ترجمه میثم بهروش: تئودور ویزنگروند آدورنو (Theodor Adorno) فیلسوف، جامعه شناس و موسیقی‌شناس آلمانی است

تئودور آدورنو از اعضای اصلی موسسه پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت (1) (پایگاه نهادی مکتب فرانکفورت یا مکتب نظریه انتقادی آلمان) به شمار می‌رود (که در نهایت به سمت مدیر موسسه منصوب شد).

آثار و پژوهش‌های آدورنو را می‌توان تلاشی برای بسط نظریه مارکسیسم درباره سرمایه‌داری سده بیستم دانست. وی به پیروی از لوکاچ (2) تفسیر مارکس از سرمایه‌داری را بدین دلیل که فاقد نظریه بوروکراسی ست ناقص می‌شمارد؛ نظریه‌ای که در آثار ماکس وبر (3) بدان برمی‌خوریم.

لوکاچ با ارائه نظریه "شیءوارگی"(4) آرای مارکس و وبر را در هم آمیخت. جامعه شیءواره جامعه‌ایست که با اعضایش نه در مقام فرآورده کنش سوژگانی انسان بلکه در مقام شیئی شبه طبیعی برخورد می‌کند. شیءوارگی ریشه در حضور فراگیر اصول مبادله کالا دارد. مبادله کالا با تقلیل کالاها و فرآیندهایی که از لحاظ کیفی متمایزند به واحد کمی مشترک (ارزش پولی) موجب همانندی آنها می‌شود.

به زعم لوکاچ، این کمی سازی چیزهایی که به لحاظ کیفی یکه‌اند، نه تنها مبنای مبادله کالا بلکه بنیان تمامی اشکال تعامل اجتماعی از جمله ساماندهی بوروکراتیک نیروی کار و شهروندان جامعه را نیز شکل می‌دهد.

آدورنو با اتخاذ دیدگاهی رادیکال‌تر بر این باور است که اصول کمی سازی و مبادله کالا حتی به درون اندیشه نیز رسوخ می‌کنند.
لوکاچ از آنجا که هنوز به توان بالقوه انقلابی پرولتاریا ایمان داشت، در جهت گیری پرولتاریا موضع به ظاهر عینی‌ای می‌یابد که از جانب آن به انتقاد از سرمایه‌داری بپردازد. لیکن آدورنو فاقد چنین ایمانی است. تمایزهای سنتی طبقاتی دیگر پاسخگو نیستند زیرا همه انسان‌ها به شکلی مشابه از طریق مبادله کالا، بوروکراسی و آنچه او صنعت فرهنگ (5) می‌نامد در درون جامعه سرمایه‌داری "کاملا اداره شده " (6) ادغام می‌شوند.

صنعت فرهنگ در درجه اول متشکل از صنایع تبلیغات و رسانه‌های جمعی ست که بر قضاوت مصرف کننده درباره فایده مندی (یا "ارزش کاربردی") (7) کالاها تاثیر می‌گذارند. در واقع در حالیکه مصرف‌کنندگان سرمایه‌داری سده نوزدهم، کالاها را به خاطر مفیدبودنشان انتخاب می‌کردند، اکنون حتی همین انتخاب‌های ما را تولیدکنندگان شکل می‌دهند. تولید کالا نه به خاطر ارضای نیازها و امیال مصرف‌کنندگان بلکه صرفا به منظور مبادله شدن و ایجاد سود (ارزش افزوده) و بدین ترتیب برای تداوم بخشیدن به نظام سرمایه‌داری صورت می‌گیرد.

در این میان نقد سرمایه‌داری با مانع مواجه می‌شود زیرا منابعی که سرمایه‌داری در اختیار روشنفکران می‌گذارد (مثلا در فلسفه و علوم اجتماعی و طبیعی) دیگر برای به چالش کشیدن نظم سرمایه‌داری به کار نمی‌آیند، چرا که این منابع در اساس با اصول بنیادی کمی سازی و مبادله همبسته و سازگارند. یعنی در واقع فلسفه و علم نیز (همانند تبلیغات) در جهت بازتولید سرمایه داری عمل می‌کنند.
بنابراین آدورنو حتی به امکان تفکر منسجم و نقادانه درباره سرمایه‌داری از رهگذر خود آن بدگمان است و  از این رو باید به دنبال رویکردی به تحلیل اجتماعی باشد که از ظاهر شیءواره یا طبیعی سرمایه‌داری گسسته و امکان شناخت این حقیقت را بگشاید که چیزها و امور می‌توانند به شکل دیگری باشند.
البته این امر تا حدودی مستلزم کاربرد پیچیده زبان، امتناع از تعریف مفاهیم و پیگیری استدلال‌ها تا رسیدن به تناقض‌های لاینحل است. این تناقض‌ها، نارسایی‌های اندیشه شیءواره و بخصوص عجز و ناکامی اندیشه (نظم ایده‌ها) را در فهم شایسته واقعیت اجتماعی (نظم چیزها) آشکار می‌کنند.

بدین ترتیب رویکرد آدورنو یعنی "دیالکتیک منفی" (یا "تفکر ناهمسان") (8) همانند رویکرد لوکاچ از طریق ارائه موضعی عینی که از جانب آن بتوان نقد و فلسفه را بسط داد حرکت نمی‌کند، بلکه با شناسایی کذبیت تمامی تفاسیر و قضاوت‌های موجود درباره جامعه (دقیقا بدین دلیل که این تفاسیر دچار تناقض می‌شوند) پیش می‌رود. لذا، آدورنو استدلال می‌کند که متفکر یا تحلیل گر مستقل از واقعیتی که تحلیل‌اش می‌کند نیست. برعکس از آنجا که ساختار اندیشه‌های تحلیل‌گر توسط سرمایه‌داری تعیین می‌شود، او تنها می‌تواند از طریق شناسایی شیوه‌هایی که سرمایه‌داری اندیشه را تحریف و منع می‌کند، به تحلیل [واقعیت] بپردازد. متفکر در جهت "پنداشت دقیق" (9) [واقعیت] می‌کوشد؛ پنداشتی که بر اثر حساسیت به ابژه مورد تحلیل تحت انضباط در می‌آید، اما در عین حال می‌تواند دست به مخاطره زده و از کنترل اندیشه نظام مند راست کیشانه بگسلد.
[از دید آدورنو] هنر و به ویژه هنر پیشتاز مدرنیستی منبع و اهرم اصلی مقاومت در برابر سرمایه‌داری ست. رویکرد او به هنر مبتنی بر برنهادی متناقض است: هنر امر واقع اجتماعی و در عین حال مستقل از جامعه است. بدین معنی که تحلیل هنر مستلزم این شناخت است که هنر در عین حال که جامعه آن را تعیین می‌کند، آزاد از جامعه است.

آدورنو این مساله را از طریق بازتفسیر تعریف کانت از "زیبایی" به منزله "غایت مندی بدون غایت" (10) تبیین می‌کند. اثر هنری غایت مند است یعنی برساخته ایست که به دست بشر و با نیت‌مندی ساخته می‌شود. (11) اثر هنری در عین حال بی‌غایت است زیرا تماما، اهداف و غایت‌های مسلط سرمایه داری را دنبال نمی‌کند (به دیگر سخن، اثر هنری صرفا کالایی نیست که برای مبادله و ایجاد ارزش افزوده به کار رود). زیبایی شناسی- فلسفه هنر- مبتنی بر این پیش فرض است که اثر هنری باید بر حسب [ویژگی‌های] خودش مورد تحلیل قرار گیرد. چنین اثری به مسائل ذاتا هنری نظیر نمود یا بازنمایی دنیای طبیعی یا عاطفی، ساماندهی سطح نقاشی، بسط روایت یا چگونگی ساختار درون مایه‌های یک قطعه موسیقی می‌پردازد.

در مقابل، جامعه شناسی هنر این مساله را تبیین می‌کند که هر اثر هنری محصول اثر خویش است؛ مسائلی از این دست که تکنولوژی به کار رفته در آن مشابه تکنولوژی به کار رفته در صنعت خواهد بود (برای نمونه می‌توان مواد شیمیایی رنگ روغن یا قطعات یک آلت موسیقی را در نظر گرفت)، فرآیندهای فکری هنرمند (از قبیل حس زمان، مکان، روایت و بسط منطقی) مشابه فرآیندهای فکری هم عصرانش خواهد بود و در نهایت اثر هنری نیز همانند دیگر کالاها توزیع و مصرف خواهد شد.

بنا به ادعای آدورنو، جامعه شناسی هنر این نکته را آشکار می‌کند که محتوای خودآیین و مطلقا زیبایی شناختی اثر هنری در واقع یک محتوای اجتماعی رسوب یافته است. اثر هنری با عطف توجه به مسائل زیبایی شناختی‌اش، به مسائل [روزمره] همین جامعه زمینی می‌پردازد، با اینکه اساسا از قید و بندهای اهداف مسلط سرمایه داری فارغ است. خوانش درخور و شایسته یک اثر هنری به طور بالقوه می‌تواند بیش از جامعه شناسی تجربی، ما را به [مسائل] جامعه واقف سازد دقیقا بدین دلیل که چنین اثری نه ظاهر شیءواره بلکه تنش‌های درونی آن را آشکار می‌کند.
آدورنو به آثار پیشتاز مدرنیستی نظیر موسیقی شوئنبرگ (12) و تئاتر بکت (13) روی می‌آورد و آنها را عمیق‌ترین و کامل‌ترین پاسخی می‌داند که نه تنها به مسائی زیبایی شناختی بلکه الزاما به مسائل اجتماعی نیز داده شده است. ماهیت تکان دهنده و به ظاهر غیرقابل فهم هنر پیشتاز از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا این هنر در مقابل هنر گذشته واکنش نشان داده و بدین شناخت می‌رسد که راه حل‌های هنر گذشته به مسائل زیبایی شناختی دیگر پاسخگو نیستند.

از این رو، به زعم شوئنبرگ نظام نواختی‌ای که از سده هفدهم تا سده نوزدهم بر موسیقی غرب حاکم بود دیگر برای ابراز عواطف مناسب نیست و ظرفیت‌های آن برای ساماندهی ساختمایه مضمونی [آثار موسیقی] به پایان رسیده است.

شوئنبرگ با گسستن از نواختار (14) موسیقی نشان می‌دهد که آنچه پیش تر طبیعی پنداشته می‌شد در واقع امری قراردادی ست. سطح شیءواره از هم می‌پاشد و بدین حقیقت پی می‌بریم که چیزها می توانند به شکل دیگری باشند.
هرچند آدورنو منتقد پدیده روشنگری ست (15) باید گفت که وی در نهایت منتقد نارسایی و ناکامی آن است. در واقع روشنگری بسیار اندکی وجود داشته. او هنوز در هنر پیشتاز، به چالش کشیدن بی‌پایان بنیان‌ها و مرزهای بدیهی پنداشته شده‌ای (اسطوره‌های مفروض بودگی (16) و طبیعی بودن) را می‌بیند که مشخصه اندیشه روشن و نقادانه‌اند و تلاشی برای دست یافتن به حقیقت را، حتی اگر این تلاش با آشکار کردن کذبیت گذشته و حال تحقق یابد.

پی‌نوشت‌ها:

[توضیحات از مترجم است]

-  این مقاله از کتاب زیر گرفته شده است:

Edgar A. and Sedgwick P. (2002) Cultural Theory : The Key Thinkers, London and New York : Routledge

1-  Frankfurt Institute for Social Research
2-  Gyorgy Lukács (1885-1971) 

زیبایی‌شناس و نظریه‌پرداز مارکسیست مجارستانی

3-  Max Weber (1864-1920)

 اقتصاددان، نظریه‌پرداز و مورخ آلمانی

4- Reification
5-  culture industry
6- completely administered
7- use-value
8- negative dialectics (non-identity thinking)
9- exact fantasy
10- purposiveness without purpose
11- intentionally constructed
12-  Arnold Schoenberg (1874-1951)

 آهنگساز اکسپرسیونیست اتریشی و بعدها آمریکایی

13-  Samuel Beckett (1906-1989)

 نمایش‌نامه نویس و رمان‌نویس ایرلندی و از برجسته‌ترین نویسندگان تئاتر و ادبیات پوچی

14-  tonality
15-  the Enlightenment
16-  givenness