به گزارش همشهری آنلاین، دکتر میلاد عظیمی در این یادداشت نوشته است: شجریان نمیمیرد. آن که در دل مردمش نشسته و صدای کشورش شده نمیمیرد. مگر فردوسی مُرد؟ گیرم که فردوسی مطرود شده بود. گیرم که جهان به کام عنصری و فرخی و عسجدی و فلان و فلان میرفت. گیرم سلطانمحمود قدرش را نشناخت و با او ناسپاسی کرد. گیرم که مظلوم و رنجیده در کنج تنهایی و اندوه و تهیدستی گذشته شد. گیرم که اجازه ندادند پیکرش را در گورستان مسلمانان به خاک بسپارند. سرانجام چه شد؟هیچ! فردوسی در باغ خود به خاک رفت اما نمرد؛ مردم نگذاشتند بمیرد. مردم نگذاشتند نام و یاد شاعر ملّیشان گم و کم شود. اگر فردوسی عمر و مال و جان و جهان خود را فدای نگاهبانی از هویت ملّی ایرانیان و زبان فارسی کرد ملّت ایران هم از ذکر جمیل فردوسی و شاهنامه مثل آتش مقدّس نگاهبانی کرد. شاهنامه ماند و در متن زندگی ایرانی روزبهروز بالندهتر شد. اکنون نیز فردوسی، نزد مردم عزیز و شاهنامه کتاب بزرگ و زندگیساز ایرانیان است.
سلطانمحمود اما از هماندم که در باغ پیروزی دفن شد مُرد. از هماندم که مرد مُلکش دوپاره شد. میراثخوارانش به جان هم افتادند. ده سال از مرگش نگذشت که دولتش بر باد خواری رفت. پسرش مسعود شکستخورده و مُلکومالباخته در قلعتی دوردست زجرکش شد. آنهمه قالوقیل و منممنمِ شاه غازی - گشایندۀ هند و قمعکنندۀ قرمطیان- مثل برف آب شد. مرگ مُهر خاتمت زد بر نامۀ خودکامهای که هنر و ادب و علم را هم یکسره زیر سیطرۀ خود میخواست و از هنرمندان و دانشمندان توقع داشت که سخن بر مراد قدرت او بگویند نه به مقتضای سلطنت علم و هنر خویش. سلطانمحمود که مدیحهسرایانش او را جاودان میدانستند،اکنون کجاست؟ مُرد مُرد او مُرد. با مرگش هم تمام شد. امروز هیچ تأثیری بر جهان ما ندارد. شده است آینۀ عبرت. شده است نماد سلطانی که به قول سعدی در گور هم نگران است که مُلکش با دگران است. بیت زیر فشردۀ تاریخ است. داوری تاریخ است در منازعت میان هنری که محبوب مردم است و سیاستی که صرفاً پشت به سرنیزه دارد:
برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی
شجریان هم مثل فردوسی ماندگار است. اگر فردوسی شاعر ملّی ایران است شجریان خوانندۀ ملّی ایران است.
نمیرم ازین پس که من زندهام
که تخم «هنر» را پراکندهام
هر آن کس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین