همشهری آنلاین- علی خوشتراش: فقر کاریترین زخم بشردرتاریخ است، زخمی که مرز نمیشناسد و سراغ هرکسی که میخواهد میرود و به یک زبان حرف میزند. کودکان کار، کودکان گرسنه، کودکان باز مانده ازتحصیل، کودکان بیشناسنامه و همه کودکان محروم همگی نسل بی فردایی هستند که بی رویا و آرزو پا به هستی گذاشتهاند تا میوههای شیرین خشونت فقر باشند.
وقتی به وسعت رنجی که کودکان زمین میکشند نگاه میکنیم، تازه میفهمیم زمین تا چه حد فقیراست و تا چه حد اسیر.
بچه که بودیم با قصههای شیرین و فانتزی سرمان را گرم میکردند، اما میان آن همه روایت، این قصه دخترک کبریت فروش بود که تیغی برآرامش کودکانهمان کشید و نشانمان داد که زندگی تا چه اندازه بیرحم است.
دخترک کبریتفروش قصه دخترک فقیری است که درسرمای استخوان سوز شب سال نومیلادی میرود در گوشه بازاری مینشیند تا کبریتهایش را به مردمی که مشغول خرید سال نوهستند بفروشد، مردم سرگرم خرید، توجهی به او نمیکنند و کبریتی از او نمیخرند. درنهایت دخترک با افروختن کبریتهایش به تماشای رویاهایش مینشیند و در نهایت در سرما جان میسپارد.
دخترک چرا در بازار جان سپرده بود، دخترک چرا کبریت میفروخت؟ این سوال هنوز بیجواب مانده و اما آن نیاز همچنان باقی است وهنوز دارد جان تک تک کودکان فقر را یکی پس از دیگری میگیرد. همین هفته پیش، درشبی که اغلب ما در بازارها به دنبال خرید جشن بلندترین شب سال بودیم، کودکانی از جنس دخترک کبریت فروش در گردنه ژالانه کردستان شمع عمرشان را در روزگاری سرد سوزاندند. فرهاد و آزاد خسروی برعکس خیلی ازهمسالان خود نه تنها شیرینی نوجوانی را نچشیدند بلکه فجیعانه مردند و فریاد زدند خدایا! خدایا! کودکان چه بیرحمانه پیر میشوند و چه بیرحمانه میمیرند.