکینز» شده « پل و ایلای ساندی» هر 2 نقش با بازی «پل دانو».

زیر ساخت نوول آپتون سینکلر «پلیتیکال» است. تنش‌های جوامع؛ اوضاع و احوال اقتصادی آمریکایی‌ها در اواخر دهه 20؛ سبک و سیاق زندگی اجتماعی مردم به ویژه در جوامع کوچک و اعتقاد‌ آنها به خداوند و اصرار بر اینکه به عاقبت به خیری باید امیدوار بود و از خداوند چنین آرزویی را همواره طلب کرد...

اما در فیلم آندرسون اصلا اوضاع و احوال پلیتیکال مصدر کار نیست. فیلم او یک درام اقتباسی و تاریخی است که یک سر ماجرا آدمی است ملحد و طرف دیگر آدمی است ریاکار و مزور و این وسط مردم نادان و جاهلی هستند که با جهل و غفلت‌شان زمینه ثروتمند شدن اشخاصی مانند «دانیل پلین ویو» را فراهم کرده‌اند...

نفت در برابرکلیسا

اما برای ایرانی جماعت و تماشاگر سینمادوست؛ «خون به پا می‌شود» (فارغ از تمام حرف و حدیث‌های فوق) اثری در خور توجه و بسیار گیراست. ما «خون به پا می‌شود» را دوست داریم. چون بازی دانیل دی‌لوئیس را می‌پسندیم، چرا که معتقدیم که در سال 2003 و در مراسم اسکار آن سال حق او را خوردند و جایزه مسلم بازیگری‌اش به دیگری داده شد. بلایی که بر سر استادش هم آمد، جایی که مارتین اسکورسیزی شهیر،  مات و مبهوت مانده بود که آیا او گوش‌هایش نارسایی پیدا کرده‌اند یا مجری مراسم نام را به اشتباه خوانده.

جدای این قضاوت احساسی،  با بحث اعتقاد به معنویت و حضور خداوند متعال در سرنوشت و عاقبت بخیری جماعت بندگان از هر قشر و دین و مسلکی  یا عدم انجام و عاقبت انسان‌ها هم برایمان جالب است.

«دانیل» به چاه نفتش می‌رسدو «ایلای» به کلیسایش دانیل به 2 چاه نفتش می‌رسد و ایلای  به کلیسای رنگ  روغن خورده‌اش. دانیل به سومین چاه نفتش می‌رسد و ایلای  در روستا یا شهر کوچکش ادعا می‌کند منجی بشریت است و قادر است شیطان را خلع سلاح کند.

دانیل اعتقاد دارد که کسب و کاری خانوادگی راه می‌اندازد و از اچ.دبلیو (کودک بازمانده رفیقش که اکنون وی قیم اوست) به عنوان شریک و پسر کوچولویش نام می‌برد و «ایلای » در کلیسای رنگ و روغن خورده مشرف به شهر فسقلی «لیتل بوستون» وعظ  و ادعا می‌کندو نه تنها تمام بیماری‌ها بلکه مهلک‌ترین بیماری آن منطقه یعنی  آرتروز و رماتیسم استخوانی مردم را با خارج شدن شیطان از بدنشان طی مراسم و تعالیمی دینی علاج می‌کند.

دانیل چاه نفتش به ده می‌رسد اما برای نفت بیشتر و خاموش کردن عطش طمعش؛ به رغم ملحد بودن رضایت می‌دهد در کلیسای ایلای  غسل تعمید شود و ایلای  هم در اجرای مراسم انتقام‌اش را ازدانیل می‌گیرد (به یاد بیاورید وقتی ایلای  به دانیل یادآوری می‌کند که او باید کلیسا را بازسازی کند و دانیل هم این بچه را بدجوری می‌زند و ناکار می‌کند) و حسابی کتکش می‌زند که یعنی مثلا شیطان دارد سیلی می‌خورد و از تنت خارج می‌شود و سطل آب روی سر دانیل خالی می‌کند که مثلا غسل داده شده‌ای و حرف آخر دانیل که من به نفتم رسیدم و...

کفر دانیل؛ اصلی‌ترین دلیل تنهایی دانیل است که البته او با وجود واضح بودن ماجرا علت تنهایی خود را نمی‌فهمد. او نمی‌فهمد چرا «اچ دبلیو» وقتی جلوی زدن حرف‌های آخر پیش او می‌رود و او را از قصد ازدواجش آگاه می‌کند (اچ دبلیو قصد دارد به زعم ناشنوایی حادث شده برایش با خواهر ایلای  یعنی همان مری‌ساندی همبازی دوران کودکی‌اش ازدواج کند) تن به خواسته‌اش نمی‌دهد. او خود دلیل تنها ماندنش است.

 اچ دبلیو از دانیل رو برمی‌گرداند و دانیل به دروغ او را پسری سر راهی نام می‌نهد. دوستان دانیل، شرکای کاری، دوستان حقوقی و هم صنفی‌ هایش همه و همه از دور و بر او پراکنده می‌شوند و حالا دانیل است و صد حلقه چاه وخودش. این لیدر قدرتمند و کاراکتر اصلی آندرسون است که در مقابلش به گونه‌ای دیگر نیمه دیگر از او ایستاده: ایلای ساندی.

ایلای  در حال حاضر یک کشیش ارشد است که با بیان و احساس منحصر به فردش (که همه‌اش الکی و ریاکاری است) توانسته محبوب هر کسی باشد. یک شخصیت اجتماعی بسیار معتبر و با احترام. او حتی در آستانه دهه سوم قرن بیستم آنچنان از اهمیت رسانه‌ها بر توده مردم آگاه است که توانسته روزنامه‌ها را به سمت خود جلب کند و از سویی حتی در رادیو نیز برنامه دارد که عمده برنامه‌های او با استفاده از تکنیک‌ نابش در بیان احساسات و اوراد مذهبی و بحث‌های دینی و اجتماعی خلاصه می‌شود.

ضمن اینکه این کشیش عالیقدر! از یک پنی حق‌التحریرش نمی‌گذرد و از یک سنت حضور در رادیو ده‌ها دلار پول می‌سازد و در بین این مشغولیات، کشیش ایلای ساندی جوان؛ علاقه وافری به نسوان دارد و در این ابراز علاقه حتی به ریاکاری نمی‌پردازد و شاید تنها کاری باشد که او به سبب محبوبیت‌اش قصد زیادی در پنهان‌کاری‌اش نداشته. اما تمام این خصوصیات ایلای  به کنار، او عاشق پول است.

 او کلیسا را برای پول می‌خواسته و خدا را برای پول می‌خوانده و از همان نوجوانی که در شهر کوچکشان مدام اعلام و ادعا می‌کرد که منجی در حال ظهوری است و تاکنون که بر این ادعا پابرجاست؛ فقط به دنبال جمع‌آوری ثروت بوده است و بس که در این صنعت با «دانیل» هم‌طراز است. او و دانیل هر 2 طماع و هر 2 پول پرستند.

تفاوتشان در این است که «دانیل» با کلاهبرداری و گاهی با شیادی و گاهی با زور زمین نفت‌خیز مردم کالیفرنیا را به دست می‌آورده و ایلای  به سبب محلی بودنش و البته خلق و خویش این‌کاره نیست.

برعکس، شیادی او در لباس کشیش انجام می‌شود. سرنوشت این 2 را کنار هم قرار می‌دهد. او سال‌ها پیش برای شرکت در کلاس‌های دینی و مذهبی دانشگاه مجبور به ترک «لیتل بوستون» شده بود و حالا زمانی به سراغ دانیل می‌رود که او فرتوت و خشمگین است و بدجوری تنها ملحدی مصر بر عقاید ضدخدایی‌اش و تنهایی، گریزان از همه کس و همه چیز ایلای  راز دلش که همانا رسیدن به پول است به دانیل می‌گوید، بحث بالا می‌گیرد.

ایلای  با ضربات بولینگ دانیل مغزش به دهانش می‌ریزد و دانیل هم زیرلب می‌گوید که کارش تمام است... درام اقتباسی اندرسون چیزی حدود 27 میلیون دلار (بدون دستمزد دی لوئیس) هزینه دربرداشته است. هر چه بیشتر این فیلم دیده شود، آن قضیه نگاه وفادارانه و غیر آن بیشتر پیش کشیده می‌شود اما برای تماشاگر سینمادوست و تماشاگر ایرانی؛ خون به پا می‌شود فارغ از همه این حرف‌ها و جنجال‌ها؛ فیلمی است خوش‌ساخت وحماسی.

با مولفه ‌هایی که بسیار قابل دریافت است و در کل این فیلم، داستانی است که برای وی مرزبندی‌های بین خیر و شر را بیان می‌کند و همچنین دره هولناک سقوط را پیش روی چشمانش می‌گشاید. همین مقدار هم؛ آن قدر کافی می‌نماید که خون به پا می‌شود را دوست داشته  باشیم.