به گزارش خبرنگار همشهری آنلاین، موزه جدایی یا موزه روابط از دست رفته (Museum of Broken Relationships) موزهای است در زاگرب پایتخت کرواسی، که مخصوص روابط عاشقانه شکستخورده است. در این موزه، انواع یادگاریها از روابط به پایان رسیده و جداییها نگهداری میشود؛ یادگاری از مادری که فرزندش را در کودکی ترک کرده تا زندگی زناشویی که پس از سالها به جدایی ختم شده است.شعبهای از این موزه هم در لسآنجلس امریکا قرار دارد.
علاوه بر اینکه افراد میتوانند یادگاریها از رابطههای به پایان رسیده زندگیشان را همراه با یک شرح به موزه بفرستند، میتوانند در نقشهای از جهان که در وبسایت موزه قرار دارد، یک تگ ایجاد کنند و بدون نام، داستان دلشکستگی خود را برای مخاطبانی از سراسر دنیا بنویسند. مجموعه این یادداشتهای کوچک، داستانی بزرگ از اندوه پایان رابطه در گوشه و کنار جهان است.
ایده ایجاد این موزه، از دو هنرمند اهل کرواسی است. یک فیلمساز و یک مجسمهساز که پس از پایان زندگی ۴ ساله عاشقانهشان، به شوخی ایده جمعآوری یادگاریها را با هم مطرح کردند. ۳ سال بعد یکی از آنها با دیگری تماس میگیرد و از او میخواهد ایده قدیمیشان را عملی کنند. آنها از دوستانشان میخواهند که برای جمعآوری این کلکسیون به آنها کمک کنند و در نهایت برای اولین بار، مجموعهای را که جمعآوری کرده بودند، در سال ۲۰۰۶ در معرض دید عموم قرار میدهند. قصههای زیادی با اشیای این موزه درآمیخته است؛ اشیایی که از یادها و خاطرات، سنگینند.
نمونههایی از یادگاریهای این موزه را میبینید:
مرد فیلیپینی در توضیح این ذرهبین نوشته است: «وقتی برای آخرین بار دیدمش این ذرهبین را به من داد. آن زمان نفهمیدم چرا. بعدا یادم آمد که همیشه میگفت وقتی پیش من است احساس کوچکی میکند و فکر میکند من نادیدهاش میگیرم.»
اهدا کننده این کارتپستال نوشته است: «من زنی ۷۰ ساله از ایروان هستم. قبلا به زاگرب آمدهام و این شهر را خیلی دوست دارم. وقتی در روزنامه خواندم چنین موزهای در این شهر هست، هم اندوهگین شدم هم خوشحال. این کارتپستال را سالها پیش پسر همسایهمان از شکاف در خانهمان برایم انداخت. او سه سال عاشق من بود. وقتی مطابق رسم و رسوم آن زمان خانوادههای ارمنی پدر و مادرش به خواستگاری من آمدند، والدینم نپذیرفتند و گفتند پسر آنها شایسته ازدواج با من نیست. آنها خیلی عصبانی و ناامید شدند. همان روز عصر، پسرشان در حین رانندگی به یک صخره برخورد کرد و... .
اهداکننده از اسلوونی درباره این یادگاری مینویسد: «تو برای من همیشه از عشق میگفتی و هر روز با هدایایی کوچک خوشحالم میکردی. این کلید-دربازکن یکی از آنهاست. کلیدی برای ورود به دل من. من خیال میکردم که عشقت واقعی نیست برای همین با من ازدواج نمیکنی. وقتی به خاطر بیماری ایدز از دنیا رفتی، فهمیدم که چرا با من ازدواج نکردی و چقدر دوستم داشتی.»
اهداکننده این یادگاری از ایالت ایندیانای امریکا نوشته است: «وقتی مادرم ترکمان کرد، ۳ سالم بود. این از معدود هدایای کریسمسی است که او به من داد.»
زنی از ایرلند درباره این دو مجسمه کوچک نوشته است: «این دو مجسمه برای من نماد دو بچهام هستند. امروز آنها سی و چند سالهاند. سالها قبل، در انگلستان دهه ۱۹۸۰ وقتی قلبم شکست که دیدم دیگر نمیتوانم بدخویی و شرارتهای همسرم را تحمل کنم. من و بچههایم ناچار در یک شب زمستانی، بدون هیچ وسیلهای و فقط با لباسهایی که به تن داشتیم، با قایق به ایرلند آمدیم. من این کار را برای امنیت بچههایم کردم. سالها بعد وقتی در زندگی جدید جا افتادیم، این دو مجسمه را به عنوان نمادی از فرزندانم خریدم. یکی از دخترهایم بافتنی دوست دارد و آن یکی به نامه نوشتن علاقه دارد. همسرم هرگز آن خلق و خوی شرورانهاش را کنار نگذاشت، اما دخترهایم هنوز با او در تماسند.»
یادگاری مردی از پراگ، بیشتر درباره عشق است تا جدایی. او در توضیح ماشین پدالی که به موزه اهدا کرده نوشته است: «برای من ۴۰ سال طول کشید که مفهوم عشق را دریابم. احساسات شدید ما را از یک تجربه ناخوشایند به تجربه ناخوشایند دیگر میبرند. وقت دوست میداریم، هرگز عقب نمینشینیم و وقتی میجنگیم، تا زمانی که آسیب بزنیم میجنگیم. به لطف او (همسرم) بود که من برای اولین بار بالا رفتن از درخت را تجربه کردم. این تجربه زمانی که بچههایمان داشتند از درخت بالا میرفتند. ما از اینکه رویاهای هم را محقق کنیم، لذت میبریم. برآوردن هر آرزو برای هر دوی ما لذتبخش است. او میدانست که وقتی بچه بودم همیشه دوست داشتم یک ماشین پدالی داشته باشم، اما هرگز نداشتم. یک بار وقتی همسرم با خواهرش برای پیادهروی بیرون رفته بود، یک ماشین پدالی کهنه پیدا کرد. آن را به خانه آورد و شست و تزئینش کرد. روی چرخهایش هم اسم من و اسمهای مستعار خودشان و تاریخ را نوشتند. این هدیه را من در ۴۰ سالگی گرفتم. وقتی ما عمیقا همدیگر را دوست بداریم، هیچ رویایی برآورده نشده نمیماند.»
مردی از نروژ نوشته است: «برای اتو کردن کت عروسیم از این اتو استفاده شد. الان فقط یک شی رها شده است.»
اهداکننده این حلقه نوشته است: «۱۴.۵ سال، ۴ کشور و ۳ حلقه. اولین حلقهام در آبگذر افتاد و او یکی دیگر را جایگزینش کرد. دومی را وقتی داشتم خمش میکردم شکست و او یکی دیگر به من داد. از سومی به طور ویژه مراقبت میکردم. داشتم میفهمیدم که این چقدر برای او معنی دارد و چقدر برایش مهم است، که او ترکم کرد.»