همشهری آنلاین – مهدی فروتن: چند ساعت پس از دیدن «خورشید» در آخرین روزهای جشنواره، نوشتم «اگر داوران جشنواره سی و هفتم دو کودک شیرینزبان «قصر شیرین» سیدرضا میرکریمی را شایسته نامزدی سیمرغ بلورین میدانستند، لابد امسال به ستاره «خورشید» سه سیمرغ میدادند.» البته که شیوه داوری داوران امسال به گونهای دیگر بود و آنها ترجیح دادند با دیپلم افتخار از هنر کودکان کار فیلم مجیدی تقدیر کنند.
آنها که فیلم را دیدهاند، شاید با نظر من موافق باشند. «خورشید» فیلمی طولانی است (بیش از ۱۲۰ دقیقه) و تقریبا در تمام نماهایش شخصیت علی زمانی (روحالله زمانی) حضوری درخشان دارد؛ پسری نوجوان که کودک کار است (در فیلم و در زندگی واقعی) و برای بیرون آوردن مادرش از تیمارستان، ناچار است به خواسته پدرخوانده داستان آقا هاشم (علی نصیریان) تن دهد. او باید از سرداب مدرسه تونل بزند و نقشه گنج را برای آقا هاشم ببرد...
فیلم روی کاکل علی و چند کودک کار دیگر میچرخد و مجیدی بار دیگر استادی و مهارت خود را در کار کردن با نابازیگران به ویژه کودکان و نوجوان به رخ میکشد. تا پیش از نشست خبری گروه تولید «خورشید»، کمتر کسی میدانست آن چهار پنج بچه پرشر و شور فیلم مجیدی واقعا کودک کار بودهاند و همچنان هستند. وقتی در آن نشست روحالله زمانی از عبارت «آقای نصیریان رو که دیدم، ساچمههام ریخت» استفاده کرد، همه فهمیدند با یک کودک کار واقعی طرفند.
زمانی در آن نشست با واژههایی که درباره مادرش بر زبان آورد، اشک خیلیها را درآورد و بیش از پیش بر دل خیلیها نشست. نقطه عطف ماجرا، پخش تلویزیونی مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر امسال بود که مردم را با کودکان کار هنرمند آشنا کرد. بچههای «خورشید» وقتی برای گرفتن دیپلم افتخار خود روی صحنه رفتند و شیرینزبانی کردند، قند در دل بینندگان حاضر در برج میلاد و مقابل تلویزیون آب میشد؛ غافل از آنکه این بچهها از صبح فردا باید به مترو و خیابان بازگردند و «کار» کنند. هر چه باشد یا نباشد، آنها کودکان کارند.
در همان نشست خبری «خورشید»، مجیدی در پاسخ به یکی از خبرنگاران درباره سرنوشت فرخ هاشمیان (بازیگر نوجوان «بچههای آسمان») گفت و درست هم گفت که فیلمساز مسئول سرنوشت بازیگر فیلم خودش نیست و نمیتواند او را تا پایان عمر زیر چتر حمایت بگیرد. نخستین سینماگر نامزد اسکار سینمای ایران پیشتر برای سراغ نگرفتن از ستارههای «باران» و «رنگ خدا» و دیگر فیلمهایش هم (درست یا نادرست) سرزنش شده بود.
اما آیا واقعا مجیدی باید کار و زندگی خود را رها کند و تا پیش از تامین کردن زندگی بچههای فیلمهایش از پا ننشیند؟ آیا رسالت یک فیلمساز دادن هشدار و صدا درآوردن زنگ خطر است یا نشستن جای قاضی و وزیر و وکیل و نماینده و مسئول فلان نهاد برای حل کردن مشکلهای اساسی زندگی کودکان کار و خانوادههایشان؟ هر چند مجیدی و برخی دیگر از سینماگران پیشتر نشان دادهاند حاضرند از جایگاه اجتماعی خود برای حل برخی مسائل (از جمله رضایت گرفتن از خانوادههای مقتولان در پروندههای قتل غیرعمد) استفاده کنند.
حالا که سخنان شمیلا و ابوالفضل و روحالله و دیگر بچههای «خورشید» در نشست خبری فیلم و مراسم اختتامیه فیلم فجر در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود و دل همه را تکان داده، وقت آن است سینمای ایران رسالتی دیگر هم برای خودش تعریف کند؛ بیرون آمدن از پیله تردید و به سرانجام رساندن سرنوشت بچههایی که سرنوشت فیلم در جشنواره و اکران عمومی و حضور جهانی به درخشش آنها گره خورده است.
این کمترین حق روحالله و شمیلا و ابوالفضل و همه بچههای «خورشید» است که دوران نوجوانی خود را با خاطرههای خوش و کودکانه به دوران جوانی و بزرگسالی پیوند بزنند. کار کردن در مترو و خیابان و افتادن در دام هزار بزه حق این بچهها نیست. مجیدی و گروه «خورشید» اگر گام اول را برای تامین امروز و آینده ستارههای نوجوان فیلم بردارند، فردا نوبت به سینماگرانی میرسد که هنر کودکان کار را پله پیشرفت خود کردهاند.
یک سال پیش در این روزها کمتر کسی در سوئد یا خارج از مرزهای این کشور سردسیر اسکاندیناوی نام گرتا تونبرگ را شنیده بود. امروز این دخترک ۱۶ ساله از شناختهشدهترین چهرههای دنیا به ویژه در عرصه پویشهای مبارزه با دگرگونیهای اقلیمی است، بارها در سازمان ملل و گردهمایی جهانی اقتصاد در داووس سخنرانی کرده و در آینده نزدیک میتواند جوانترین برنده جایزه صلح نوبل باشد.
یک ماه پیش در این روزها کمتر کسی در ایران نام روحالله زمانی و دوستانش را شنیده بود. امروز به لطف «خورشید» نام چند کودک گمنام کار سر زبانها افتاده و بهترین فرصت برای دگرگونی زندگی آنها فراهم آمده است. اگر به ما باشد، شاید به جای ساختن یک گرتا تونبرگ، میتوانیم روحالله و شمیلا و ابوالفضل و دوستانشان را تا کمتر از یک ماه دیگر برای همیشه فراموش کنیم و تمام!