همشهری آنلاین- علی خوشتراش: گیلان را باید استان آیینهای متنوع قلمداد کرد، در اغلب ماهها و فصول سال، مردم این استان در نقاط مختلف به اجرا و انجام آیینهایی برجامانده از اعصار کهن مشغولند. یکیاز این آیینها، برپایی جشنهای زمستانی و به پیشواز بهار رفتن، است. تا پیش از مدرن شدن شیوههای زندگی، رسم بر این بوده که مردم مناطق روستایی استان و اغلب دامداران با انجام برنامههایی مانند «نوروزخوانی»، اجرای نمایش سیار «خردجال*» و «عروس و گولی» به استقبال بهار بروند. در این میان عروس گولی هنوز در یادها باقی مانده و از سوی فعالان فرهنگی استان در مناسبتهای مختلف اجرا و تم موسیقی آن توسط نوازندگان محلی نواخته و ترانه آن خوانده میشود.
تا ۵۰ سال پیش، در روزهای پایان سال ساکنان مناطق کوهستانی گیلان گروههای نمایشی و کارناوال شکلی به راه میانداختنداین گروهها در کوچه پسکوچههای شهرها و روستاهای مناطق کوهستانی و جلگهای گردانده میشدند و نمایش عروس گولی را اجرا میکردند.
این گروه نمایشی با اجرای نمایش در حیاط خانهها، موجبات شادی و خرسندی را برای صاحبان آن فراهم میآوردند و با خواندن شعر و ترانه و همچنین حرکات نمایشی فیالبداهه، شیرینی کارشان را دوچندان میکردند. این گروه نمایشی گاهی هم هنگام اجرای برنامه و خواندن ترانه، الفاظ و جملات بیادبانهای را بهعنوان چاشنی و کمیکترشدن نمایششان به کار میبردند. هنگام اجرای نمایش نیز جماعتی پشت سر آنها بهراه میافتادند و با آنها در کوچهها میچرخیدند.
شخصیتهای نمایش
ایفاگران نقشهای اصلی و فرعی این نمایش عبارت بودند از:
نقشهای اصلی: پیربابو، غول، عروس (که به «نازخانم» شناخته میشد و شخصیتی به نام «کاس خانم» او را همراهی میکرد و نقش این شخصیت را ۲ پسر نوجوان بازی میکردند).
نقشهای فرعی: کولبارچی (جمعکننده هدایای مردمی)، سرخوان (خواننده)، ناقارهچی، دایرهزن، سازچی (سرنا نواز) و دو، سه نفر که با کفگیرهای چوبی به هم میکوبیدند و با گروه موسیقی همراهی میکردند.
لباس بازیگران
غول لباس و کلاهی از جنس ساقههای خشک برنج (کلش) و گاه ۲ شاخ بز بر سر میگذاشت، تسمه رنگی بافتهشدهای را دور کمر خود میپیچید و به آنها منگولههای رنگی و زنگولههای کوچک و بزرگ میآویخت. کفشی از جنس چرم دباغینشده معروف به «کالِ چرم چموش» به پا میکرد و چماقی هم به دست میگرفت. ریش غول هم از پوست بز سیاه تهیه میشد.
پیربابو دیگر شخصیت محوری نمایش بود که نقش مقابل غول را داشت و خود را به شکل پیرمردی درمیآورد. ریش و موی پیربابو برخلاف غول سفید بود و آنها را از پوست بز یا گوسفند سفید به صورت ماسک تهیه میکرد و بر چهره خود می گذاشت و یک چوبدستی به دست میگرفت.
نقش عروس (نازخانم) و همراه او (کاس خانم) را هم ۲ پسر نوجوان بزکشدهای که لباس زنانه میپوشیدند، بازی میکردند.
مبارزه برای تصاحب عروس
تصاحب عروس تم اصلی نمایش جنگ غول و پیربابو را تشکیل میداد. وقتی گروه نمایشی در کوچهها راه میافتادند، نوازندگان، موسیقی مربوط به نمایش را اجرا میکردند تا اینکه به در خانهای برسند و نمایش مبارزه را که کشتی گرفتن غول و پیر بابو بود، اجرا کنند. در این مبارزات گاهی پیربابو پیروز میدان بود و گاهی غول. پیروز میدان در هر نمایش عروس را تصاحب میکرد. بعد از پایان مبارزه، سرنانواز آهنگهای شادی را مینواخت و گروه هلهلهکنان خانه را ترک و به سوی مقصد بعدی حرکت میکرد تا نمایش را از نو شروع کنند. هنگام ورود به هر خانهای غول نعرهای میکشید و خود را به شدت تکان میداد تا زنگولههایش بهصدا درآیند.
غول نازخانم و کاسخانم را تعقیب میکرد. سپس غول و پیربابو با هم درگیر میشدند، چوبها را به هم میکوبیدند و کشتی میگرفتند. غول با استفاده از موقعیت، کُندهای یا چیز سنگینی را پیدا میکرد و به سمت پیر بابو میرفت.
سرخان در این هنگامه با خواندن قطعه شعری، پیربابو را خبردار میکرد. بعد پیربابو، نازخانم و کاسخانم را برمیداشت و پشت سرخان پنهان میشد.
غول زمین را بو میکشید و از سرخان میپرسید؛ نازخانم و کاسخانم چه شدند؟
سرخان هم میگفت: پهلوانی آنها را باخود بردهاست، اما حاضراست با تو کشتی بگیرد.
بعد غول و پیربابو باهم کشتی میگرفتند و در نهایت غول پیروز میشد و پیربابو از هوش میرفت. بعد کاس خانم و نازخانم بالای سر پیربابو که ازحال رفته بود، میرفتند، او را باد میزدند تا به هوش آید. البته در برخی موارد پیربابو پیروز میدان میشد و غول شکست میخورد. به هر حال بعد از پایان هر مبارزه، کاسخانم و نازخانم میرقصیدند.
اشعار نمایش به گویش گالشی از این قرار بودند:
- وقتی گروه نمایشی وارد خانهای میشدند سرخوان این ابیات را میخواند:
ای خانخواه بیرون بیه (ای صابخانه بیرون بیا)
تی سگ مره گیره (میترسم سگت مرا بگیرد)
یه لقد زنم میره (درغیر اینصورت لگدی خواهم زد تا بمیرد)
اون گناه مره گیره (بعد گناه او بر گردن من میافتد)
ای خانخواه بیرون بیه(ای صابخانه بیرون بیا)
عروس گولی بیاردیم (عروس گولی را آوردهایم)
جاُن دیلی بیاردیم (جان دل را آوردهایم)
خانخواه ترِه نیردیم (صاحبخانه برای تو نیاوردهایم)
تی پسرِ بیاردیم (برای پسرت آوردهایم)
از راه دور بیاردیم (از راه دوری او را آوردهایم)
چه ظرف زور بیاردیم (با چه زحمت و زوری آوردهایم)
خانخواه تره نیاردیم (صاحبخانه برای تو نیاوردهایم)
تی پسرِ بیاردیم (برای پسرت آوردهایم)
- هنگام اجرای نمایش و مبارزه برای تصاحب عروس، جماعتی که گروه نمایشی را همراهی میکردند به همراه سرخان این اشعار را میخواندند:
عروس کیْ شهِ؟ (عروس برای کیست؟)
پیربابو شه (برای پیربابوست)
پیربابو زحمت بکشه (پیر بابو زحمت کشیده)
- بعد از این مرحله غول زبان باز میکرد و میگفت:
عروس میشه (عروس برای من است)
منم ریاضت بکشم (من هم ریاضت کشیدهام)
- پیربابو هم برای تحقیر غول این ابیات را میخواند:
غولَ، غولَ، غولَ ببینین غول، (غول را ببینین)
تا کمربجیر تولَ (بدنش از کمربه پایین گلآلود است)
از کمربجور نقره (لباسش از کمر به بالا نقره است).
عروس گولی به روایت پژوهشگران
زندهیاد «محمود پاینده لنگرودی»، پژوهشگر و مردمشناس گیلانی داستان عروس گولی را چنین روایت کرده است: «غول و پیربابو هر دو عاشق عروس هستند و با چوب میرقصند. غول رقصکنان به طرف عروس میرود و پیربابو راه او را میبندد و مانع رسیدن او به عروس میشود. غول برمیگردد و به پیر بابو حمله میکند و پیربابو نیز ناچار میشود که به تماشاگران حمله کند و در این حمله و گیرودار حرکات غیرعادی و خندهآور میکند تا مردم شادی کنند».
همچنین این پژوهشگر درباره شخصیت عروس(نازخانم) و ندیمه او یعنی (کاس خانم) آوردهاست: «در برخی آبادیها هر دو شخصیت، نقش عروس دارند. (پاینده لنگرودی، محمود- آیینها و باورداشت گیل و دیلم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
زندهیاد «سید ابوالقاسم انجوی شیرازی» هم درباره نمایش عروس گولی آورده است:«بر طبق یک داستان افسانهای غول ساکن قلۀ کوه و پیربابو و نامزدش ساکن دامنۀ کوه بودهاند.روزی غول از جایگاه خود بیرون میآید و عروس یعنی نامزد پیربابو را میبیند و او را میرباید و به اینترتیب جدال میان آن دو در زمانی حدود بیست روز مانده به پایانِ زمستان آغاز میشود».(انجوی شیرازی،سیدابوالقاسم،بازیهای نمایشی. ج.۱ .تهران: امیرکبیر)
ریشه در اساطیر
نمایشهای آیینی که سابقه اجرایی دیرینهای دارند، معمولا بازتاب آرکیتایپها یا کهنالگویی اساطیری هستند. نمایش عروس گولی در گیلان نیز میتواند تحت تاثیر یکی ازکهنالگوها باشد که طی سالیان متمادی و با تغییراتی در المانها روبهرو شده و به روزگار کنونی رسیدهاست.
موضوع آزادی آبها از چنگال اژدها یکی از کهنالگوهای جهانی است. این واقعه همیشه در پایان زمستان و آغاز بهار روی میدهد. در اغلب افسانههای حماسی و رمانسها همین کهنالگو را میبینیم؛ دخترانی که اغلب شاهزاده هستند توسط اژدها ربوده و در بالای دژ و قلعهای زندانی میشوند. بعد سروکله پهلوان جوان و دلیری پیدا میشود، اژدها را میکشد و شاهزاده خانم را آزاد میکند.
اغلب اسطورهشناسان معتقدند دزدیدهشدن دختران توسط دیو و اژدها، نمادی از یخبندان و زمستان است که آبها در چشمهها و رودخانهها یخ میبندد و با فرا رسیدن بهار و پیروزی یک قهرمان خورشیدی بر اژدها، دختران آزاد میشوند.
داستان عروس گولی بیگمان ریشه در اساطیر دارد. وجود دو شخصیت نازخانم و کاس خانم یادآور ۲ دختر جمشیدشاه در اساطیر ایرانی است. ارنواز و شهرناز دختران جمشیدشاه بودند که توسط ضحاک دیوسیرت و اژدهاگون به اسیری گرفته شده بودند. این دو خواهر در پایان سیطره ضحاک، بعد از پیدا شدن سروکله یک پهلوان نجات مییابند.
عروس گولی یا عروس غول؟
بسیاری از پژوهشگران میپندارند که تقابل غول و پیربابو، میتواند نمادی برای تقابل سپیدی برابر سیاهی یا خیر برابر شر باشد.
به نظر میرسد این پندار چندان وجهه علمی نداشته باشد و موجب به انحراف کشیدهشدن ماهیت روایت نمایش و حتی نمادهای روایت باشند. به عنوان مثال؛ شخصیتهایی مانند پیربابو و بهویژه عمو نوروز اکنون بهعنوان نماد بهار و نوزایی شناخته میشوند، اما این کاراکترها برخلاف نماد مثبتی که القا میکنند، ماهیتاً نمادی منفی دارند، نماد منفیای که بسیار آشکار است. پیربابو و عمونوروز هر دو پیر هستند و با نماد جوانی و نوزایی نه تنها همخوانی ندارند بلکه تضاد دارند.
با این توصیف میتوان غول را نماد نوزایی، جوانی و تیره شدن خاک بر اثر ذوب شدن برفها انگاشت. درواقع این غول خفته اکنون بیدار شده و میخواهد برف و سرما را از میدان خارج کند و سبزی و سرزندگی را دوباره آشکار سازد. یکی از مهمترین عناصر این داستان وجود زنگولهها و منگولههای رنگی است که به لباس غول آویخته شدهاست. این زنگولهها میتوانند نمادی از پایان یافتن دوره سرما و یخبندان و حرکت گلهها به سوی زمینهای گرم باشند که در بخشی از اوستا نیز به این موضوع اشاره شده است. به هر حال غول، جوانی است همسنگ با سال نو و آغاز آفرینش. غول در این نمایش عروس را که نمادی از طبیعت و کشاورزی و زمین است به تصاحب درمیآورد و با خود میبرد تا سال دیگر که تبدیل به موجودی پیر شود و برابر غول جوانی شکست بخورد. با این تفاصیل احتمالا اسم این نمایش باید عروس غول باشد نه عروس گول. ما برای اثبات این ادعا میتوانیم به افسانه «دیو و دلبر» در ادبیات اروپایی اشاره کنیم. در این قصه، دیو که ظاهرا شخصیتی منفی دارد در پایان با شکستهشدن طلسم تبدیل به چهره مثبت و عاشق دختری میشود که پیشتر او را در قصرش زندانی کرده بود.
اما نکته مهم دیگر این نمایش خواندن این شعر در خانههای مردم است: «عروس گولی بیاردیم / جاُن دیلی بیاردیم / خانخواه ترِه نیردیم /تی پسرِ بیاردیم» است. در بیت پایانی آشکار است که شعر، پیامی همراه دارد. پیامی درباره ازدواج آیینی. راوی شعر، پسرجوان خانه را برای عروس نمایش خواستگاری میکند نه صاحبخانه را که قاعدتا پیر و از سن گذشته است.
* خَرْدَجال
«خَرْدَجال که باید همان خردجّال باشد از دیگر نمایشهای سیار رایج در نواحی کوهستانی شرق گیلان رایج بود و بنا بر گفته راوی داستان این نمایش تا اواخر دهه بیست شمسی در اشکورات و نواحی روستایی رودسر برگزار میشد.
در روزهای پایانی سال گروهی کوچک نمایشی راه میانداختند. این نمایش برعکس نمایشهای سیار دیگر، از جمعیت و استقبال کمتری برخوردار بود و بازیگردانان این نمایش در طول بازی حرفهای کمیک میزدند و نوروزی طلب میکردند. آنها پیرمردی را سوار خر سفیدی میکردند، بعد خر سیاه بدون سوار را که خورجینی بر پشت داشت به دنبال او راهی میکردند.