تا همین چندسال قبل، اصلاً قرار نبود ششگانهی پرطرفدار جنگ ستارگان ادامه پیدا کند، اما ناگهان «دیزنی» تصمیم گرفت شرکت «لوکاسفیلم» را از «جرج لوکاس»، خالق این دنیای فضایی بخرد و سهگانهی دیگری از این ماجراهای کهکشانی تولید کند.
اولین قسمت این سهگانهی جدید «جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد» نام داشت و آن را پنج سال قبل «جی. جی. آبرامز» ساخت؛ کسی که خودش هم از دوران نوجوانی، از هوادارهای پروپاقرص و عاشق دنیای جنگستارگان بوده است؛ آنقدر که آرزو داشته روزی بخشی از این دنیای شگفتانگیز باشد. فیلم او آنقدر خوب از کار در آمد که سختگیرترین هواداران جنگستارگان هم، سخت مشتاق ادامهی این سهگانهی جدید شدند. بعد هم قسمت دوم این سهگانه با نام «جنگستارگان: آخرین جِدای» به کارگردانی «ریان جانسون» به پردهی سینماها آمد که به گفتهی بسیاری از کارشناسان و هواداران این مجموعه، روح تازهای در مجموعهی جنگستارگان بود.
آذرماه امسال، «جنگ ستارگان: خیزش اسکایواکر» نیز به پردهی سینماها آمد که درواقع پایانی است بر ۹گانهی محبوب جنگستارگان و جی. جی. آبرامز، برای دومینبار روی صندلی کارگردانی قسمتی دیگر از جنگستارگان نشسته است. بههمین مناسبت ترجمهی گفتوگویی را با جی. جی. آبرامز برای این شماره انتخاب کردیم.
- بیایید گفتوگو را اینگونه آغاز کنیم؛ اصلاً چه شد که تصمیم گرفتید کارگردان شوید؟ از آرزوهای نوجوانیتان بود یا از آن اتفاقهایی که انتظارش را ندارید؟
راستش همهچیز به پدربزرگم مربوط میشود. هشتساله بودم که مرا برای توری تفریحی به استودیوی یونیورسال برد. همانروز و همانجا بود که شیفتهی سینما شدم و تصمیم گرفتم کارگردان شوم و امروز خیلی خوشحالم که تمام زندگیام را وقت قصهگویی کردهام.
- چه جالب. اما برگردیم به اصل موضوع؛ در نهایت سهگانهی جدید جنگستارگان با اکران «جنگستارگان: خیزش اسکایواکر» تکمیل شد. حتماً برایتان سفری طولانی بوده، اینطور نیست؟
خب، من از اول قرار نبود کارگردانی این قسمت را برعهده بگیرم و پس از کنارهگیری «کالین تِرِوُرو» از این پروژه، به تیم پیوستم. احساس میکنم در این فیلم کمی آزادتر بودم. درواقع در قسمت هفتم جنگستارگان یا «نیرو برمیخیزد»، من چهارچوبی نسبت به دنیای جنگستارگان داشتم و به آن بسیار پایبند بودم. تعهدی که در خودم احساس میکردم، راهی برای پیدا کردن یک زبان بصری بود. اما در فیلم نهم یا خیزش اسکایواکر، در خودم جرئت انجام تصمیمهای مهمی را دیدم که در فیلم هفتم، با احتیاط از کنارشان گذشته بودم. برای همین میتوانم بگویم این فیلم، جسورانهترین اثرم در جنگستارگان است.
- در این قسمت، ما در انتهای سفر حماسهی اسکایواکر هستیم. این موضوع هم مرا غمگین میکند و هم برایم هیجانانگیز است. بزرگترین چالشی که برای نوشتن قسمت نهم پس از «آخرین جِدای» با آن روبهرو بودید چه بود؟
قبل از شروع نوشتن فیلمنامه، میدانستم که با کار دشواری روبهرو هستم. من برای نوشتن فیلمنامه به کمک کسی نیاز داشتم که هم نویسندهی توانایی باشد و هم عاشق جنگستارگان. «کریس تِریو» این ویژگیها را داشت. او در نوشتن صحنههای جنگاوری و دلاوری شخصیتها بینظیر است. برای نوشتن فیلمنامه خیزش اسکایواکر، ما فقط فیلم آخرین جِدای نگاه کردیم، بلکه تمام فیلمهای مجموعهی جنگ ستارگان را با دقت زیرورو کردیم.
برای فیلم نیرو برمیخیزد، من و «لارنس کاسدان» (فیلمنامهنویس)، گفتوگوهای زیادی داشتیم که قرار است داستان فیلم به کدام سمت و سو پیش برود. ما به میراثی بزرگ نگاه میکردیم و از خودمان میپرسیدیم قرار است در این قسمت چهچیزی ببینیم؟ قرار است چهچیزی ما را به خنده بیندازد، به هیجان بیاورد یا بگریاند؟ کدام احساس درست است؟ نمیخواستیم خودمان را درگیر کنیم و باید و نباید بگذاریم. برای خوشایند و جلب نظر کسی هم داستان را ننوشتیم. به احساسمان رجوع کردیم. اگر با خودمان روراست و صادق نبودیم، نمیتوانستیم به جواب درست برسیم که همان فیلمنامهی خیزش اسکایواکر است.
- بهنظر میرسد که شما چندان درگیر پاسخ دادن به پرسشهای مخاطب نیستید! یعنی طرح سؤال را بیشتر از جوابدادن دوست دارید!
یکی از دلایلی که جنگستارگان را دوست دارم، این است که در هرقسمت آن برای مخاطب، پرسشهای بیپاسخی باقی میگذارد. شخصاً سهگانهی اصلی این مجموعه را از دیگر سهگانهها بیشتر دوست دارم. چون پر از پرسشهای بیپاسخ و اتفاقات غیرقابل توجیه است.
این ویژگی در خیزش اسکایواکر هم وجود دارد؛ شاید نه به شدت سهگانهی اصلی، اما همچنان پرسشها و چراهای جدیدی برای مخاطب بهوجود میآید که باید برای پاسخ هرکدام فکر کند.
- موافقید که فیلم دوم این سهگانه، یعنی آخرین جدای، روح تازه ای به جنگستارگان دمید؟
کاملاً موافقم! «ریان جانسون» (کارگردان) با این فیلم، به من یادآوری کرد که چرا شیفتهی جنگستارگان هستم. قضیه فقط این نیست که چیزی را به مخاطب نشان دهی که قبلاً ندیده باشد. آخرین جدای نشان داد که جنگستارگان، جهانی برای آفریدن بدونترس است. نمیگویم که در قسمت هفتم من ترسیدم، اما فکر میکنم خیلی با احتیاط و ملاحظه رفتار کردم. برای همین فیلم نهم برایم یک اشتیاق بود که آزادانه به ایدههایم جامهی عمل بپوشانم.
- چندبار به تغییر خودتان در این دو فیلم اشاره کردید. شخصیتها هم در فیلم هفتم و نهم تغییری کردند؟
اگر منظورتان تغییر در شخصیتپردازی است، باید بگویم اصلاً. اما مثلاً در نیرو برمیخیزد، رابطهی بین شخصیتهای «رِی» و «فین» در فیلمنامه چیز دیگری بود. نوعی مشاجرهی دائمی بین این دو در داستان تعریف شده بود. اما وقتی شروع به فیلمبرداری کردیم، احساس کردم چیزی در این رابطه درست نیست. برای همین کات دادم. وقتی فیلمبرداری متوقف شد، دیدم که «دِیزی» و «جان» از نقششان بیرون آمدهاند و مثل دو دوست صمیمی با هم خوش و بش میکنند. ناگهان متوجه شدم که همین درست است! ارتباط این دو شخصیت وقتی فیلمبرداری نمیکردیم بسیار درستتر از زمانی که فیلمبرداری میکردیم بهنظر میرسید. برای همین برگشتیم و در فیلمنامه تغییراتی دادیم. این تغییرات در رابطه با شخصیتپردازی آن دو نبود، بلکه به انرژی و رابطهی بینشان مربوط میشد.
- عشق به جنگستارگان در خون ماست! هم من و هم شما! شما هم وقتی کودک یا نوجوان بودید، تفنگ لیزری و شمشیر نوری داشتید؟
راستش من چندان آدم کارکردن با تجهیزات نیستم. اما همیشه طرفدار «لوک اسکایواکر» بودم. چون وقتی برای اولینبار شمشیر نوری را به دست گرفت، بلد نبود با آن خوب کار کند. هیچوقت هم به باحالی «هان سولو» نبودم. خب، وقتی حرف تفنگ لیزری یا «بلاستر» میشود، او و تفنگش به ذهن میآید.بهنظرم از زیباییهای جنگسـتارگان این است که معمولیترین آدمی که در زندگی روزمره میشناسیم، میتواند به همان کسی تبدیل شود که قادر است در برابر نیروهای شر و ظلم بایستد و پایداری کند.
خب، در فانتزیترین حالت میگویم که من هم دوست داشتم شمشیر داشته باشم، اما واقعیت آن است که تنهای آرزوی نوجوانیام این بود که در آن جهان باشم.
- و بهعنوان سؤال آخر، شایعات زیادی مطرح است که میخواهید فیلم جدید «سوپرمن»را هم بسازید. این خبر درست است؟
جالب است، چون من تا امروز حتی یک نشست رسمی هم با کمپانی «برادران وارنر» نداشتهام، اما مردم هم مثل شما مدام در اینباره میپرسند. شاید این شایعات از آنجا نشأت میگیرد که بهتازگی کمپانی «بَد روبات» با «برادران وارنر» قراردادی برای همکاری مشترک امضا کرده، اما هرچه هست مربوط به آینده است و من هم مثل شما نمیدانم در آینده قرار است چه اتفاقی بیفتد.