کسی همیشه در سکوت
میان لحظههای کال
کسی که دل سپرده بود
به یک «رسیدن» محال
کسی که ماه خنده را
از آسمان شب نچید
و مار غصهها چه تلخ
به خط خاطرش خزید
کسی که سیب تازهای
برای شاخهها نداشت
کسی که رفت و از خودش
هزار خاطره گذاشت
حسین تولایی: کسی نشسته اینطرف نگاه میکند به باد کسی که «بال» میسرود و آسمان به او نداد
کسی همیشه در سکوت
میان لحظههای کال
کسی که دل سپرده بود
به یک «رسیدن» محال
کسی که ماه خنده را
از آسمان شب نچید
و مار غصهها چه تلخ
به خط خاطرش خزید
کسی که سیب تازهای
برای شاخهها نداشت
کسی که رفت و از خودش
هزار خاطره گذاشت