محمد حسین مهدویان امسال در اختتامیۀ جشنواره فجر سخنی گفت که به مذاق هواخواهان دیروزش خوش نیامد. آقای کارگردان جایزهاش را به پدرش و پدران کشتهشدگان آبان و هواپیما و کرمان و سیستان تقدیم کرد. سخنش در تلویزیون سانسور شد. اما موج بزرگی از دشنام و تهمت و تحقیر علیهاش به راه افتاده است. آنها که تا دیروز حلواحلوایش میکردند یک سخن متفاوت او را تاب نیاوردند و لجنمالش میکنند. این بازی پایان ندارد. چپ و راست هم ندارد؛ کلاً کار به دست افراطیون «دو قطب» افتاده است. یا باید آنچه آنها میخواهند گفت یا خفه شد و گرنه باید تن داد به هباوهدر شدن آبروی خود.
الآن دیدم مهدویان در اینستاگرامش بیتی از مولانا را نوشته:
خمش باش خمش باش درین مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا
البته آنجا هم برادران از خجالتش درآمدند. چون میزان حال افراد است. چون عقیده و خواستۀ برادران و حزب و باند آنان، ترازوی احدخو و معیار و ملاک حق و صلاح و فلاح است. عجب چشمانداز سیاه و تباهی پیش روی ماست؛ میدانداری مطلقِ رگهایِ بهحجتقویشدۀ گردنهای ستبر و استیلای تام چشمهای بسته و دهانهای گشاده! روزبهروز هم وضع بدتر میشود. اصلاً صحبت درستوغلط موضع و مرام اینوآن نیست سخن از استبداد رأی و جولان هتاکان است. گیرم همۀ آنچه شهاب حسینی گفت و کرد نادرست بوده آیا این نشانۀ اضمحلال اخلاقی نیست که به قول او غالب کامنتهای منتقدانش را اساساً نمیتوان نقل کرد چون دشنام رکیک بوده است.
الحق چه بیت خوب و مناسبی نقل کرده این همشهری ما! سخت نقدحال است؛ توصیف میکند گفتمانی را که سلطۀ تمام مییابد و هر نوع میانهروی و استقلال را به محاق میبرد. باب گفتگو را مسدود میکند. اقتضای سیطرۀ تندروها و تمامیتطلبان یا تسلیم محض است و یا خودسانسوری و خفقان و یا دست از آبرو شستن و دشنام شنیدن و اتهام خوردن و هزارچیز دیگر.
راه برونشدی نیست. مسیر دیگری نیست. این ماجرا دامنگستر است و حدّ یقفی هم ندارد؛ دربارۀ همهچیز- از سیر تا پیاز و ریزودرشت و به تعبیر مولانا «زمولی و ز مولا»- باید تن به این بازی ناگزیر نحس داد وگرنه حسابت با کرامالکاتبین است. این بازی باختن است. این شتر به خانۀ همه خواهد رسید. درزی هم به کوزه خواهد افتاد.امروز آبروی مخالفت میریزد و مجبور به سکوت و تسلیم میشود و فردا نوبت تست و ما دوره میکنیم شب را و روز را و هنوز را. به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم...