به گزارش همشهری آنلاین: یک. به گمانم پنجاه و پنج سالی داشت که عاشق شد. دو سه سال در آتش فراق گداخت تا به وصال رسید. از همان روزهای دلدادگی حال و روزش عوض شد. موهایش را که تا دیروز با اکراه شانه می کرد، حالا روغنمالی میکرد. تصور کنید چندتا رشتهٔ شوید سفید شده را که آغشته به روغن یا کتیراست! ناگهان از کجا اینهمه جملهٔ عاشقانه را یاد گرفته بود؟ نمیدانم! چه کسی به او یاد داده بود به جای عزیزم بگوید : «عجیجم» خدا عالم است! شلوار لی میکروبی میپوشید. پارگیهای شلوارش چنان فراخ بود که موی انبوه ران و پایین زانویش مثل لکهٔ ننگی از آن بیرون میزد. یک بار حجم ورقلمبیدهای را در پارکی دیدم که روی نیمکتی بالا آمده است؛ دقیق که شدم فهمیدم همان دو دلدادهاند که درهم تنیدهاند. مجنون جان ما سرش را نمیدانم کجا گذاشته بود که اصلا به چشم نمیآمد!
دو. آن سال که من دانشجوی پیام نور شدم، مثل حالا نبود. خیلی از کسانی که گمان میکردند فرصت تحصیل را در جوانی از دست دادهاند، سعی کردند دانشجوی این دانشگاه شوند. در بین همکلاسیهای من چند مرد پا به سن گذاشته هم بودند که اتفاقا از شهرستان میآمدند. دو نفر از این جمع همین که کتاب درسی دانشگاه را به دست میگرفتند، میشدند جوان نوزده ساله. شور جوانی در چشمها و گونههایشان موج میزد. با هم رقابت میکردند؛ شوخی میکردند مثل بچهدبیرستانیها. و هوای جنس مؤنث کلاس را داشتند . اصولا رشتهٔ تحصیلی ما نیازی به جزوه نداشت؛ اما ایندو عرفٱ خود را موظف میدانستند تا شئون دانشجویی را با گرفتن جزوه از زنان و دختران کلاس کامل کنند. تا اینکه روزی یکی از همین عزیزان همسرش را هم با خود به دانشگاه آورده بود . شاید هم همسرش از او خواسته بود که او را با همکلاسیهایش آشنا کند. بقیهٔ ماجرا خیلی تکراری است؛ ادامه نمیدهم!
سه. شاید لحن این نوشته طوری است که انگار دارم این اشخاص را شماتت میکنم. نمیگویم: «فرهنگ و سنت را بیخیال!» اما گمان میکنم هر چیزی که باعث شور زندگی در ما شود، بد که نیست خیلی هم خوب است (البته به شرطی که مثل مرد همکلاسی من شرط وفا را با خانواده زیر پا نگذارد!).
این روزها به مدد فناوریهای جدید مرزهای سن و سال به هم ریخته است. حتما برای شما پیش آمده است که از روی صفحهٔ مجازی یک نفر دربارهٔ شغل و سن او حدسهایی زدهاید و بعد فهمیدهاید اشتباه کردهاید. پس، از روی عکس و شعر صفحهٔ یک نفر قضاوت دربارهٔ او خطاست. یک عده هم سر پیری حرفهای اجتماعی و سیاسیشان حال و هوای نوجوانانه دارد. دائم سرشان در گوشیشان است و به هر کنش اجتماعی واکنش نشان میدهند . به این جماعت درود می فرستم. او که گفته: «عشق پیری گر بجنبد، سر به رسوایی زند» برای زمان خود گفته است.