مقاله زیر از دکتر بابک عباسی استاد فلسفه و ویراستار-مترجم کتاب هنر ظریف بیخیالی است که به موضوع فلسفه و زیستن در روزگار دشوار می پردازد.

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از شماره شصت و چهارم مجله اندیشه پویا ؛پیش از هر چیز، باید در نظر داشت که از چیستی و کارکرد فلسفه تلقی‌های مختلفی وجود دارد  و چنین نیست که هر فلسفه‌ای خود را مخاطب این سؤال بداند. در واقع، فقط یک تلقی از فلسفه است که خود را درگیر این سؤال می‌کند، و آن هم «فلسفه به مثابه راه‌ورَسم زندگی» است (philosophy  as  a way of  life).

قدمت این تلقی از فلسفه، در کنار فلسفه به منزلۀ شناختِ هستی، به یونان باستان و دورۀ تأسیس فلسفه برمی‌گردد. خیلی‌ها معتقدند برای سقراط مهم‌ترین پرسش‌ها نه سؤالاتی انتزاعی و متافیزیکی بلکه سؤالاتی از این قبیل بود که خوب زیستن چیست و چگونه باید زیست.  این که گفته شده است سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، معنایش احتمالا چنین چیزی است. یعنی به جای سوال‌هایی متافیزیکی یا سوال از این که در آسمان‌ها و افلاک چه می‌گذرد، سوالش این بود که در زمین چگونه قدم برداریم.

البته، چون یک ویژگی مهم فلسفه «پرسش از خود» (خودِ فلسفه) است، و نیز از آنجایی که فلسفه در طول تاریخ ادوار متعددی داشته است، در هر دوره پاسخ‌های متفاوتی به این سوال داده‌اند که وظیفۀ فلسفه چیست. مرور این پاسخ‌ها ما را از موضوع بحث‌مان خیلی دور می‌کند اما آنچه گفتنش لازم به نظر می‌رسد این است که در تاریخ فلسفه، تعریف فلسفه به مثابه «وجودشناسی»(چه چیزی هست؛ چه چیزی نیست؟) یا در عصر جدید «معرفت‌شناسی» (چه می‌توانم بدانم؟) غلبه داشت. اما از اواسط قرن بیستم به این سو، آن سوال و مشغلۀ قدیمی فلسفه یعنی پرسش از چیستی و چگونگی خوب زیستن توسط فیلسوفانی همچون پی‌یر اَدو احیا شد.  این تلقی از فلسفه به دلالت‌های معنایی «حکمت» نزدیک‌تر است، زیرا در حکمت جنبۀ عملی‌ همان قدر مهم است که جنبۀ نظری و شاید دقیق‌تر آن باشد که بگوییم در حکمت نظر از عمل جدا نیست. اما این خلافِ جریان اصلی تاریخ فلسفه است که همواره نظر را از عمل جدا می‌دانست. (یک نمونۀ خوب در زمینۀ مطالعات معاصر دربارۀ حکمت، کتاب «حکمت؛ چند رویکرد به یک مفهوم» ترجمه و تالیف مالک حسینی است)

اما از این مقدمه که بگذریم، یک نکته هم باید به سؤال شما افزود تا هم پرسش و هم پاسخش بهتر درک شود، و آن این که هیچ دوره‌ای از تاریخ بدون سختی نبوده است. انسان‌های هر دوره احساس‌شان این بود که در دورۀ سختی زندگی می‌کنند و این یعنی هر دوره‌ای سختی‌های خودش را داشته است. اساسا برخی معتقدند فلسفه از دشواری‌های فکری و عینی تغذیه می‌کند. فلسفه مولود دوران سختی است. یعنی زمانی که چیزهایی که می‌دانستیم (یا فکر می‌کردیم می‌دانیم) دیگر به کارمان نمی‌آید و نیازمند معرفت جدید و راه‌حل‌های تازه‌ایم. سقراط هم در روزگار آسان و آسوده‌ای زندگی نمی‌کرد- وگرنه مرگش مرگی عادی می‌بود نه مرگ با جام شوکران.پس این پرسش که با شرایط دشوار زندگی چه کنیم، پرسش جدیدی نیست.

اکنون اگر به ایدۀ پیش‌گفته دربارۀ مقام فلسفه، یعنی فلسفه به مثابه شیوۀ زندگی بازگردیم، شاید بتوان پاسخی به سوال بالا یافت. در بسیاری از فلسفه‌ها از افلاطون تا به امروز می‌توان دنبال پاسخ این سؤال بود که چگونه می‌توانیم شرایط دشوار را تاب بیاوریم و به تعبیر نه چندان فصیح، زندگانی کنیم نه زنده‌مانی! می‌توان فهرستی از فیلسوفان، از قدیم و جدید ردیف کرد که دست‌کم در بعضی از آثارشان به چنین سوالی پرداخته‌اند اما من در اینجا می‌خواهم فقط یک مکتب را نام ببرم که امتحانش را در عمل و در طول تاریخ پس داده و حتی امروزه هم منبع الهام بسیاری کسان و مکاتبی است که خواسته‌اند در شرایط دشوارِ انسانی از رنج خود و انسان‌های دیگر بکاهند و نیز راهی برای زیستنی پرمایه و معنادار نشان بدهند؛ و آن همانا مکتبِ رواقی است.
فلسفۀ رواقی فلسفۀ تاب‌آوری است و رواقیان در نظر و عمل قهرمانان تاب‌آوری بودند. این مکتب منبع الهام بسیاری از فیلسوفانِ بعد از خود و نیز انسان‌هایی بوده که در جهان پیرامون یا در درون، خود را در اوضاع و احوال دشوار می‌یافتند. یک نمونۀ به‌یادماندنی بوئتیوس است که وقتی در زندان «تسلای فلسفی» را می‌نوشت، داشت روایتی از فلسفۀ رواقیان به دست می‌داد که مناسب حال و روزش باشد. امروزه نیز شاهد رجوع به فلسفۀ رواقی هستیم. برای مثال، متفکری مانند آلن دوباتن که نامش با کتاب «تسلی‌بخشی‌های فلسفه» مطرح شد و سپس «مدرسۀ زندگی» را بنیاد نهاد، در اصل دارد ذیل فلسفۀ عملی، پروژه‌ای رواقی را بسط می‌دهد.  همچنین خوب است به کتاب عالی ویلیام اروین «فلسفه‌ای برای زندگی: رواقی زیستن در دنیای امروز»  هم اشاره کنیم که سعی کرده بر مبنای تعالیم رواقی، یک فلسفۀ زندگی متناسب با نیازهای امروزی عرضه کند. اما از فلسفه که بگذریم، مکتب رواقی در روان‌شناسی هم آبشخور فکری دو مکتب مهم «رفتاردرمانیِ شناختی» (CBT) و «درمان مبتنی بر پذیرش و پایبندی» (ACT) بوده است.

 مکتب رواقی، که شباهت‌های قابل‌تأملی هم با آیین بودا دارد، هدفش به زبان امروزی بالا بردن انعطاف‌پذیری روانی انسان‌ها بود و نیز کمک به انسان‌ها برای قرار گرفتن در مسیر زندگی درست(زندگی فضیلتمندانه). رواقیان هم تبیینی از رنج و زندگی نامطلوب داشتند، و هم بر اساس آن تبیین، راه حلی برای رهایی از رنج و قرار گرفتن در مسیر زندگی خوب  پیشنهاد می‌کردند.

من در اینجا سعی می‌کنم دو ایده را که نَسب‌شان به تعالیم رواقی می‌رسد طرح کنم و خیلی کوتاه ربط این دو  را به تاب‌آوری و خوب زیستن نشان دهم: ایدۀ پذیرش (که مبتنی است بر تمایز امور قابل‌کنترل از امور غیرقابل کنترل) و ایدۀ بسندگیِ فضیلت.

  • گشودگی و پذیرش 

یکی از مضامین مهم فلسفۀ رواقی تمایز امور قابل کنترل (و امورِ تا حدی قابل کنترل) از امور غیرقابل کنترل است. این‌که ما در برابر این دو/سه مقوله چه واکنشی نشان دهیم هم احوال روحی ما (مثل آرامش داشتن یا نداشتن) و هم ارزش زندگی ما را معین خواهد کرد. چه چیزهایی قابل کنترل‌اند و چه چیزهایی قابل کنترل نیستند؟ از نظر رواقیان اوضاع و احوال بیرونی، حتی آنچه برای بدن ما رخ می‌دهد، بیرون از اختیار ماست. اما این‌که به رخدادهای بیرونی چگونه واکنش دهیم، چگونه فکر کنیم، چگونه احساس و چگونه عمل کنیم، تحت کنترل ماست(می‌شود در مورد مصداق‌های اموری که تحت کنترل ماست، با رواقیان موافق نبود. اما اصل چنین تمایزی همچنان قابل دفاع و راهگشاست). پیشنهاد رواقیان برای شرایط دشوار این بود  که  آنچه را در اختیار ما نیست، بپذیریم و برای آنچه در اختیار و کنترل ماست اقدام و عمل کنیم. 
آن‌ها معتقد بودند نمی‌شود کسی را به خاطر  آنچه خارج از دایرۀ اختیار اوست، تحسین یا سرزنش کرد پس خوشبختی یا بدبختی ما را هم نباید به چیزهایی گره زد که در اختیار ما نیست. آنچه می‌توان به خاطرش به کسی اعتبار و امتیاز داد چیزهایی است که خود شخص به‌نحو مستقیم یا غیرمستقیم در کسب آن سهمی دارد.  احتمالا این جملۀ اپیکتتوس را بارها شنیده‌ایم که رنجش ما حاصل خودِ اتفاقات نیست بلکه حاصل برداشت و قضاوتی است که دربارۀ آن‌ها داریم. اما معمولا تحلیل فلسفی و منطقی نهفته در این جمله کمتر به تصریح  درآمده است.  به زبانی که برای اهل فلسفه آشناتر است، برداشت‌ها و واکنش‌های ما در قبال اتفاقات، اموری واجب و ضروری(necessary) نیستند بلکه امکانی‌اند(contingent). به این معنا که می‌توان در برابر اتفاقِ واحد، قضاوت‌های مختلف و متفاوت داشت و افزون بر این، واکنش‌های ما هم اموری حتمی نیستند. این قضاوت‌ها و واکنش‌ها وابسته به بافت و سیاق، و البته حاصل انتخاب ما هستند. مثالی که معمولا به کار می‌رود مرگ است. گفته می‌شود مرگ اگر به خودی‌خود سهمگین بود، چرا سقراط می‌توانست چنان برخورد گشوده‌ای با آن داشته باشد.

بر اساس این تحلیل، مواجهۀ کارامد با دشواری‌هایی که خارج از اختیار ماست، گشودگی و پذیرش است. گشودگی و پذیرش دو معنا دارد: گشودگی و پذیرش ذهنی(intellectual)، گشودگی و پذیرش هیجانی(emotional). پذیرش ذهنی به این معناست که آنچه را رخ داده به عنوان یک واقعیت بپذیریم. متضاد این معنا از پذیرش، انکار و ناباوری است. (وقتی اتفاق ناگواری برای ما می‌افتد، سوال‌هایی «مثل چرا من؟» نشانۀ انکار است). این معنای مثبت از پذیرش را می‌توان در ایدۀ «عشق به سرنوشت»(amor fati) دید که نیچه از تحسین‌کنندگان آن بود.

اما گشودگی و پذیرش هیجانی به معنای تمایل به تجربه کردن تمام و کمال احوال و عواطف دشوار است. متضاد این معنا از پذیرش، اجتناب است. رواقیان تکنیک‌هایی برای تمرین هر دو جنبۀ فکری و هیجانیِ پذیرش داشتند (مثل فکر کردن به اتفاقات ناگوار)، اما امروزه برای آموختن چگونگی اجرای پذیرش هیجانی به کمک روان‌شناسان نیاز داریم. پذیرش در این معنا نه به معنای خوشامدگویی به درد و رنج بلکه به این معناست که آماده باشیم دردهای حاصل از رویدادهای زندگی را در آغوش بکشیم. در این تغییرِ جهت از «رویگردانی» به «رویارویی»، خواهیم دید که اوضاع عوض می‌شود. وقتی خودمان را از هیجان درد یا از هیجان ترس پس می‌کشیم درد، دردآورتر و ترس، ترسناک‌تر خواهد بود (و این چیزی است که امروزه آزمایش‌های تجربی هم تأیید می‌کند). واکنش جایگزین برای اجتناب، این است که با سعۀ صدر آمادۀ تجربه کردن عواطف دشوار باشیم. در اثر چنین رویکردی درد از بین نمی‌رود اما، برخلاف رویکرد اجتناب، باعث بیشتر شدن و عمیق‌تر شدن درد هم نمی‌شویم(توضیح بیشتر را می‌توانید در کتاب‌های رویکرد ACT و به زبان ساده‌تر در کتاب «هنر ظریف بی‌خیالی»/نشر کرگدن بیابید). 

گشودگی و پذیرش به‌طور خلاصه به معنای آن است که در مواجهه با دشواری‌ها نه آن‌ها را انکار کنیم نه از آن‌ها اجتناب کنیم. قبول کنیم و باور کنیم و به رسمیت بشناسیم‌شان و سپس بکوشیم در درون‌مان برای این احوال و هیجانات سخت مثل غم، ترس، خشم جایی اختصاص بدهیم. رواقیان با بصیرت‌هایی روانشناسانه‌ دریافته بودند که که تن زدن از درد، درد را شدیدتر می‌کند. از آنجا که هر یک از ما سهمی اجتناب‌ناپذیر از درد و رنج داریم، باید زیاده‌خواهی را کنار بگذاریم و سهم‌مان را از درد بپذیریم و با آن از در صلح درآییم نه جنگ و کشاکش. چنین مواجهه و واکنشی(که طبعا ماهر شدن در آن مستلزم تمرین است) درد و ناملایمتی را از بین نمی‌برد اما قدرت ویرانگر آن را مهار می‌کند و نمی‌گذارد که درد و رنج به چیزی دست‌وپاگیر بدل شود، و به این نحو مجالی ایجاد می‌شود برای انجام دادن چیزهایی که برای شخص مهم‌ است.

سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که آیا این پذیرش ما را به انفعال در برابر آنچه پیرامونمان در اجتماع و سیاست می‌گذرد، نمی‌کشاند؟ به نظر می‌رسد پاسخ منفی است. اولا خود رواقیان انسان‌هایی گوشه‌گیر و منزوی نبودند و فعالانه در زندگی سیاسی و اجتماعی مشارکت می‌کردند.  ثانیا آن‌ها برای این مشارکت عمیق‌شان در زندگی اجتماعی و سیاسی مبانی نظری هم داشتند- که در بند بعد به آن می‌پردازیم.

  • فعالیت فضیلتمندانه (virtuous  activity) 

آموزۀ فضیلت در یونان باستان، در اندیشه‌های سقراط/افلاطون طرح شد و سپس در فلسفۀ ارسطو  به صورت نظام‌مند درآمد و بسط پیدا یافت،  به نحوی که هم فلسفۀ اخلاق و هم فلسفۀ زندگی ارسطو بر محور ایدۀ فضیلت ساخته شد. آنچه فضیلت را مهم می‌کرد ربطش به خوب زیستن و  زندگی خوب (به معنای زندگی ارزشمند) بود. نخستین بار ارسطو بود که استدلال کرد که همۀ آدمیان نه فقط به دنبال خیر بلکه به دنبال برترین خیرند و آن خیر برین زندگی فضیلتمندانه است. 

در یونان باستان این رأی که فضیلت برای زندگی خوب لازم است اندیشۀ مقبولی بود (البته بر سر اینکه فضیلت برای خوب زیستن کافی هم هست یا نه، اختلاف وجود داشت). ارسطو استدلال می‌کرد که زندگی خوب بدون یاری بخت و اقبال، اگر ناممکن نباشد لااقل دشوار است. اما رواقیان، که یکی از چهره‌های کلیدی‌شان، یعنی اپیکتتوس، زمانی خود برده بود، چیز غیرمنصفانه‌ای در این برداشت ارسطویی از زندگی خوب حس می‌کردند. مشکل رواقیان با این صورتبندی این بود که می‌گفتند نمی‌شود خوبیِ زندگی بسته به بخت و اقبال باشد. برای همین آن‌ها کوشیدند خوشبختی را طوری تعریف کنند که بخت و اقبال شرط لازم نباشد. دوگانۀ آنچه تحت اختیار و ضبط و مهار ماست و آنچه از اختیار و مهار ما بیرون است، برای همین طرح شد. اپیکتتوس با بیانهای گوناگون مدام به این تمایز و تقابل بازمی‌گردد و می‌کوشد راهی را برای خوب زیستن ترسیم کند که در گرو امور غیراختیاری نباشد.


رواقیان معتقد بودند فضیلت یک جور مزیت و امری است اکتسابی که شخص را بابت آن تحسین می‌کنیم. پس فضیلت باید مربوط به اموری باشد که بر آن ضبط و مهار داریم مثل افکار یا اعمال ما. امروزه در مورد اینکه ما چقدر روی افکار و عواطف‌مان ضبط و مهار داریم تردیدهای مهمی وجود دارد . اما می‌توان بر سر این توافق کرد که واکنش فضیلتمندانه و عمل کردن فضیلتمندانه در اختیار ماست.

همۀ ما تصوری اجمالی از فضیلت داریم و به‌راحتی آن را به کار می‌بریم. به احتمال زیاد آدم‌هایی را می‌شناسیم که صاحب فضیلت‌هایی همچون صداقت، خیرخواهی و گره‌گشا بودن، همدلی، شجاعت، و انصاف‌اند. اما برای دقت بخشیدن به تلقی‌مان از اینکه فضیلت چیست، خوب است به تعاریف فلسفیِ موجود هم اشاره‌ای بشود(منبع من برای این تعاریف کتاب خواندنیِ «فضیلت» نوشتۀ هِتِر باتِلی به ترجمۀ امیرحسین خداپرست است). در اینجا منظور از فضیلت، خصلت‌های مَنِشی اکتسابی‌ است که شخص می‌تواند انتخاب کند که اعمالش تجلی و نمایان‌گر آن خصلت‌های درونی باشد. 

گفته‌اند فضایل خصوصیاتی‌ هستند که ما را آدم‌های بهتری می‌کنند، فضیلت‌ها ما را به رشد و شکوفایی و کمال می‌رسانند به این نحو که یا نتایج خوبی دارند (مانند موفقیت در بهتر کردن زندگی خودمان یا دیگران) یا ارزش‌ها یا انگیزه‌های خوبی را در خود دارند(مانند دغدغۀ خیر دیگران یا دغدغۀ کشف حقیقت را داشتن). عکس این‌ها را دربارۀ رذایل می‌شود گفت. رذایل ما را تبدیل به آدم‌های بدتری می‌کنند از این طریق که یا معمولاً نتایج بدی دارند(مانند ستمگری) یا در پشت اعمال برخاسته از آن‌ها انگیزه‌های بدی وجود دارد(مانند خودشیفتگی یا دورویی و بی‌صداقتی). فضایل ارزش ذاتی دارند. زیرا خودشان کمال‌اند و مقدمه و ابزار رسیدن به چیز دیگری نیستند. و این است معنای سخن مشهور سقراط که فضیلت خود پاداشِ خود است.  

اکنون می‌توان ایدۀ فضیلت را این گونه به تاب‌آوری و زندگی خوب ربط داد که اولا باید گفت رواقیان، که از توسعه‌دهندگان اندیشۀ فضیلت بودند، تاب‌آوری را در صف اول فضایل جای می‌دادند. تاب‌آوری به این معنا ‌که فرد بتواند با ناملایماتی که تحت کنترل و اختیار او نبوده است، کنار بیاید و دشواری‌ها را با شجاعت و وقار به دو معنایی که در بالا گفته شد بپذیرد و تاب بیاورد. ثانیا در اندیشۀ فضیلت به روایت رواقیان، آنچه یک زندگی را مطلوب می‌کند نه زندگی توأم با شادکامی و بدون درد و رنج بلکه زندگی توام با فعالیت فضیلتمندانه است. برای آن‌ها زندگیِ بد نه زندگیِ دشوار بلکه زندگیِ بی‌مایه بود. آن‌ها دنبال زندگی آسان و بی‌دردسر نبودند بلکه دنبال زندگی غنی، پرمایه و حتی پرماجرا بودند. این بود که رواقیان فضیلت را بر لذت(که ایدۀ اپیکوری‌ها بود) اولویت می‌دادند.

فضایل متنوع و متعددند و هر کس می‌تواند بسته به شور و اشتیاق یا نیازی که در مسیر  رشدِ خود تشخیص می‌دهد، برخی از فضیلت‌ها را نصب‌العین خود کند و آن‌ها را هر روز در زندگی‌اش و در رفتارش متجلی کند. چه چیزی می‌تواند مانع شود که شخص حتی در دشوارترین شرایط هم خیرخواه، مشفق، یا نسبت به انسان‌های دیگر و رنج‌هایشان گشوده باشد؟

ویکتور فرانکل که از جان به در بردگان اردوگاه آشویتس و از نمونه‌های واقعی تاب‌آوری بود حکایاتی تکان‌دهنده نقل می‌کند از زندانیانی که در اردوگاه راه می‌افتادند و به زندانیان دیگر سر می‌زدند و جیرۀ غذایی خود را با آن‌ها سهیم می‌شدند). شخص می‌تواند انتخاب کند که آیا می‌خواهد  زندگی‌اش تجلی برخی ارزش‌ها و فضایل باشد یا نه. می‌تواند انتخاب کند آیا می‌خواهد برای آنچه مهم می‌داند کاری کند یا نه. 

امروزه ایدۀ فضیلت وارد روان‌شناسی هم شده است. شباهت‌ها و نزدیکی‌های جالب توجهی وجود دارد بین بعضی از روایت‌ها از نظریۀ کهن فضیلت و روایت‌های امروزی و روان‌شناسانه از اندیشۀ رواقیان (مانند رویکرد موسوم به اکت ACT که پیش از این هم نامش ذکر شد). فعالیت فضیلتمندانه و همسو با ارزش‌های فرد می‌تواند زندگی شخص را پربار، ارزشمند و معنادار کند. چنین زیستنی تاب‌آوری و انعطاف‌پذیری شخص را در برابر ناملایمات بالا می‌برد. زیرا شخص تکیه‌گاه و برج‌بارویی دارد که حافظ او در شداید باشد.

یکی از مفاهیم پرکاربرد در مبحث تاب‌آوری و  انعطاف‌پذیری روانی مفهوم hardiness  است که آن را به «سخت‌رویی» ترجمه کرده‌اند که برگرفته از مثنوی مولاناست:
چون بدُزدم چون حفیظ مخزن اوست،

چون نباشم سخت‌رو پشت من اوست

هر که از خورشید باشد پشت‌گرم،

 سخت‌رو باشد نه بیم او را نه شرم

فضایل و ارزش‌ها مانند خورشیدی هستند که به زندگی انسان هم نور و روشنی می‌بخشند که راه را بیابد و هم گرمی که سختی‌های راه او را سرد و افسرده نکند.