همشهری آنلاین – مهدی فروتن: کمدین نامدار تلویزیون ایران که گاهی هم به سینما سر میزند، حالا دیگر سلطان بیچون و چرای سه روز پایان هفته مردم ایران است؛ الهه کتابخوانی و حالگیری. در تکگوییهایش در «دورهمی» به زمین و زمان گیر میدهد و از وقتی در مقام یک کتابخوان حرفهای به «کتابباز» سروش صحت رفته و بخشی از یک نمایشنامه ویلیام شکسپیر را از بر خوانده، چنان به کتاب نخواندن مردم و مهمانهایش گیر میدهد که بیا و ببین.
همین دو سال پیش بود که مدیری نخستین فیلم خود را در مقام کارگردان در سینما ساخت. بعد بچههای عکاس و خبرنگار را عصر یک روز پنجشنبه به یکی از هتلهای تهران دعوت کرد تا از «ساعت پنج عصر»ش رونمایی کند. با پیرهنی سفید آن بالا نشست و اندکی که گذشت، سیگاری گیراند و برابر دیدگان عکاسان و خبرنگاران، پک زد و دود بیرون داد. هر چه نباشد، او مهران مدیری است؛ کسی که عصر سیگار میکشد و شب میرود در تلویزیون همه را از دم تیغ نصیحت میگذراند.
او «ساعت پنج عصر» را میسازد تا رکورد فروش سینمای ایران را بزند و اگر فیلمش بیش از ۱۰ میلیارد تومان نمیفروشد، طبعا ایراد از تماشاگران است که نمیدانند او چه ساخته است. در «دورهمی» از مهمانان هدیه و یادگاری میگیرد که حراج کند و بزند به زخم زندگی نیازمندان. حالا اگر آن حراج هرگز برگزار و سرنوشت هدیهها معلوم نمیشود، حرجی بر مدیری نیست. کسی چه میداند؛ شاید در انبوه کتابهایی که او خوانده و از بر است، چیزی درباره وفای به عهده ننوشتهاند.
در شهر کورهای کتابنخوان، این پادشاه یکچشم است که میتواند از جایگاه دانای کل در قاب تلویزیون بایستد و یک خواننده ۲۲ ساله را سرزنش کند که چرا آندرئا بوچلی و لوچیانو پاواروتی را نمیشناسد. که اگر کتاب میخواند، این خوانندههای سرشناس ایتالیایی را میشناخت. کسی هم نمیتواند و نباید بپرسد در دوران اوج همهگیری بیماری کرونا چگونه سازندگان «دورهمی» مردم را در یک فضای سربسته دور هم جمع میکنند و دغدغه انتقال ویروس ندارند.
کسی نمیداند چرا در آن سازمان کسی نیست پاسخ بدهد وقتی همه جای ایران در آستانه تعطیلی است، اهالی «دورهمی» چگونه زیرنویس میروند که اگر مردم میخواهند در برنامه حاضر شوند، به این شماره پیامک بزنند یا به آن سایت بروند و نامنویسی کنند. شاید ارزش قائل شدن برای جان و سلامتی مردم را در کتابها نمینویسند و شاید در دنیای مدیریها، مهم فقط کتاب خواندن است و از بر کردن.
در آن سو، یکی هم پیدا میشود به نام سیدشهابالدین حسینی که در میانههای بهمنماه برای مردم نازنین ایران سینه چاک میکند و وقتی همه ایران درگیر مبارزه با یک ویروس مرموز و مرگبارند، پاشنه ورمیکشد و میرود سفارت فرانسه تا در یک روز زیبا، نشان شوالیه بگیرد. مهم همان نشان شوالیه گرفتن است و گفتن از خواهرزادههای نیمهایرانی-نیمهفرانسوی که آن سوی دنیا بیدغدغه تحریم و هر چه، روزگار میگذرانند.
مهم این است که داییشان اینجا میخواهد با گرفتن نشان شوالیه برای صلح و دوستی بیشتر میان ملتها بکوشد. حالا وقتش هم که برسد، حسینی حتما از تحریمکنندگان مردم نازنین ایران به سفیر عزیز فرانسه شکوه خواهد کرد. حیف نیست این بازیگر سرشناس عصر روز زیبای زمستانی خود را با گفتن از تحریم و درد مردم سرزمین مادری خود نازیبا کند؟ مهم همان نشان شوالیه است که بر سینه حسینی مینشیند تا او از علاقهاش به اریک امانوئل اشمیت بگوید.
شاید بهتر باشد ما مردم عادی در این زمانه سخت و تنگ مشاهیرمان را با چهرههای نامدار خاور و باختر قیاس کنیم؛ آنها که در سختیها کنار مردم خود میمانند و از آنچه از جیب مردم اندوختهاند، مالیات میدهند و برای کاستن از رنج مردم هزینه میکنند. اگر در این روزها از این هزینه کردنها نام و نشان دیدید، به ما هم خبر بدهید تا روزمان بسان عصر شوالیهای شهاب حسینی «زیبا» و پر از صلح و دوستی شود.