به گزارش همشهری آنلاین، در عصر شبکههای اجتماعی که بسیاری از مردم غذایی که برای صبحانه خوردهاند یا تعداد قدمهایی را که پیادهروی کردهاند هم به طور عمومی اعلام میکنند، فکر کردن دربارۀ رازداری سختتر از همیشه شده است؛ چراکه خیلی از ما احساس میکنیم دانستن چیزی که نمیتوانیم آن را با بقیه در میان بگذاریم، بیمعنی و ناخوشایند است. با این حال، ماهیتِ پنهان و خصوصی رازها نیرویی خارقالعاده به آنها میدهد. نیرویی که گاهی سازنده و شادیآور است و گاهی دردناک و مخرب. وبسایت «ترجمان» در این باره مطلبی منتشر کرده است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
رازها رشتههای اعتمادی هستند که خانوادهها را به یکدیگر گره میزنند. همچون باری تحملناپذیر بر دوش آنها سنگینی میکند و گاهی خانوادهها را از هم میپاشد و تنها حس درد بر جای میماند و پرسشهایی بیپاسخ. این رازها کولهبارِ گذشتهاند؛ کولهباری که گاهی نسلها به دوش کشیده شده است. با این حال، به نظر میرسد اوضاع دارد عوض میشود. روح زمانۀ ما میگوید پردهبرانداختن از رازها، داوطلبانه و حتی پیش چشم همگان، التیامبخش است.
این روزها شاهد طغیانِ سیلی بهظاهر بیپایان از احساس اعتراف هستیم؛ از نوشتههای افشاگرانه در شبکههای اجتماعی گرفته تا خاطراتی که گذشتۀ شخصیمان را میخراشند و پادکستهایی که بیانگر حال و روزمان هستند. مادربزرگی اسکیزوفرنیک، پدری بدزبان، برادری که مدام در فکر خودکشی است، خواهری که معلوم میشود فرزندی داشته، عمویی همجنسگرا، یا سابقۀ اعتیاد خودمان. بیایید همهچیز را از پستوهای پنهان بیرون بریزیم! رازها کُشندهاند و نابودکردن آنها رهاییآور است و شفابخش.
با این همه، شاید بد نباشد نگاهی دوباره به هجمهای بیندازیم که علیه رازداری به راه افتاده است. تاریخ رازهای خانوادگی تاریخ ترس و شرم و سرکوب است، اما به همین ترتیب، تاریخ اعتماد و گذشت و تحمل نیز هست. درست است که رازداری میتواند خفقانآور باشد، اما همچنین میتواند نجاتبخش زندگیها هم باشد. آنگونه که از میشل فوکو آموختهایم، زیر پا گذاشتنِ تابوها ممکن است زمینهساز سبکباری شود، اما هیچچیز معصومانهای در ترغیب به اعتراف درونیترین رازهایمان وجود ندارد. آنچه همچون نبردی نهایی در برابر هنجارهای سرکوبگر اجتماعی مینماید، ممکن است در واقع به اِعمال قدرت به شیوهای نامحسوستر کمک کند.
بنابراین شاید بهتر باشد به جای نادیدهگرفتن رازهای خانوادگی، آنها را همچون دریچهای بدانیم که به یاریاش میتوان بر خانواده و روابط پیچیدهاش با جامعه نظر کرد. شاید هنگام مشارکت در جامعۀ کنونی باید بیشتر به این موضوع فکر کنیم که کدام رازهایمان ارزش پردهپوشی دارند و کدام نه، و مهمتر از آن، چه کسی و تحت چه شرایطی سزاوار شنیدن کدام رازهایمان است. هیچکس انزجار امروزی از رازهای خانوادگی را، به اندازه دنی شاپیرو، نویسندۀ عامهپسند و پادکستر آمریکایی، چنین موجز بیان نکرده است. او در پیشدرآمد مجموعۀ پادکستهایش با عنوان «رازهای خانوادگی» میگوید:
«رازها در تاریکی عفونت میکنند. بزرگتر و ترسناکتر میشوند و آنقدر قدرت مییابند، بیآنکه بدانیم، تمام زندگیمان را شکل دهند. اما اگر پرتویی بر این رازها بیفکنیم، اتفاقی خارقالعاده میافتد: متوجه میشویم تنها نیستیم.»
شاپیرو با فراخواندن تصویر دملهای چرکینی که بزرگ و بزرگتر میشوند و با بهکارگیری استعارۀ نخنمای تاریکی و روشنایی، هیچ تردیدی دربارۀ قدرت منفی و ممنوعۀ نگهداشتنِ رازها باقی نمیگذارد. او که مأموریت خود را پاکسازی این رازهای ناخوشایند، و چهبسا «مرگبار» خانوادگی نهاده است، میگوید در کوران نوعی انقلابیم؛ انقلاب افشاگری:
«ما داریم پایانِ دورانِ رازداری را تجربه میکنیم. انفجار و افشای رازهای پیرامونمان، خواه در نتیجۀ آزمایش دیانای باشد، یا گسترش اینترنت یا جنبش #من_هم، اجازه میدهند بفهمیم که میتوانیم با عمیقترین ترسهایمان؛ باوجود پنهانترین رازهایمان، به دیگران اعتماد کنیم.»
رازها بیتردید میتوانند از منظر فردی و خانوادگی، هم سرکوبگر باشند و هم ویرانگر. در برخی موارد میتوانند اثر خشونت را دوچندان کنند؛ مثلا در خانوادههایی که آنقدر که باید به سوءاستفاده اعتنایی نمیکنند و حتی قربانی را مجبور میسازند به زندگی با متجاوز ادامه دهد. این موضوع بهخوبی در خاطرات تارا وستاُور، به نام تحصیلکرده (۲۰۱۸) تصویر شده است. او دربارۀ بزرگشدن در خانوادهای با والدینی رادیکال، خودپرست و مورمون در مناطق روستایی آیداهو مینویسد؛ یعنی در شرایطی جداافتاده و بیگانه با جامعۀ اصلی. وقتی تارا نوجوان شد، برادر بزرگش او را آزار میداد و در معرض خشونتی جسمی و روانی قرار گرفت. او گیسهای تارا را میگرفت و روی زمین میکشاندش، سرش را توی توالت فرو میکرد، او را فاحشه میخواند و تهدید میکرد که میکشدش. تارا سالها این آزار و اذیتها را مثل یک راز در دلش نگه داشته بود، نهتنها از دیگران بلکه حتی از خودش. آنها را پذیرفته بود و فکر میکرد این کارها همهاش مسخرهبازیهایی است که برادرش درمیآورد. وقتی بالأخره آنقدر دل و جرئت پیدا کرد تا موضوع را با والدینش درمیان گذارد، آنها این خشونت را باور نکردند و کوشیدند متقاعدش کنند دچار توهم شده است؛ چیزی که عملاً باعث شد در سلامت عقل و حافظۀ خودش شک کند. در نهایت، اکراه والدینش در پذیرفتن این واقعیت تلخ، منجر به بیگانگی میان تارا و آنها شد. تارا در مصاحبهای با گاردین گفته است: «در خانوادههایی مثل خانوادۀ من، هیچ جرمی بزرگتر از گفتن حقیقت نیست».
در طول چند سدۀ گذشته، همچنانکه خانواده برخی از اهداف عملی و اقتصادیاش را رفتهرفته از دست داد، همزمان به عنوان فضای امن عاطفی، جایگاهی آرمانی یافتاینجور راز نگهداشتنها، اگر نگوییم عمیقاً مجرمانه، هم آسیبزاست، هم از نظر اخلاقی مشکلآفرین. بیتردید، آنچه راز را پوشیده نگاه میدارد، نباید لزوماً به اندازۀ تجربه وستاُور آزاردهنده باشد. با این حال، موقعیتهای بیشماری وجود دارند که در آنها دوگانگیِ سیاستهای رازداری بیشتر است.
نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشیم، این است که مخفیکردنِ رازها ارتباطی ساده و متقابل با افشاگری ندارد. همۀ کنشهای میان انسانها، بر اساس نوعی دانش مشترک، پیشبینیپذیر میگردند، اما همیشه درجهای از ابهام یا ناآگاهی نیز وجود دارد. آنگونه که جورج زیمل، جامعهشناس آلمانی، در سال ۱۹۰۶ اشاره کرده است: «در هر ارتباطی، نوعی تمایز فردی شکل میگیرد... و تا اندازهای تشدید میشود و تغییر مییابد که هر فرد خود را به یاری گفتار و کردارش بر دیگری آشکار میسازد»
زیمل تقریباً یک قرن پیش از ظهور شبکههای اجتماعیای مانند فیسبوک و اینستاگرام، کاملا بر این واقعیت آگاه بود که حتی با وجودی که ما معمولاً کنترل کاملی بر نحوۀ به چشم آمدنمان نداریم، انسانها پیوسته، به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه، در حالِ مدیریتکردن ظاهر ما هستند. (او حتی به این واقعیت اشاره میکند که در روابط عاشقانه، میلْ وابسته به حدی از فاصله است، یعنی منوط به آگاهی از اینکه ما فرد مقابل را از پیش نمیشناسیم، و بنابراین او کاملا متعلق به ما نیست) اگرچه ممکن است تلاش کنیم، اما نه هیچگاه میتوانیم خودمان را به تمامی برای فردی دیگر فاش کنیم، نه اینکه فرد دیگر -و به همین ترتیب خودمان را- کاملا بشناسیم. میتوان گفت حدی از رازداری، رانهای بنیادین در انسانهاست و زندگی اجتماعی بدون آن ناممکن مینماید.
وانگهی، راز را میتوان، در بنیادیترین سطح، تکهای از اطلاعات (خواه آشکار یا مبهم) دانست که عامدانه از دیگران پنهان شده است و آنگونه که سیسلا بُک، فیلسوف سوئدی، در کتابش رازها۱ (۱۹۸۳) میگوید، «راز جایگاه خاصِ خودش را در ذهن دارندهاش، به عنوان چیزی که لزوماً باید پنهان شود، حفظ میکند». چنین رازی را ممکن است تنها یک نفر بداند، یا اینکه همه بدانند به جز یکنفر. این راز میتواند عمیق باشد، که یعنی در آن نهتنها اطلاعاتی پنهان شده، بلکه خود این واقعیت نیز پنهان شده که چیزی پنهان است. یا میتواند کم عمق باشد، یعنی دیگران میدانند چیزی پنهان شده است، اما نمیدانند چیست. راز دارای گاهشماریای است و خط سیرش میتواند در طول زمان تغییر کند؛ میتواند موضوعی آشکار باشد که به راز تبدیل شده، یا برعکس.
رازداری اغلب در تور مجموعهای از دیگر اشکال دانش نیز به دام میافتد؛ ابداع جمعی روایتهای بدیل، سکوتهای ملموس، ایما و اشاره، و اغلب، پنهانکاری، و به قول انسانشناسی به نام مونیکا کنراد در کتاب روابط بینام۲ (۲۰۰۵)، «ندانستن فعالانه». ممکن است به شکلی شهودی احساس کنیم چیزی ناگفته در خانوادهمان وجود دارد، اما به شکل غریزی از مواجهه با آن بپرهیزیم، چراکه، درست یا غلط، حس میکنیم اصرار بر پردهبرداشتن از آن میتواند ناخوشایند یا حتی خطرناک باشد. این مسئله گاهی در خانوادههایی مطرح است که اعضایشان بار زخمهای هولوکاست را بر دوش کشیدهاند. درحالی که فرزندان و نوادگان میدانند اتفاقاتی هولناک در گذشته رخ داده، از پرسوجو دربارۀ جزئیات پرهیز میکنند، شاید چون دوست ندارند به عزیزانشان طعم دردی دیگر را بچشانند. همچنین میتواند به این دلیل باشد که احساس میکنیم یکی از اعضای خانواده کاری ناپسند انجام داده است، اما نمیخواهیم مجبور شویم در نگرش یا احساسمان نسبت به او بازنگری کنیم. میتوان گفت این سازوکارهای درپرده و احساسی، مرزهای خانواده را مشخص میکنند.
پردهپوشی عامدانه، اجتناب و ملاحظهکاری، از نظر فرهنگی و اجتماعی، تنها به یک دلیل وجود دارند: به ما کمک میکنند بر شکاف میان امر آرمانی و امر واقعی، بین آنچه از ما انتظار میرفت و آنچه قادر به انجامش بودیم، یا درواقع انجام دادیم، پُل بزنیم. همانگونه که جان گیلیز در کتاب ساختن جهانی از آنِ خود۳ (۱۹۹۶) میگوید، معمولاً فاصلهای فاحش میان خانوادهای وجود دارد که «با آن زندگی میکنیم» (خانواده افسانهای، تخیلی، رویایی) با «خانوادهای که در آن زندگی میکنیم» (خانواده واقعیمان). در طول چند سدۀ گذشته، همچنانکه خانواده برخی از اهداف عملی و اقتصادیاش را رفتهرفته از دست داد، همزمان به عنوان فضای امن عاطفی، جایگاهی آرمانی یافت و مجموعهای از روابط مشترک حمایتی که با صمیمیت، گرمی و محبت مشخص میشوند، در آن آرمانی شدند. آنگونه که تاریخدانی به نام استفان کونتز در کتاب تاریخ ازدواج۴ (۲۰۰۶) میگوید، عشق نهتنها بر ازدواج چیره شد، بلکه امروزه کلِ مفهوم خانواده را در دست گرفته است. بااینحال خانوادههای جهان واقعی، برخلاف این تصویر آرمانی، ممکن است ناراضی، خفقانآور، پُرتنش و حتی ناامن باشند. جامعهشناسی به نام کارول اسمارت مینویسد: «استفاده از رازها به ما اجازه میدهد داستانی دربارۀ خانواده خلق کنیم که در آن خانواده واقعی بیشتر شبیه به خانواده آرمانی یا افسانهای باشد».
از آنجا که رازداری راهی است برای پرداختن به موضوعاتی که رسواکننده، یا حتی غیرقانونی، پنداشته میشوند، آن چیزهایی که ما فکر میکنیم میباید پنهان شوند، با جهشهایی که در اخلاقیات رخ میدهند تغییر میکنند. چیزهایی که امروزه در امریکای شمالی و اغلب بخشهای اروپا کم و بیش بیضرر بهنظر میرسند -مانند بچهدار شدن بدون ازدواج- صد سال پیش میتوانست مثل بمب منفجر شود، و پارهای برخوردها که امروزه غیرقانونیاند -مانند کتکزدن همسر یا تنبیه بدنی فرزندان- در گذشته رواج بیشتری داشتند. در آینده، برخی تابوها شکسته خواهند شد و بنابراین برخی رازها نیز ضرورت خود را از دست خواهند داد، اما با تغییر شرایط تاریخی، تابوهایی جدید ظهور خواهند کرد. در هر جامعه انتظارات اجتماعی و ممنوعیتهایی اخلاقی وجود خواهند داشت که وظیفهشان حفظ یک نظم خاص اجتماعی است. احتمال دارد هر کس به نحوی از آنها تخطی کند، و اغلب هم بکوشد این تخطی را پنهان کند. هرچقدر هم آزمایش دیانای یا اینترنت به ما در افشای این حقایق تلخ کمک کنند، هیچ محتمل نیست روزی این سازوکار از میان برود.
اما شاید چنین چیزی آنقدرها هم بد نباشد. در برخی موارد، رازداری میتواند همچون سپری محافظ باشد که اعضای خانواده، یا کلیت خانواده را، از رسوایی و بدنامی محافظت کند. برای مثال در مورد زنای با محارم، اگرچه تایید و به رسمیتشناختن رنجِ فرد میتواند خوب باشد، اما ممکن است خود قربانی لزوماً نخواهد همۀ دنیا دربارۀ سابقۀ سوءاستفاده از او بدانند. شاید دوست نداشته باشد همچون قربانی دیده شود یا سرنوشتش تا آخر عمر با این سوءاستفاده گره بخورد و به عنوان «کالای معیوب» کنار نهاده شود. در چنین شرایطی، بهنظر میرسد درمیان گذاشتن اطلاعات با تنها گروهی کوچک از افراد معتمد انتخاب بهتری است.
افزون بر آن، حتی اگر اعمال فرد، عرفهای اجتماعی را شکسته باشند، نگهداشتن رازها میتواند به ایجاد فضایی بینجامد که زندگی در آن تحملپذیر شود. ادیث را در نظر بگیرید، خواهر فراموش شده در سریال بریتانیایی «داونتاون ابی» (۲۰۱۰-۲۰۱۵)؛ سریالی که پیرامون خانواده کراولی و خدمتکارانشان است، و انبوهی از رازهای خانوادگی را به تصویر میکشد. زمانی که ادیث خارج از چارچوب ازدواج باردار میشود، ابتدا به دام این وسوسه میافتد که دست از دخترش، ماریگلد، بشوید. اما او که عمیقاً از فکر جدایی از فرزندش در عذاب است، درنهایت ماریگلد را به خانه میآورد و وانمود میکند دخترک، یتیمی سیاهروزگار است که ادیث دوست دارد خودش بزرگش کند. اعضای مختلف خانواده، یکی پس از دیگری، تبار واقعی کودک را درمییابند، اما تصمیم میگیرند این راز را پیش خود نگاه دارند چراکه اینکار به ادیث اجازه میدهد فرزندش را نگاه دارد، و خانواده را هم از بدنامی دور میسازد. ممکن است کسی فکر کند این کار دورویی است. شاید هم بعضی این موقعیت را همچون موقعیتی خطیر میبینند که در آن رازداری خانوادگی، نقشی مهم در محفاظت اجتماعی بازی میکند. (البته این موقعیت ادیث به خودی خود مزیتی بزرگ بود؛ مزیتی که از دست رفته است و مادران مجرد در جوامعی که روابط جنسی پیش از ازدواج را محکوم میکنند، باید خوابش را ببینند.)
بهجای آنکه صراحتاً رازها را محکوم کنیم، باید تصدیق کنیم که اگرچه برخی از آنها آسیبرسانند، برخی دیگر مفیدند و، شاید مهمتر از همه، یک راز میتواند همزمان نیروبخش و خفقان آور باشد
رازهای خانوادگی چهبسا نجاتدهندۀ زندگی نیز باشند. تاریخنگاری به نام دبورا کوهن در کتاب رازهای خانوادگی۵ (۲۰۱۳)، اینگونه بحث میکند که تاریخ راز نگه داشتن و حریم خصوصی عمیقاً به یکدیگر تنیدهاند. در قرن هجدهم، واژههای «راز» و «خصوصی» تقریباً قابل جایگزینی با یکدیگر بودند. این درحالی است که امروزه آنها را بهترتیب زهرآگین و حقی مسلم میدانیم.
کوهن میگوید چند قرن پیشتر، «رازداری خدمتگذارِ جدایینشدنیِ حیطۀ خصوصی بود». مردم به رازداری روی آوردند تا خانوادهشان را دربرابر دخالتهای غیرضروری بیرونی محافظت کنند، و فضایی فراهم آورند که از چشم نامحرم به دور باشد. کوهن همچنین اشاره میکند که در اروپای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، رازداری مزیتی بود بیشتر در اختیار طبقه متوسط یا بالای جامعه. شرایط زندگی طبقه کارگر، آن خانههای شلوغ، راهپلهها و توالتهای مشترک، دیوارهای ترک خورده و پنجرههای بدجا، پنهانکردن اعمال و واقعیات رسواییبرانگیز را تقریباً غیرممکن میکرد. ثروتمندان در خانههای بهتری زندگی میکردند، و احتمالاً پول بیشتری هم صرف تمیز نگاه داشتن نمای آن میکردند، چیزی که به نوبۀ خود این نمای تمیز را تبدیل به نماد هویت طبقه متوسط یا بالا کرد.
رازداری، گذشته از حفاظت از آوازۀ خانوادههای بورژوا، بر کارکرد درونی خانه نیز تأثیرگذار بوده است. جالب است بدانیم که واژه آلمانی گیهایمنس۶ (راز) برآمده از واژههایم۷ (خانه) است، و در اصل، معنای متعلق بودن به خانه و منزل را میدهد. اما شاید رازها صرفاً متعلق به خانه یا خانواده نیستند، بلکه حتی به شکلگیری خانواده کمک میکنند. شاید آنها از طریق رشتههای اعتماد اعضای خانواده را به یکدیگر نزدیکتر میکنند و شاید محرمانگی بذر صمیمیت و وابستگی را، خوب یا بد، میکارد. برعکسش هم امکانپذیر است، رازها ممکن است مرزهایی میان آنهایی بهوجود آورند که محرم دانسته شدهاند، با آنهایی که در بیخبری ماندهاند.
همانقدر که رازها از نظر اخلاقی و سیاسی پیچیدهاند، آشکارسازی آنها نیز چنین است. افشای یک راز خانوادگی، خواه در حلقهای کوچک یا در اجتماع، ناگزیر افرادی بیشتر از آن کسی را درگیر میکند که تصمیم به فاشگویی کرده است. از همین روی است که اعتراف اغلب به نمایندگی از فردی رخ میدهد و پیامدهایی برای افراد دیگر دارد. حتی اگر زندگی کسی هم به خطر نیافتد، بازهم افشای راز ویرانگرتر از خودِ راز است. این مسئله ممکن است زمانی حقیقت یابد که فردی تصمیم بگیرد راز خیانتش را برای کسی فاش کند که چیزی دربارۀ آن خیانت نمیدانسته (یا شاید کم و بیش به چیزهایی بو برده بوده)، اما اکنون دیگر ناچار است علیرغم تمام مخاطرات، با واقعیت مواجه شود. برخی مواقع، فهمیدن اینکه والدینی که شما را بزرگ کردهاند، پدر و مادر زیستیتان نیستند، میتواند همچون شتابدهندهای عمل کند که بیگانگی در روابط را سرعت بخشد، بیآنکه درواقع پیامد مثبتی درپی داشته باشد.
گذشته از این، شهادت عمومی ممکن است منجر به مشکلات جدیتری هم بشود. افرادی که به چیزی شرمآور اعتراف میکنند که همچون باری بر دوش خانوادهشان بوده است، معمولا افرادی شجاع و باصداقت پنداشته میشوند، و درواقع در بیشتر موارد، احتمالاً چنین نیز هستند. هرچه رازی زشتتر باشد، حقیقیتر مینماید؛ و چنین حقایق زشتی، در مواردی بیشمار، بیاندازه قابلفروشاند؛ یعنی اعترافکننده، از فروش کتابها و پادکستهایش، به درآمدی هنگفت دست مییابد.
با این حال، اعترافات نه صرفاً بازتابی هستند از نوعی درونیت ثابت، و نه بهاشتراکگذاشتن حقایقی تردیدناپذیر. بلکه درواقع به شکلدادن به این پدیدهها کمک میکنند. افشای راز معمولاً براساس خاطرات شخصی است، و خاطرات شخصی همیشه قابل اعتماد نیستند. وستاور در کتاب تحصیلکرده به تفصیل دربارۀ این موضوع صحبت میکند. او در پیشگفتار خاطراتش میگوید: «نیرومندترین خاطرۀ من، یک خاطره نیست، بلکه چیزی است که خیالش کردهام، و بعد بهگونهای بهیادش آوردهام که انگار اتفاق افتاده است». وستاور با بازگویی بخشهایی گوناگون از گذشته خانوادگیاش، به دقت برخی شهادتها را مهمتر از برخی دیگر مینمایاند، و پیوسته واگراییهایی اساسی میان خاطرات افرادی مییابد که حضور داشتهاند. برخی دیگر از آنهایی که اعترافاتشان را عمومی میسازند نیز به همین ترتیب بر کارکرد پیچیده و خلاقانه حافظه آگاهند، برخی دیگر؛ نهچندان.
با این حال، حتی اگر بپنداریم اعترافکنندهها رویدادها و احساسات گذشته را به درستی بهیاد میآورند، ثبت حقیقت از چشم یک فرد، مسئلهساز خواهد بود. موضوعات ممکن است بسته به دیدگاه بیننده، کاملا متفاوت بهنظر رسند و افرادی که کردهها و ناکردههایشان ذکر میشود و آنهایی که انگیزههایشان مطرح میشود یا نادیده گرفته میشود، ممکن است درکی کاملا متفاوت از اتفاقات داشته باشند. به بیان دیگر، ممکن است بیش از یک حقیقت بالقوه وجود داشته باشد. اما میل -یا قدرتِ- ساختن روایتی متقاعدکننده، منتشرکردن آن و بنابراین کمککردن به ساختِ حقیقتی دربارۀ ماجراها و خانوادهها، چیزی نیست که به شکلی برابر توزیع شده باشد.
بنابراین به جای آنکه صراحتاً رازها را محکوم کنیم، باید تصدیق کنیم که اگرچه برخی از آنها آسیبرسانند، برخی دیگر مفیدند و شاید مهمتر از همه، یک راز میتواند همزمان نیروبخش و خفقانآور و محافظت کننده و سرکوبگر باشد. بنابراین آنچه باید بپرسیم این است: راز از چه کسی محافظت میکند؟ آیا روابط نامتقارن قدرت را تقویت میکند، یا آنها را به چالش میکشد، و یا هردو کار را همزمان انجام میدهد؟ و درمورد اعترافها: حقیقتِ چه کسی بهعنوان حقیقت پذیرفته شده، و این امر چه تأثیری داشته است؟
اگر از حصار الزامات فرهنگیای گذر کنیم که پیرامون افشای رازها وجود دارد، متوجه خواهیم شد رازداری و اعتراف دریچهای هستند که از خلال آن میتوانیم ببینیم چگونه، خواه در گذشته یا حال، سیاستِ خُردِ خانواده، که با احساسات برانگیخته شده، با جریانهای کلان سیاسی در هر جامعه پیوند خوردهاند.