ترجمه نیلوفر قدیری: انتخابات ریاست‌جمهوری ۴ نوامبر امسال آمریکا با خروج راست محافظه‌کار از کاخ سفید همراه است.

این روند در حقیقت هنگام مراسم تحلیف چهل‌و‌چهارمین رئیس‌جمهوری آمریکا در تاریخ ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹ رقم می‌خورد. این روز پایان دوره‌ای از تاریخ خواهد بود.

در چنین لحظه‌ای هم می‌توان نوعی ارزیابی از دوران سیاسی که گذشت داشت و هم درباره وضعیت آینده پیش‌بینی کرد.

در ظاهر،  این انتقال قدرت به ویژه برای بخشی از مردم جهان مانند آمریکای‌لاتین،  به روندی ملال‌آور شبیه است. این گونه مراسم تا حدی نوعی به رخ کشیدن نمادهای آمریکاست؛ پرچم و رنگ‌ها و نمایش نمادهای گذشته.

قضاوت‌های مذهبی با سیاست عجین می‌شود و مردم به یاد ترکیب عجیب آمریکایی می‌افتند که مخلوطی است از پیوریتنیسم و خرافه‌پرستی.

در یک دمکراسی نقل و انتقالات سیاسی معمولا راه خود را پیدا می‌کنند و این راه معمولا انتخابات است. امسال در حزب دمکرات یک زن و یک سیاه‌پوست هر ۲ کم و بیش با پرچم تغییرات وارد یک رقابت سخت انتخاباتی شده‌اند که از همین حالا رکوردهای آمریکایی و کل جهان را شکسته‌است.

این نزاع و این حقیقت که نامزد جمهوریخواهان ایدئولوژی متفاوت از آن چیزی دارد که در 8‌سال گذشته در کاخ سفید حاکم بوده،  نشان می‌دهد که فصلی از تاریخ در آمریکا در حال تغییر و گذر است. عقب‌نشینی سلطه نومحافظه‌کاران در واشنگتن یک واقعه تاریخی است.

راست ایدئولوژیک کاخ سفید را در حالی ترک می‌کند که به‌دلیل جنگ عراق و بحران اقتصادی،  اعتبار خود را از دست داده‌است. آمار و ارقام گویای دوران کاری این دولت است: تعداد بی‌شمار تابوت‌ها یا اضافه‌شدن صفرها به رقم کسری بودجه یا کسری تجاری.

در همین حال عاملی تعیین‌کننده و پایدار در فرهنگ سیاسی آمریکا وجود دارد و آن ظرفیت بهبود شرایط از طریق تشویق داخلی است. این توانایی همان توانایی خودبازیابی است که بخشی  از تجربه آمریکایی و گذشتگان آمریکا به شمار می‌آید.

رئیس‌جمهوری بعدی آمریکا هم ممکن است به‌عنوان معمار یک نظم جدید داخلی، نقشی تعیین‌کننده داشته‌باشد.

اما این درام خروج جورج بوش از صحنه،  ابعاد بین‌المللی گسترده‌ای هم دارد. رئیس‌جمهوری بعدی آمریکا جامعه‌ای را از بوش تحویل می‌گیرد که درباره نقش و جایگاه خود در دنیا دچار سردرگمی است اما بدون شک سیاست‌های محافظه‌کاران و نولیبرال‌ها را رد می‌کند.

این همان شرایطی است که رونالد ریگان را در سال ۱۹۸۰ به قدرت رساند. او به قدرت رسید تا یک انقلاب سیاسی اقتصادی را رهبری کند. این انقلاب ۲ فرمان را پیگیری می‌کرد: انتخابات آزاد و مطمئن و تغییرات ساختاری برای ایجاد یک اقتصاد مبتنی بر بازار.

اکنون که ۳۰ سال از آن زمان می‌گذرد، اصول در حال تغییر است. این موضوع در واشنگتن بیشتر مشهود است چرا که هر هفته و هر ماه به گزارش‌هایی که در نقد اشتباهات نولیبرال‌ها در جنگ عراق نوشته‌ می‌شود، افزوده می‌شود.

یکی از این نمونه‌ها گزارش بانک توسعه آمریکایی است که اخیرا گفته‌است، نابرابری در توزیع درآمدها در کل منطقه آمریکا نتیجه سیاست‌های کلی محافظه‌کاران واشنگتن است.

تاریخ هیچ‌گاه یکطرفه یا از پیش تعیین شده نبوده‌است. اگر رویکرد به جنگ جهانی دوم فضایی را برای مکزیک ایجاد کرد تا نفت خود را ملی کند و خوان دومنیک پرون را به قدرت رساند تا فضای طوفانی آرژانتین را آشفته‌تر کند، نتیجه حمله به عراق هم دامن زدن به فضای استقلال‌طلبی و خودمختاری آمریکای لاتین بود که چپ‌ها بیشترین استفاده را از آن کردند.

چند دهه پیش وقتی دیوار برلین شروع به فروپاشی کرد،  محافظه‌کاران آمریکایی با افتخار می‌گفتند که تاریخ پایان یافته و آنها پیروز تاریخ هستند. اکنون کشور آنها هنوز یک ابرقدرت است اما ابرقدرتی که روی قدرت و اعتبارش نمی‌توان هیچ شرط بندی کرد. با این حال همه‌چیز به انتخابات ریاست‌جمهوری امسال بستگی دارد.

Opendemocracy.com
۱۱ آوریل