همشهری آنلاین- علی شاکر: گرچه پزشکان و متخصصان بارها تاکید کردهاند کرونا برعکس تصویری که رسانهها از آن ساختهاند چندان هم ترسناک نیست و با رعایت مواردی میتوان آن را کنترل کرد، ولی به نظر میرسد هنوز برخی از پزشکان و کادرهای اورژانس چندان در این رابطه توجیه نیستند و هر بیمار سرماخوردهای را یک زامبی کرونایی میبینند.
- اختصاصی همشهری آنلاین: آشنایی با بیماری کرونا
ظهر برادرم تماس گرفت که دیشب حالش خوش نبوده. تب و لرز داشته. امروز سر کار نرفته و در خانه مانده. گفت بیا مرا ببر دکتر. یک ساعتی در ترافیک ماندم تا برسم خانهاش. دیدم روی تخت تندتند نفس میکشد و صدایش در نمیآید. تب دارد و از سر درد و بدندرد حتی نمیتواند جُم بخورد.
اضطراب، لب و ناخنم را میخورد و مدام امیدواری میدادم به خویش که تمامی نشانههای کرونا را ندارد. میپرسم: تنگی نفس داری؟ میگوید: نه. پس جای نگرانی نیست.
خستگی مفرط کاری کرد که نتواند تا ساعت 15 از جایش بلند شود. سرآخر سوار ماشین شدیم و دوباره افتادیم در ترافیک. پنجرهها را دادیم بالا شاید دود استرس به حلق افکار نفوذ نکند. دستفروشهای اسفند تا کنارهی خیابان آمدهاند. ماسک ندارند. نه از این باب که میدانند زدنش بیفایده است، از این نظر که آنان هم مثل برخی تصمیمگیران قصه را چندان جدی نگرفتهاند. شاید هم مثل رئیس پدافند غیرعامل کشور به جمعبندی نهایی برای قرنطینه نرسیدهاند و از نظر آنان وضعیت فعلا قرمز نیست.
یکی از بدیهای اعتیاد به پیگیری خبر آن است که میدانی به جز چین، 1500 نفر دیگر در دنیا به کرونا مبتلا هستند. 15 نفر هم مردهاند. و همین نگرانی از بیماری برادرت را بیشتر میکند. کسی که حالا با تب، پلکهایی افتاده و نفسهایی تند روی صندلی کناری ماشین نشسته و دچار سرگیجهی ناشی از ماشینگرفتگی در ترافیک هم هست.
- دکتر قایم شد و گفت برید
میدانیم که بیمارستانهای پذیرشکنندهی کرونا در تهران، امامخمینی، مدائن و سیناست. اما ما که کرونا نداریم بنابراین به اورژانس بیمارستان پارس میرویم.
پرستارهای ماسکدار میگویند پزشک به بخش رفته و یک ساعت دیگر بر میگردد. برادرم نای ایستادن ندارد. سالن و حیاط پارس را بیرون میآییم و به بیمارستان محب یاس سپید میرویم.
یک دختر و پسر جوان هم با ما میرسند. دختر نیز مثل برادرم ماسک به صورت دارد. مسئول اورژانس با نگرانی میپرسد چه کار دارید؟ گفتم: سرما خورده، سر درد داره... همسر آن دختر جوان هم همزمان توضیح میدهد همسرش هفتهی پیش سرماخورده خوب شده و دوباره گرفته. برای همین رفتهاند بیمارستان سینا و سینا گفته بیایند محب یاس.
سرپرستار میآید. میگوید اینجا محب یاس نیست. انگار که جن دیده باشد. آرام پیش کسی میرود که پشت میز پرستارها نشسته و چیزی را زمزمه میکند. بعد میفهمیم او پزشک شیفت اورژانس است. میگوید از دست من کاری بر نمیآید بروید مدائن. چون من فقط میتوانم معاینه کنم و قرص سرماخوردگی به شما بدهم، ولی بیمارستان مدائن و امامخمینی کیت تشخیص کرونا دارند.
تقریبا میدانم که دکتر شیفت ما را بیخود نگران کرده است ولی در این مواقع نمیتوانی ریسک کنی. نگرانی و ترس دکتر ما را میترساند. نکند واقعا ما جزو همان بدشانسهایی هستیم که کرونا گرفتیم. سه هفته پیش برادرم به جنوب سفر کرده بود. نکند آنجا کرونا گرفته. اگر کرونا دارد چرا تا حالا بروز نکرده؟
با نگرانی بیشتر آمدیم بیرون. موقع خارج شدن سرپرستار به مسئول پذیرش توضیح میدهد که اگر از این موارد داشتیم راه ندهید و بگویید بروند مراکز مرتبط. بعد هم بگویید که اینجا محب یاس نیست. یاس سفید است. دم در اورژانس، زنگ زدیم به بیمارستان مدائن که آیا کیت تشخیص کرونا دارند؟ گفت نداریم و بلافاصله گوشی را قطع کرد.
- بیمارستان صحرایی و جنگ با کرونا
پس فقط میماند بیمارستان امامخمینی. به اورژانس بیمارستان امام که میرسیم، اوضاع شبیه بیمارستانهای صحرایی فیلمهای جنگی است. نگرانتر میشویم. مرد ماسکداری جلو ما را میگیرد و تا دمای بدنما را بسنجد. میگوید تب ندارید. با این همه ما را هدایت میکند به اتاق تریاژ.
آلودگی نمناکی اروژانس را برداشته. یکی از پزشکان با چشمانی خون افتاده و صدایی خفه از پشت ماسک N95 میگوید که وقت نکرده حتی یک لیوان آب بخورد. صدای سرفه میآید و من مدام دستانم را به شکل وسواسگونهای با مایع ضدعفونیکننده کنار اتاق میشویم. عقربهی ساعت هم انگار روی صفحهی آلودهی اتاق لیز نمیخورد. زمان نمیگذرد. باد داغ تهویه به صورتم که میخورد احساس میکنم تب دارم. ولی دم در گفتند تب نداری.
صدای استفراغ زنی در سطل آشغال اتاق با عطسه و نالهی زنی پا شکسته میآمیزد. برادرم اشاره میکند تو برو بیرون. هر دو عرق کردهایم. کُلاهش را بر میدارم و کاپشنش را به دست میگیرد و کمی کج میایستد تا نوبتش شود.
نوبت که به او میرسد، پروندهاش را تکمیل میکنند. میگویند بروید پذیرش. در صف پذیرش 6 نفر جلو من ایستادهاند. همه ماسک دارند. برخی میگویند از 6 صبح اینجا هستند. پشت من هم چند نفر دیگر میایستند. آنان علاوه بر ماسک، عجله هم دارند. برای همین مدام خودشان را جلو میکشند و کنار گوشَت شروع میکنند به حرف زدن. ترس لزج کرونا چنان میکند که از صف به هم فشردهی پذیرش بیایم بیرون و فقط صبر کنم نوبتم شود و بعد بروم جلو.
خانمی را از آتیه فرستادهاند. او هم میگوید سرماخورده. پیرمردی را از سینا فرستادهاند. مسئول پذیرش میگوید: «آخه چرا؟ اینجا به جرات میگم از هر 10 نفر یک نفر کرونا داره.» و سرش را با دلسوزی از سوراخ شیشه جلو میآورد و ملتمسانه میگوید: «خواهش میکنم کمی از هم فاصله بگیرید... این ماجرا شوخی نداره»
پس از 20 دقیقه در صف ماندن سرانجام پذیرش میشویم. جا برای نشستن نیست. برادرم سرپا و خسته ایستاده است و عرقش را پاک میکند و با موبایلش ور میرود. پرونده را که میدهم دستش با صدای گرفته میخواهد که بروم بیرون. چون اینجا وضعیت خوبی ندارد. میگویم میروم جای ماشین را عوض کنم. در این وضعیت حوصله دویدن پیِ جرثقیل و دادن جریمه ندارم.
از اروژانس میزنم بیرون. اطراف بیمارستان امام پر از داروخانه است. میخواهم ژل ضدعفونیکننده بخرم. ندارند. یک نفر میگوید داریم، آلمانی است و 120 هزار تومان. در همین حین مشتری به داروخانه میآید و میپرسد ماسک دارید؟ جواب میشنود: نداریم ولی ماسک فایدهای ندارد؛ باید سیستم ایمنی بدن را بالا ببرید، برای همین بیایید یک بسته مولتیویتامین آلمانی ببرید.
جای ماشین را عوض میکنم و حوالی 6 غروب بر میگردم به اورژانس. یک ساعت و نیم برادر سرماخوردهام در میانهی اورژانس کرونایی سر کرده است. پزشک شیفت مدام برای سیپیآر میرود. پس باید صبر کرد. یکی از کارکنان افتاده به جان میلههای وسط خیابان بیمارستان و با دستگاه سنگفرز آن را میبُرد. ده دقیقهی بعد صدای اذان میآید و ناگهان چهرهی فرشتههای سپیدپوش آخرالزمانی پیدا میشود.
انگار وسط آن بیمارستان صحرایی بمب انداختهاند. ترس در چشمان دکترها دو دو میزند. مامور دم در یادش میرود دمای مراجعهکنندگان را بگیرد. وحشتزده با آن ماموران آخرالزمانی حرف میزند. یکی از فرشتهها عینک و لباس سفیدش را با بیحوصلگی گوشه اورژانس در میآورد.
نیروهای خدماتی یکی دیگر از اتاقها را خالی میکنند. میگویند فرد کرونایی را بردند آنجا. از یکی از کارکنان میپرسم چند نفر بیمار مبتلا به کرونا را پذیرش کردهاید؟ میگوید: زیاد. میپرسم چند نفر؟ میگوید: صد، 150 نفر. البته نمیتوانم صحت این ادعا را تایید کنم. ولی حق بدهید که من هم وحشت کردم. یعنی اگر کرونا هم نداشتیم حالا به لطف برخی از پزشکان و بیمارستانها افتادهایم وسط کلونی بیماران کرونا.
- خلط داری، کرونا نداری
برادرم از داخل اورژانس زنگ میزند که: «بریم، من حالم به اندازهی اینا بد نیست.» قصد رفتن میکنیم که دکتر نامش را میخواند. همین که داخل میشویم دوباره دکتر را از سیپیآر فرا میخوانند. میگویم: خانم دکتر فقط چند لحظه صبر کنید ما از خیلی وقت از اینجاییم. خیلی آرام منطقی جواب میدهد: «داره میمیره...»
باز در شرجی اتاق و کنار چند نفر بیمار فرو رفته در خویش میایستیم. پزشک بعد از حدود 20 دقیقه بر میگردد. میپرسد: خلط داری؟ برادرم میگوید: بله. جواب میدهد: پس اگر خلط داری و تَبَت هم پایین آمده کرونا نیست. تب کرونا پایین نمیآید و موقع سرفه هم بیمار خلط ندارد.
خیالمان راحت میشود. داروهای معمول مینویسد و ما پس از کلی کاغذبازی برای ترخیص از بیمارستان میزنیم بیرون. آن وسط یکی از مسئولان به ما میگوید: «آقا نیا اینجا الکی خطرناکه!» و خب حالش نبود جوابش را بدهیم که ما به پای خویش نیامدیم. همکاران شما به زور و از سر ترس و مسئولیت ناپذیری یک بیمار سرماخورده را پس از ترساندن، هدایت کردند به مرکز بیماران کرونا در تهران. از دکتر پرسیدم رفتیم خانه چه کنیم؟ گفت: تا میتوانید دستها را بشویید. حتما لباسهایتان را هم بشویید. حمام هم بروید امشب.
ما تقریبا حدود دو ساعت و نیم در مرکز بیماران کرونا منتظر ماندیم که دکتر فقط بگوید چون «خلط داری، پس کرونا نداری». این در حالی است که مامور (پزشک) دمِ در میتوانست همین سوالهای مرسوم را از ما بپرسد و اگر به موارد مشکوکی بر خورد، سپس یک سرماخورده را به داخل راه دهد.
معمولا در افکارعمومی بیمارستانهای دولتی خوشنام نیستند. بهویژه بیمارستان امام که از کل کشور مراجعهکننده دارد. مسلماً به عملکرد کادر این بیمارستان نقدهایی وارد است. ولی باید اعتراف کرد که این افراد جانشان را کف دست گرفتهاند و از آن مهمتر جور همکارانی را به دوش میکشند که با مسئولیتناپذیری مریضهای عادی را وحشتزده به این بیمارستان میفرستند. غافل از اینکه ممکن است این کار به چه فجایعی منجر شود.