تاریخ انتشار: ۱۹ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۸:۳۳

ندا رجبی: پیمان قاسم خانی را بیشتر با فیلمنامه نویسی در عرصه طنز می‌شناسیم ...

 نویسنده فیلم‌های کمدی‌ای  چون «نان، عشق و موتور 1000»، « مارمولک» و مجموعه‌های تلویزیونی مثل « پاورچین»، «شبهای برره »، «باغ مظفر» و « مرد هزار چهره ».

او سالهاست که در این عرصه فعالیت می‌کند. پیمان قاسم خانی سال 1345 در تهران متولد شد. او که در دانشکده اهواز آمار انفورماتیک خوانده است، سال 1370 به مرکز آموزش فیلمسازی باغ فردوس رفت و دوره فیلمنامه نویسی را در اولین مرکز گذراند.

وی برای نوشتن فیلمنامه «دختری با کفش‌های کتانی» جایزه بهترین فیلمنامه نویسی را از خانه سینما دریافت کرد. فیلم کوتاهی نیز به نام«هزارپا» با بازی بهاره رهنما، مهران مدیری، سروش صحت و پگاه آهنگرانی ساخت.

او همچنین سریال‌های «خانه ما» و «گالری 9» را نوشته است. به مناسبت پخش مجموعه «مرد هزار چهره» با او گفت‌وگو کردیم.

  • چرا تازگی، طنز و کمدی اوضاع و احوال خوبی در سینما و تلویزیون ما ندارد ؟

اتفاقا کمدی مدتی است که مشتری زیادی پیدا کرده و به نسبت گذشته به ما که در این زمینه می‌نویسیم، بیشتر مراجعه می‌شود.

  • منظورم از لحاظ کیفیت بود نه کمیت.

این برمی‌گردد به تلقی که از کمدی داریم که به‌نظرم جاهائی غلط است. گاهی چیزهائی می‌بینیم که خیلی کمدی نیست و بیشتر لودگی است. این موارد باعث می‌شود که اوضاع خراب شود.

به قول دوستان، ما سنت کمدی ادامه داری نداریم و کمدی ساز یا کمدی نویسی به مفهوم واقعی در سینمای ما نیست که فقط به این مقوله بپردازد. فکر می‌کنم کمدی‌های تلویزیون در خیلی از موارد قوی‌تر از کمدی‌های سینما هستند. سنت کمدی در تلویزیون در حال حاضر جدی‌تر است تا سینما.

  • بله و غیراز شما در سینما کسی را نمی‌شود صرفا به‌عنوان یک کمدی نویس معرفی کرد، اما شما هم گرایشتان به تلویزیون بیشتر از سینما است. با این حساب چه اتفاقی برای سینمای کمدی ما قرار است بیفتد؟

راستش من نذری ندارم برای نجات سینمای کمدی ( با خنده ). البته اینکه مزاح بود اما نمی‌دانم. این کاملاً علاقه شخصی است، البته من هم تمام کارهایم کمدی نبوده.با این حال چون آدم‌هایی که در این زمینه کار می‌کنند کم هستند، مسلما کارهایی که در سینما ارائه می‌شود هم یا تکرار همان کارهای قبلی است  یا حتی در مواردی الگو برداری می‌کنند از مجموعه‌های تلویزیونی.

  • واقعیت غیرقابل انکار در مورد کارهای کمدی عقب نشینی و پایین آمدن سطح کیفی کارها نسبت به قبل است.

این فقط شامل کارهای کمدی نمی‌شود. درژانرهای دیگر هم کارهای شاخص کمتر ساخته می‌شود. قرار هم نیست از بیست تا کار که می‌سازیم همه خوب باشند و معمولا یکی دو کار هست که خیلی سر وصدا می‌کند و موفق می‌شود.

کمدی هم همینطور است و فکر نمی‌کنم که دیگر قرار نباشد چنین کارهائی ساخته شود، زمان خودش می‌آیند و باز هم این اتفاق‌ها تکرار می‌شود.الان یکی دو تا کار دست خودمان هست برای سال آینده که تصور می‌کنم وقتی ساخته شوند از آن کارهائی است که باز در سینما موفق بشود.

البته بستگی به فرصت کاریمان دارد و این گروهی هم که با هم کار می‌کنیم گروهی هستند که سواد کمدی دارند.مهران مدیری هم انشاء‌الله امسال اولین کمدی‌اش را در سینما می‌سازد و به‌نظر می‌آید که اتفاقات خوبی خواهد افتاد!

  • کمدی همیشه در یک جامعه زمانی کارش را آغاز می‌کند که زدن حرف‌های جدی سخت می‌شود؛ اما کمتر حرف جدی و مهمی در کارهای فعلی می‌بینیم.

به خاطر اینکه الان شرایط سخت‌تر شده و خط قرمزها بیشتر است کارگردان‌ها تمایل به کارهائی دارند که دردسر ایجاد نکند و راحت‌تر ساخته شود تا راحت‌تر پروانه نمایش بگیرد.تهیه‌کنندگان حوصله درد سر ندارند و دلشان نمی‌خواهد سرمایه شان با معطلی برای پروانه نمایش و اکران به باد برود.

  • پس تعریف کمدی به دست بازار و تهیه‌کنندگان است!

طبیعتاً در سینما کسی دنبال شر نمی‌گردد. کاری باید ساخته شود که دخل و خرجش جور در بیاید.

  • ولی کسانی هم پیدا می‌شوند که بخواهند کار خوب بکنند.مگر همه جا دادسخن نمی‌دهند که فیلمنامه نداریم وگرنه همه فیلم سازان خوبی هستیم؟!

بله. معنی حرف من هم این نیست که می‌خواهیم کار بد بسازیم.صحبت خط قرمزهای موهومی است که داریم و نمی‌خواهیم به آنها برخورد کنیم وگرنه همان طرحی که صحبتش را کردم فکر می‌کنم کارخوبی خواهد شد که به هیچ کجا هم برنمی خورد و دردسر ندارد.

همیشه هم ماجرا این نیست که حتماً باید حرف گنده‌ای بزنیم.الان شرایط طوری است که اگر می‌خواهیم در این سینما زندگی کنیم، کار کنیم و خلاصه ادامه بدهیم؛ ضمن اینکه کارهای خوبی هم ارائه بدهیم که مردم بخندند و لذت ببرند، فکر می‌کنم بهتر است برویم سراغ داستان‌های ساده‌تر که شائبه زدن حرفی که ممکن است یک جائی به یک کسی بربخورد نداشته باشیم.

  • متوجه منظورتان نمی‌شوم! کاری که حواسش جمع چیزهایی باشد که گفتید، خاصیتش را که انتقاد کردن است از دست نمی‌دهد؟

نه. منظورم کاری بود که گاهی اوقات ازآن برداشت‌های دیگر می‌شود. اگر انتقاد وجود دارد  ما تلاش می‌کنیم به شکل ساده‌تر و نرم‌تر آن را بیان کنیم.

  • اگر بخواهیم به ظرفیت مخاطب فکر کنیم، مسلما کسی از اینکه با او شوخی کنند خوشش نمی‌آید.همه دوست دارند خودشان با دیگران شوخی بکنند.

دقیقاً مردم ما همین طور هستند. آدم‌ها در مشاغل مختلف، خیلی ظرفیت شوخی ندارند دوست ندارند با آنها و حرفه شان شوخی بشود. وقتی جامعه پزشکان ما که قشر تحصیلکرده جامعه هستند بهشان بر می‌خورد دیگر از بقیه چه توقعی می‌توان داشت؟

فقط صنف دزدها و قاتل‌ها از ما شکایت نکرده اند که چرا با ما شوخی کردید، وگرنه همه دلخور شده اند! می‌خواهم بگویم این سیستم جامعه ماست که خوش نداریم با ما مزاح کنند و کمدی نوشتن در اینجا کار آسانی نیست. باید روی لبه تیغ حرکت کنیم و حسابی مراقب باشیم.

  • بحثی که همیشه مطرح بوده این است که هنرمند باید تاثیر بپذیرد یا تاثیر بگذارد، یا اینکه هم تاثیر بپذیرد و هم تاثیر بگذارد؟ اما تمام هم و غم کارهای ما برآوردن خواست‌های مخاطب و رفتن به راه‌هایی شده که قبلا جواب داده و در واقع همه فقط از مخاطب تاثیر می‌گیرند. به همین دلیل از مخاطب هم عقب افتاده‌ایم.

ببینید من ممکن بود اگر هفت سال پیش با شما صحبت کرده بودم خیلی رادیکال‌تر برخورد می‌کردم و می‌گفتم نه، حتما باید تاثیر بگذاریم و از این حرف‌ها! ولی راستش الان خیلی مطمئن نیستم که اصلا ما در حدی هستیم که بتوانیم تاثیر بگذاریم یا نه.

اما فکر می‌کنم با توجه به این که رسانه‌های دیگر مخاطب زیادی ندارند می‌توانیم روی سلیقه کمدی مردم از طریق تلویزیون تاثیر بگذاریم و آن‌را بالاتر ببریم با یک طنز خوب.

من یک زمانی بلندپروازی‌هایی داشتم، منتها الان فکر می‌کنم که باید در همین محدوده خودمان بتوانیم کاری بکنیم که آبرومند باشد وگرنه این که با این هدف بنشینیم و بنویسیم که یک حرف گنده زده باشیم به نتیجه مطلوب نمی‌رسیم.

  • ولی این ذات کمدی است!

بله این ذات کمدی در دنیاست.

  • ما کارهایی با همین تعریف از شما دیدیم اما مدتی است که دیگر تکرار نمی‌شود. چرا؟

بله ما خواستیم یک حرفی پشت کاری که می‌کنیم باشد و این تلاشی است که همیشه کرده‌ایم و می‌کنیم اما همان طور که گفتم شرایط سخت‌تر شده و خیلی وقت‌ها از ما خواسته می‌شود چیزی بنویسیم که برایش حرف در نیاورند و شر درست نشود. ما هم دیگر معنی این حرف را فهمیدیم و می‌دانیم حرفی بزنیم که بی‌منظور هم باشد. ممکن است که برداشت‌های عجیب و غریبی از آن بشود.

ما در « باغ مظفر» که کاملا یک کار خانوادگی بود هنگام نوشتن متن‌ها چیزهایی می‌توانستیم پیدا کنیم که خودمان وحشت می‌کردیم و خط داستان را تغییر می‌دادیم. آن وقت بود که برای همه چیز یک ما به ازای عجیب و غریب پیدا می‌کردیم که دست و پایمان می‌لرزید و می‌گفتیم برویم به یک سمت دیگر.

پس ما می‌دانیم که کجا کار می‌کنیم و اصول و قواعد کارکردن در این شرایط را پذیرفتیم و حالا در همین حد معقولی که می‌شود در این فضا حرفی را گنجاند، می‌گنجانیم و شوخی اضافه‌ای هم با کسی نمی‌کنیم که باعث رنجش بشود. رمز ماندن ما هم همین است. شما نمی‌دانید.

بازخوردها در کمدی بعضی وقت‌ها سخت‌تر است. یعنی نمی‌گویند که با ما شوخی کردید، می‌گویند ما را مسخره کردید. فیلم «مارمولک» نمونه بارز این اتفاق است که در عین نگاه درست و دوستانه‌ای که داشت و دیدید که چقدر در جهت تایید روحانیت بود، درک نشد. ما هم ترجیح می‌دهیم سرمان را بیندازیم پایین و شعارهایی بدهیم که لطفا درک کنید، ما دوستیم، خودی هستیم!

  • چقدر می‌گویید محدودیت داریم؟ اصلا مگر نمی‌گویند محدودیت باعث خلاقیت می‌شود؟

بله، می‌گویند.

  • اصلا از سینما که بگذریم، در مورد کارهای تلویزیونی روال همین بوده. بعد از «پاورچین» که کار متفاوت و موفقی بود، دیگر کاری با این قد و قواره ساخته نشد و همه یک قدم از کار قبلی عقب‌تر بود. خودتان این عقیده را قبول دارید ؟

من خودم هم پاورچین را در میان کل کارها بهترین می‌دانم و واقعیت هم این است که من دیگر هیچ وقت آنقدر روی فرم نبودم. آن زمان خیلی ذهنم آماده بود برای نوشتن و شاید بعد از آن افت کردم چون هنوز بعضی از قسمت هایش را که می‌بینم می‌گویم چه طور به فکرم چنین چیزهایی رسید؟!

حالا هم تنبل‌تر شده‌ام و هم  بی‌انگیزه‌تر و قدرت آن موقع را ندارم ولی یک تیم خوب داریم که با هم کار را پیش می‌بریم در حالی که آن زمان تیمی در کار نبود. اما حساب پاورچین را که جدا کنیم این حرف شما را که هر کاری یک پله از قبلی پایین‌تر بوده نمی‌پذیرم.

  • چرا؟ مگر باغ مظفر هم از شبهای برره عقب‌تر نبود؟

باغ مظفر جدا از محدودیت‌هایی که داشتیم و در شبهای برره این محدودیت‌ها نبود، از یک مسئله دیگری ضربه خورد و آن تبلیغات بود.

  • بله. متأسفانه در این باره کارش به جایی رسید که به آن عنوان «سوپر مارکت» دادند!

همین طور است. اما مشکلی پیش آمد که دچار این معضل شد و مورد هجوم و انتقاد قرار گرفت وگرنه باغ مظفر اگر در این باره درست پیش می‌رفت بدعتی بود در تلویزیون که می‌توانست سریال سازی را دگرگون کند، اما برعکس عمل کرد.

  • از آن سوی بام افتاد!

درست است. ما داشتیم سریال سازی را بدون سرمایه‌گذاری تلویزیون و فقط با اسپانسر تجربه می‌کردیم. در واقع این اسپانسرها تازه داشتند ظرفیت تلویزیون را می‌شناختند و این که چه تاثیری می‌تواند در فروش محصولاتشان بگذارد.

در شروع با چندتا اسپانسر شروع کردیم و کار بعدی باید تبدیل می‌شد به دو تا، تا خیلی شعاری نشود و توی ذوق نزند، اما برعکس شد و آنقدر زیاد شدند که تماشاگر را پس زد و تلویزیون هم گفت ما اصلا با اسپانسر دیگر کار نمی‌کنیم. ولی اگر به شکل درست این اتفاق می‌افتاد به‌نظرم سیستم سریال سازی در تلویزیون متحول می‌شد.

با این حال به عقیده من قسمت‌هایی در سریال باغ مظفر داشتیم که خیلی خوب و قوی بود و من یک قسمت در این مجموعه نوشتم که به عقیده خودم بهترین قسمتی است که در کل کارهایم در تلویزیون نوشته ام؛ گرچه اصلا طرح اولیه باغ مظفر چیز دیگری بود که تبدیل شد به این. داستان به کلی فرق می‌کرد اما اعتماد از این گروه بعد از سوء تفاهم‌هایی که در برره پیش آمد، سلب شده بود. پس شرایط هم دخیل بوده و نمی‌توان حکم کلی داد.

یک واقعیت هم وجود دارد؛ در مورد کارهایی که من نوشتم و بیشتر به چشم آمده که آنها نان طرحشان را خورده‌اند. مثلا مارمولک خیلی دیده شد ولی به عقیده من فیلمنامه «نان، عشق و موتور 1000» از مارمولک بهتر است. همان طور که برره خیلی دیده شد ولی فیلمنامه پاورچین به عقیده من بهتر بود.

بنابراین وقتی طرح موفق است مثل این است که یک گنجی پیدا شده. حالا با همان طرح که بروی جلو و چندتا کاراکتر خوب هم برایش تعریف کنی، می‌ترکاند. ولی این لزوما به معنی بهتر بودن یا بدتر بودن کار در مقایسه با بقیه نیست.

  • در کارهای نود شبی، مخصوصا کارهایی که مهران مدیری می کند تغییرات فاحشی به وجود می آید که از قسمت اول تا آخر در نوع پرداخت مسائل و حتی شخصیت ها شاهدیم و این مسئله با این که در جهت بهتر شدن کار در برخورد با مخاطب است، اما در اصل داستان پردازی غلط است که وقتی در آغاز یک تعریف از یک شخصیت داریم رفته رفته رفتارهایی از او ببینیم که 180 درجه از آن تعریف ارائه شده فاصله دارد.

بله این هم بیشتر شیوه مهران مدیری است. من یک نود قسمتی دیگر با مهدی مظلومی کار کردم که در آن همه چیز قابل پیش بینی‌تر بود و مطابق طرح آغاز کار پیش می‌رفت. حتی یادم می‌آید یک طرح برای قسمت هفتاد به بعد داشتیم که اتفاق افتاد. یعنی همه چیز برنامه‌ریزی شده بود ولی مدیری به شدت علاقه‌مند به آزمون و خطا است و برخورد مخاطب خیلی برایش اهمیت دارد. بلد هم هست با غریزه خوبی که دارد بهترین‌ها را از کار در بیاورد و تقویتش کند. مثلا در پاورچین همین طور پیش رفتیم و خوب هم جواب داد.

  • پس با این حساب «مرد هزار چهره» تجربه سختی بوده؟

خوب این هم یک شیوه جدید بود برای کار با مدیری که کار کردن با او شاخصه‌های خودش را دارد. «مرد هزار چهره» هم کاری بود که ارتباط برقرار کرد و نتیجه خوبی داشت. کار از آن دست کارهایی بود که با توجه به مناسبتی بودنش طبق معمول دیر به ما خبر دادند که باید بسازیم و اصلا انگار زود خبر بدهند جور در نمی‌آید و بدون استرس و عجله ما اموراتمان نمی‌گذرد.

بعد از چند تا طرح که ارائه دادیم این طرح که براساس ساختمان یک اثر داستانی از عزیز نسین به نام «پخمه» بود، پذیرفته شد و کار را شروع کردیم و در شکل گیری این متن کار من از همه سرپرستی‌های دیگر سخت‌تر بود، چون در بقیه کارها داستان مستقل بود و کار من در حد دادن نظر و ایده به بچه‌ها می‌ماند، ولی این داستان پیوسته بود.

متصل کردن ماجرا‌ها به هم، با توجه به گروهی بودن کار، سخت‌تر بود. در مورد بازخوردها هم چون 15 قسمتی بود دیگر به آنجا نمی‌کشید که بخواهیم تغییری در روال کار ایجاد کنیم و بازخوردها را در نظر بگیریم بنابراین تجربه تازه‌ای به حساب می‌آمد هم برای من و هم برای مهران مدیری.

  • این تغییراتی که در متن هنگام فیلمبرداری انجام می‌دهید هم خودش شیوه خاصی است که کم کم جا افتاده، این طور نیست؟

خب ما همیشه این آمادگی را سر صحنه داریم که وقتی سکانسی به آن خوبی که تصورش را می‌کردیم در نمی‌آید، همان جا یک بار دیگر بازنویسی می‌کنیم و تغییراتی می‌دهیم که البته اساسی و ساختاری نیست و داستان لطمه‌ای نمی‌بیند.

  • و این روشی است که می‌توان در تلویزیون اجرا کرد ولی در سینما گمان نمی‌کنم جواب بدهد.

چرا بستگی به سبک کار کارگردان دارد. مثلا در فیلمنامه‌هایی که برای ابوالحسن داوودی نوشته می‌شود کسی چنین کاری نمی‌تواند بکند، ولی علیرضا داوود نژاد همیشه به این شکل کار می‌کند.

  • نکته‌ای که در طرح مسائل رعایت نمی‌شود غیرمستقیم گویی است. یعنی طرح مسائل خیلی گل درشت و بدون ظرافت اتفاق می‌افتد. اگر می‌خواهند راجع به کلاس‌های کنکور حرف بزنند همان طور می‌گویند که مردم در باره اش گفت‌وگو می‌کنند!

بله و جالب است که همیشه هم این جور کارکردن اگر دقت کرده باشید پر مخاطب‌تر است و همه می‌گویند: « چه خوب، دست روی دل ما گذاشتند و مشکل ما را گفتند.» باور کنید که در مورد ما غیرمستقیم گویی دیگر جواب نمی‌دهد.

یعنی وقتی ما حرفی هم نمی‌زنیم یک چیزی بهمان می‌چسبانند یا می‌گویند آن زیر می‌خواستند یک چیزی بگویند یا حرف نمی‌زنند که بگویند نگذاشته اند حرف بزنیم! پس این شگرد دیگر رو شده و مجبوریم حرفمان را شفاف و روشن یا به قول شما گل درشت بیان کنیم که این هم به هر حال شیوه‌ای است که اگر خوب پرداخت شود، ارزشمند است و من مخالفتی با آن ندارم.

  • و یکی از مسائل دیگر که در کارهای کمدی ما به آن کم توجهی شده خلوت و تنهایی آدم هاست که در هیچ ژانری هم به اندازه ژانر کمدی جای پرداخت ندارد. چیزی که در نمونه‌های موفق خارجی مثل مستر بین یک نقطه قوت و مرکز ثقل به شمار می‌رود. واقعا چرا ما به تنهایی‌های شخصیت هایمان و درگیری آنها با خودشان کمتر توجه می‌کنیم در حالی که همه درگیری آدم‌ها با دیگران از این درگیری که با خود دارند آغاز می‌شود. اما همیشه فقط علاقه‌مندیم دو نفر را بنشانیم که با هم بده بستان داشته باشند، بحث کنند، دعوا کنند تا باعث خنده بشوند.

من به جای جواب و برای این که شما بدانید با حرفتان موافقم فقط می‌گویم فیلم سینمایی که صحبتش را کردیم و قرار است بسازم، به نوعی در رابطه با همین مسئله است و دقیقا موضوع درگیری آدم هاست با خودشان. به همین دلیل هم بود که گفتم فیلم نفروشی است و می‌دانم خیلی برای تماشاگر جذاب نخواهد بود.

مطمئن باشید کلاس کنکور برایش جذاب‌تر است تا این مسائل و نمی‌شود هم همیشه براساس این ایده‌آل‌ها کار کرد و به سه درصد بیننده رضایت داد و گفت همین کافی است. اینطوری نمی‌شود ادامه داد.

  • موافق نیستم. راجع به سلیقه بیننده هم نمی‌توان این‌قدر راحت و کلی قضاوت کرد خیلی وقت‌ها هم شده که بیننده، سازنده یک اثر را غافلگیر کرده است. چون سطح هوش و سلیقه مردم هم هر روز بسته به مسائل و شرایط روز تغییر می‌کند.

این را تا حدودی قبول دارم مثلا در مورد پاورچین این اتفاق افتاد. من فکر نمی‌کردم از پاورچین آن‌قدر استقبال کنند، اما کردند. البته ما شاخصه‌هایی هم در آن کار برای جذب مخاطب در نظر گرفته بودیم. در کل نمی‌شود بی‌گدار به آب زد.