مسعود خوشنودزاده : شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در کنار سنایی غزنوی و مولوی بلخی، از استوانه‌های رفیع عرفان و ادب فارسی به‌شمار می‌رود.

آن‌گونه که مولوی در بیتی می‌گوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پی سنایی و عطار آمدیم

در تاریخ آمده است که عطار که از قضا شغل عطاری داشت، از پس یک تحول و دگردیسی روحی، دل در سلک حق می‌بندد و باقی‌مانده عمرش را به مدارج عرفانی می‌سپرد، به‌نحوی که این وضعیت او را به عالم شعر و شاعری می‌کشاند و الحق زیباترین لطایف و رموز عرفانی را به قالب‌های گوناگون شعری (بیشتر غزل و مثنوی) درآورده است.

در این میان، عطار از قالب مثنوی که قابلیت داستان‌سرایی و روایت‌گویی بیشتری در مقایسه با دیگر قالب‌های شعری دارد، برای بیان آرای عرفانی خود استفاده کرده است.

 به همین دلیل مثنوی‌های اسرارنامه، الهی‌نامه، مصیبت‌نامه، خسرونامه و منطق‌الطیر وی از حکایت‌ها و روایت‌های رمزی عرفانی آکنده است. بی‌تردید، درمیان این آثار متنوع، منطق‌الطیر عطار از جذابیت بیشتری برخوردار است.

این کتاب که شرح مراحل سیر و سلوک عرفانی و اتصال به حضرت دوست است، از زیباترین شاهکارهای ادبیات عرفانی فارسی است. مطلب حاضر، نگاهی تحلیلی به این مثنوی دارد.

داستان‌های رمزی جایگاه ویژه‌ای در ادبیات جهانی دارد. از اسطوره‌های یونانی، آتنی و مصری تا حکایات چین و هند مملو از این داستان‌های رمزی است. در ادبیات فارسی پیش و پس از اسلام نیز حکما و شعرای زیادی اسرار و مفاهیم بلند و اندیشه‌های متعالی خویش را در قالب رمز و داستان بیان کرده‌اند. سلامان و ابسال - به روایت بوعلی، سهروردی و جامی -لغت موران، عقل سرخ، صفیرسیمرغ، آواز پر جبرائیل و قصه الغربه الغربیه سهروردی و...از این دست است.

یکی از مهم‌ترین داستان‌های رمزی، منطق الطیر عطار نیشابوری است که دارای4696 بیت1 است. این کتاب در حیطه ادبیات عرفانی و تعلیمی زبان فارسی است و از یک سو ریشه در رساله‌الطیر ابن سینا و غزالی دارد و از دیگرسو الگوی مناسبی برای بزرگانی چون مولوی و جامی است.

عطار در این کتاب پس از بیان مطلب، حکایاتی جذاب در جهت تفهیم مطلب بیان می‌کند؛ حکایاتی که اگر چه بعضی از آنها در افواه مردم بوده یا در کتب گذشتگان مکتوب است اما به وسیله عطار بازآفرینی شده و با حذف یا اضافه‌ای مختصر در مسیر انتقال مفهوم قرار می‌گیرد. نام کتاب نیز متأثر از اندیشه‌های عرفانی2 و برگرفته از آیه شریفه  16 سوره مبارکه نمل است.3

عطار چنین روایت کند که: پرندگان که در بین خود پادشاهی ندارند، جهت یافتن پادشاه مرغان (سیمرغ) - به‌دنبال راهنما می‌گردند. هرپرنده‌ای که خود را شایسته رهبری می‌داند پا به میدان می‌گذارد اما در معرفی خود نکاتی را می‌گوید که با پاسخ هدهد ،پرندگان دیگر پی به حقیقت او می‌برند و برجای می‌نشیند:

بلبل شیدا در‌آمد مست مست /  وز کمال عشق نه نیست و نه هست
شد ز اسرار معانی نعره زن / کرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت بر من ختم شد اسرار عشق / جمله شب می‌کنم تکرار عشق
من چنان در عشق گل مستغرقم / کز وجود خویش محو مطلقم...  

و هدهد چنین پاسخ می‌دهد:
هدهدش گفت ‌ای به‌صورت مانده باز / پیش از این در عشق رعنایی مناز
عشق روی گل بسی خارت نهاد / کارگر شد بر تو و کارت نهاد
گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حسن او در هفته‌ای گیرد زوال
در‌گذر از گل که گل هر نو‌بهار / بر تو می‌خندد نه در تو شرم دار

و به همین ترتیب بلبل مغرور، طاووس خود‌بین، بط کم‌ظرفیت، کبک سرمست و سرکش، همای غرق در غرور و مشغول در امور دانی، باز ظاهر‌پرست و لاف زن، بوتیمار مدعی، بوف زرپرست و دنیا‌طلب و صعوه (گنجشک)4 سالوس‌صفت یک به یک خود را عرضه می‌کنند و پاسخ دقیق و راه‌گشای هدهد را می‌شنوند و پی به ضعف خود می‌برند:

جمله مرغان چو بشنیدند حال / سربه‌سر کردند از هدهد سؤال
کای سبق برده ز ما در رهبری / ختم کرده بهتــری و مهتـــری
ما همه مشتی ضعیف و ناتوان / بی ‌پر و بی بال و نه تن در توان
کی رسیم آخر به سیـمرغ رفیـع / گر رسد از ما کسی باشد بدیع  
نسبت ما چیست با او بـــاز گوی /  زانکه نتوان شد به عمیا رازجوی...

و در آخر پس از گفت‌وگوی مرغان و پاسخ هدهد، پرندگان به رهبری هدهد پا به میدان می‌گذارند و پس از طی هفت وادی صعب‌ طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فناکه با ریزش فراوان پرندگان همراه است، تعداد قلیلی(سی مرغ)با حالی زار و رنجور از مسیری که پیموده‌اند به بارگاه سیمرغ راه می‌یابند و بقای خود را در فنای در ذات او می‌یابند.

نکات رمزی داستان

هر قسمت از این داستان - که سرشار از استعاره و مجاز و رمز و لطافت است - شرح حال سالکانی است که برای رسیدن به کمال درصدد یافتن راهنما و دلیل راه برای عبور از مسیر سخت دنیا و جاذبه‌های آن هستند که در ذیل به‌صورت مختصر نکاتی ارائه می‌شود:

الف) مرغان: درواقع، همان سالکان طریق حق از اصناف گوناگون هستند که در ابتدای راه غرق در حجب و تعینات دنیایی هستند. نگاهی به ابتدای داستان که هرکس مدعی رهبری گروه است، نشان‌دهنده اصناف گوناگون سالکان و رذایلی است که در دل آنها نهفته است. نکته لطیفی که در طلب گروهی پرندگان نهفته است، میل و گرایش فطری بشر به پرستش و موجود مطلق است. عطار در این داستان گرایش‌های فطری بشر - که ریشه در تعالیم ناب قرآنی دارد- را با شیوایی و لطافت تمام و با زبان رمز بیان می‌کند.

ب) هدهد: هادی و راهنمای سالکان است. پیر و مرشدی راه‌پیموده که از سختی و مشکلات راه آگاهی تام دارد. از رفعت حق می‌گوید. بشیر و نذیری است که از کمال، جمال و حسن از یک سو و جلال و جبروت از سوی دیگر خبرها دارد. با سخنانش سالکان را دل می‌برد و نیز خطرات را گوشزد می‌کند:

تو بدان کانگه که سیمرغ از نقاب / آشکارا کرد رخ چون آفتاب
سایه خود کرد بر عالم نثار / گشت چندین مرغ هر دم آشکار...

عطار در ادامه، بحث و حلول و عینیت یافتن خالق و مخلوق را مطرح کرده و آشکارا آن را رد می‌کند:

مرد مستغرق حلولی کی بود / این سخن کار فضولی کی بود
چون بدانستی که خال کیستی / فارغی گر مُردی و گر زیستی

ج)عذرآوردن پرندگان: پرندگان پس از شنیدن حکایاتی ازجمله داستان شورآفرین شیخ سمعان/ صنعان پا به میدان می‌گذارند و باشور و شوق فراوان دست از جان شسته، در طلب معشوق به راه می‌افتند و به فرا‌خور حال و مقام، تلاش و کوشش و نظر حضرت حق...تا جایی سیر می‌کنند اما خطرات راه، سختی‌ها، جاذبه‌های مسیر و اهداف مقدماتی و میانی - که در حکم دلگرمی برای ادامه مسیر است - کم‌همتی و سستی و... بسیاری از آنان را از رسیدن به مقصد اعلی بازمی‌دارد و هر کس با سخنی به ظاهر شرعی و عقلانی همت کوتاه خود را توجیه می‌کند:

دیگری گفـتش گنــه دارم بسی / با گنه چون ره برد آنجـا کسی
چون مگس آلوده باشد بی‌خلاف / کی رسد سیمرغ را در کوه قاف
چون ز ره سر تافت مرد پر گنه /  کی تـواند یافـت قـــرب پـــادشه

پیر و راهنمای سالکان بسیار تلاش می‌کند تا آنها را دستگیری کند و از ناامیدی و سستی بازدارد:

گفت ‌ای غافل مـشو نومید از او / لطف می‌خواه و کرم جاوید از او
گر نبودی مرد تایب را قبول / کی بدی هر شب برای او نزول
گر گنه کردی، در توبه ‌است باز / توبه کن، کین در نخواهد شد فراز
گر به صدق آیی در این ره تو دمی / صـد فتوحت پیش بازآید همـی

عذر‌های دیگری که سالکان می‌آورند انواع رذایلی است که در جانشان رسوب و رسوخ کرده است:

دیگری گفتش که نفسم دشمن است / چون روم ره، چون که هم ره رهزنست
دیگری گفتش که ابلیس از غرور / راه بر من می‌زند وقت حضور
دیگری گفتش که کن زر دوستم /  عشق زر چون مغز شد در پوستم...

د)هفت وادی: عطار، سیر سالکان را به هفت وادی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا تقسیم می‌کند.وادی اول «طلب» است و تعب و سختی و بلا را در خود دارد و سالک باید با خون دل و ریاضت، از این وادی جان به در برد:
چون فرود آیی به وادی طلب  /  پیشت ‌آید هر زمانی صد تعب
جد و جهد اینجات باید سال‌ها / زانکه اینجا قلب گردد کارها...

به سلامت جستن سالک از این میدان مشکل، هم می‌تواند نوید‌بخش و راهگشا باشد و هم غرورآور و فریبنده و این توکل و تضرع و علم و شناخت سالک است که در این وادی به کمک او می‌آید. وادی دوم عشق است.

 نکته لطیفی که نباید از آن غافل شد، این است که عطار عشق را مبتنی بر طلب و طلب را مبتنی بر شناخت می‌داند؛ زیرا هدهد سالکان را از راه و مقصد آگاه می‌کند. عظمت معشوق شوری در دل‌ها می‌افکند و طلب را می‌جنباند. سپس سلطان عشق نزول اجلال می‌فرماید و سالک شیدا مسیر را با پای دل و با عشق سوزان و اشک روان می‌پیماید.

سپس سالک پای در وادی «معرفت» می‌نهد. تفاوت معرفت در این مرحله با شناخت قبل از عشق این است که شناخت قبل از عشق اجمالی است و کورسویی است که مسافتی نه چندان طولانی را می‌نمایاند اما عشق و  سوز مقدمه معرفت و شناخت تفصیلی است.

اشق در وادی معرفت گام برمی‌دارد و عجایب ناگفتنی را شهود می‌کند. رویت بذر معرفت را آبیاری می‌کند و معرفت حضوری در جان سالک ریشه می‌دواند.

از نظر عطار ،سالک در این مرحله با اسما و صفات حق بیشتر آشنا شده و گاه بعضی از این اسما و صفات در وجود سالک به فعلیت می‌رسد و او مظهر بعضی اسمای فعلی حضرت حق می‌شود و اسرار را تا حدودی در‌می‌یابد:
سر ذراتش همه روشن شود/  گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او / خود نبیند ذره‌ای جز دوست او
هرچه بیند روی او بیند مدام  /  ذره ذره کوی او بیند مدام

در این مرحله است که بعضی خوارق عادات از سالک سر می‌زند. سپس سالک همه عالم را فروغ یک تجلی او دیده و هیمنه حضرت کبریایی را مسلط بر عالم می‌بیند و از همه کس و همه چیز قطع امید می‌کند و قدم در وادی «استغنا» می‌گذارد. اینجاست که خوارق عادت کنار می‌رود و سالک به پختگی می‌رسد و کتمان سِر پیش می‌گیرد:

بعد از این وادی استغنا بود / نه درو دعوی و نه معنی بود
می‌جهد از بی‌نیازی صرصری / می‌زند بر هم به یک دم کشوری

سالک در این مرحله بی‌نیازی حق و نیاز خلق را به‌ حق‌الیقین شهود می‌کند و «توحید» ذاتی و صفاتی و افعالی را درک می‌کند:

بعـد از ایـن وادی توحید آیدت / منزل تفـرید و تجرید آیدت
روی‌ها چون زین بیابان در کنند / جمله سر در یک گریبان برکنند

اینجاست که سالک در تحیر و «حیرت» شیرین‌تر از هزار بیداری، مات و مبهوت می‌ماند. سپس به وادی«فقر و فنا» راهش می‌دهند و دیده جانش به عالی‌ترین مراتب کشف اخفی باز می‌شود و تمام مراتب عالم را رابط و حضرت احدیت را مستقل می‌یابد، فانی در حق شده و باقی به او می‌شود.

هـ )سیمرغ: وجود سیمرغ در ادبیات حماسی و عرفانی و تأملات متفکران ما و نیز ادبیات پیش از اسلام سابقه دارد. در شاهنامه بنا بر قراین، نقش مربی و راهنما یا حضرت جبرائیل – علیه‌السلام - را بازی می‌کند، زال را بزرگ کرده و تربیت می‌کند و در هنگام نیاز به کمک قهرمانان می‌شتابد.

شیخ اشراق نیز در رساله موجز خود صفیر سیمرغ به نحوی سخن می‌گوید که سیمرغ قابل انطباق با انسان کامل است.5

اما سیمرغ در منطق‌الطیر همان معشوق کل است. آنچه عطار از ویژگی‌های سیمرغ بیان می‌کند وجودی مستقل، مستغنی بالذات و جامع جمیع کمالات است که انطباق بر حضرت حق را به ذهن متبادر می‌کند:

گـر نگشتی نقـش پر او عـیان / این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثار صنع از فر اوست / جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش را نه بن / نیست لایق بیش از این سخن

پی‌نوشت‌ها:
1)منطق‌الطیر، به اهتمام دکتر سید صادق گوهرین، تهران، انتشارات علمی  و فرهنگی، چاپ هشتم، 1371
2)همان، مقدمه ص 20
3)وَ وَرٍِثَ سُلیمانَ داوودَ قال یا ایها الناسُ عُلِمناهُ منطقَ الطیر...
4)فرهنگ معین
5)صفیر سیمرغ، شیخ شهاب‌الدین سهروردی، تهران، انتشارات مولی، 1374ص5