به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، شهید سید عباس موسوی متولد یکم فروردین ۱۳۳۱ از جانبازان شیمیایی و اعصاب و روان دوران دفاع مقدس که سالها درد و رنج عوارض شیمیایی و مشکلات اعصاب و روان ناشی از حضور در جبهههای جنگ را سپری میکرد، روز شنبه هفته جاری در شیراز به رحمت ایزدی پیوست.
وی یکی از فرهنگیان بازنشسته شهرستان میناب سال ۱۳۵۹ کارمند اداره آموزشوپرورش میناب بود که سال ۶۲ راهی جبهههای جنگ شد.
موسوی با اینکه کارمند آموزشوپرورش میناب بوده اما کار سرایداری آموزشوپرورش این شهرستان را خود انجام میداده است و آن زمان منزلش را در اختیار شبکه بهداشت و درمانگاه روستا قرار داده بود.
وی سال ۶۲ که با مرخصیاش برای اعزام به جبهه موافقت شد با تعدادی از همرزمان عازم پادگان شهید بهشتی جهرم شد و بعد از اتمام دوره آموزشی با تعدادی از رزمندگان استان هرمزگان به واحد بهداری تیپ المهدی معرفی شدند.
سید عباس موسوی که سالهای ۶۳ و ۶۴ دو بار شیمیایی شده بود جزو گروههای امدادگر و تدارکات بود و سابقه حضور در عملیاتهای خیبر در منطقه طلاییه والفجر در منطقه فام داشته است.
وی از سال ۶۴ به دلیل عوارض شیمیایی گاز خردل روزهای سختی را سپری و سالها طول کشید تا پزشکان با نسخهپیچ کردن داروهای معده و با تستهای متعدد به این تشخیص برسند که ریههای وی در اثر گاز خردل دچار عفونت شیمیایی شده و از سال ۸۳ به بعد با آزمایشها و تستهای متعدد، شیمیایی بودنش محرز شد.
این شهید دفاع مقدس چند سالی بود که با همه جراحات حاصل از عوارض شیمیایی جانباز ۱۵ درصد شناخته میشد.
وی هر سه ماه یکبار برای درمان عوارض شیمیایی دوران دفاع مقدس ازجمله مغز و اعصاب، ریه و چشم در حال رفتوآمد به شیراز بود که روز گذشته با مراجعه به این شهر و وخیم شدن حالش به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست.
این معلم شهید از همرزمان شهید عبدالحسین عمرانی از معلمان شهیدان دفاع مقدس میناب بوده است.
مراسم تشییع و خاکسپاری شهید سید عباس موسوی جانباز دوران دفاع مقدس دوشنبه در روستای حکمی شهرستان میناب برگزار شد.
بخشی از خاطرات شهید سید عباس موسوی در سال ۹۵:
چند تا از بچههای استان هم بودند مثل شهید عمرانی، قرار شد بهعنوان آرپیجی زن در گردان شهدا باشیم. من دستها قدرت گرفتن آرپیجی را نداشتند. با حدود ۲۰ تا از بچههایی که به گردان شهدا رفتند، همراه شدم. من رفتم لشکر ثارالله داخل شهرک رزمندگان. سه چهار روز با رزمندههایی که توی این شهرک بودیم کاری با ما نداشتند شاید سیصد یا چهارصد نفر بویدم که فقط مراسم صبحگاهی بود و استراحت بود! بعد از سه چهار روز اعتراض کردیم ما نیامدیم اینجا بخوریم و بخوابیم! مگِ تنبلخانه ما را آوردید!
خودم تنها با کرمانیها بودم و کل بچههای تربیتمعلم میناب کلاً گردان ۴۱۷ بودند.
برادران شهید عمرانیها هم بودند. داوود غفوری برادر حاجآقا غفوری هم آنجا بود. همه توی یک لشکر بودیم اما گردانها جداجدا بود. آموزشها شروع شد. حدود ۴۵ روز آموزش آبی و خاکی بود. ۱۵ روز هم خود کرمان آموزش غواصی بود. هوا خیلی سرد بود تو اوج بهمن. شب توی آب استخر…بعد از ۱۵ روز آموزشی به منطقه عملیاتی نهر علی شیر رفتیم. شب ۲۲ بهمن ۶۴، ساعت یک، عملیات شروع شد خط دشمن شکسته شد وارد فام شدیم. عملیات والفجر یا رمز یا زهرا … من جزو تدارکات گردان بودم مهمات رو به رزمندهها میرساندم و جایی برای نشستن و پناهگاهی نداشتیم مهمات روی دوشمان بود و به بچهها میرساندیم.
از همه راه هم تیر میبارید. یادم میآید عصر روز ۲۲ بهمن سال ۶۴ از بالای ماشین غذا را برای بچهها پرتاب میکردیم حتی نمیتوانسیم بایستیم. صدای بچهها را میشنیدم که میگفتند سید سید مواظب باش…همان روز بود میخواستم از این سنگر به سنگر بعدی برای بچهها آذوقه ببرم دوتا عراقی که توی سنگری مخفیشده بودند خواستم عبور کنم که نارنجک را به سمت من پرتاب کردند خودم را به سمتی پرتاب کردم اما نارنجک عمل نکرد. در همین حین بود که از روبروی من بچههای لشکر ۲۵ امام رضا (ع) از بچههای تازهنفس خراسان برای تحویل گرفتن خط به سمت ما آمدند که متوجه حمله دوتا عراقی به سمت من شدند، رزمندههای لشکر امام رضا صدا زدند و سنگر دوتا بعثی رو نابود کردند.
درراه برگشت به سمت نهر علی شیر بودیم که دوباره دستور برگشت داده شد. آن شب تا صبح که دشمن تسلیم شد، جنگیدیم. بچهها اسیران زیادی را از عراقیها گرفتند. ۸۵ فروند هواپیمای توی فام تا زمانی که ما بودیم بچهها سرنگون کردند. چندتاش رو خودم به چشم خودم دیدم که سرنگون شدند. این زمان بود که خبر شهادتم را به خانواده داده بودند.
سید اسماعیل موسوی پور شهید شده بود که اشتباهی و به خاطر نزدیکی سید و تشابه فامیلی به خانواده گفته بودند که من شهید شدهام. غلام غفار آن زمان جانشین سپاه استان بود وقتی منو دید سجده شکر بهجا آورد.