همشهری آنلاین- علی کدخدازاده: وقتی آژیر قرمز در شهر به صدا درمیآمد؛ "معنا و مفهوم آن" این بود که بمبی یا موشکی فرو خواهد افتاد و کسی یا کسانی خواهند مرد!
اما ماجرا عمیقتر از این بود. ما در زیر راه پله یا هر جایی، چمباتمه زده، دستها روی سر یا گوش، لحظه شماری میکردیم که این دقایق تمام شود. "معنا و مفهوم آن" این بود که بمب یا موشک فرو افتد، کسانی بمیرند اما من زنده بمانم.
به عبارتی، هر بار که وضعیت قرمز میشد، ما آرزوی سلامت میکردیم و خواهان آن بودیم که دیگری کشته شود.
البته این وضعیت موقتی بود. بعد از آژیر سفید، مجددا انسان میشدیم. به دنبال محل اصابت میرفتیم. تلاش میکردیم اگر کسی زیر آوار مانده، نجاتش دهیم. درسوگ کسانی که کشته میشدند گریه میکردیم. و این ماجرا سالها ادامه داشت؛ قرمز یعنی دیگری بمیرد، سفید یعنی کاشکی دیگری زنده بماند.
این یعنی، ما آرزو میکنیم که کاش قرعه ویروس به نام ما نیفتد، این یعنی کاش قرعه به نام دیگری بیافتد. فرقی نمیکند، ایرانی باشی یا ایتالیایی یا کرهای یا فرانسوی یا... این قرعه و ای کاش یکسان است.
کرونا، امروز فقط بیماری فیزیکی نیست بلکه یک ویروس ارتباطاتی هم هست. این بیماری ارتباطات را مختل کرده است. برای مردم جهان کرونایی، " دیگری" یک تهدید بالقوه است؛ شاید او مبتلا شده است! در این جهان، انسانها نه دوست هم هستند و نه حتی به تعبیر هابز، گرگ یکدیگر، بلکه انسان به عنوان یک "دیگری" به قاتل "من" تبدیل میشود.
در واقعیت زندگی به ویژه در کشورهای دیکتاتوری، ترس از پلیس مخفیها بسیار بالاست. دلیل آن است که مثلا پلیس را میتوان از لباسش شناخت؛ وقتی که او را میبینی یعنی هست و باید مراقب باشی و هنگامی که او را نمیبینی یعنی نیست و میتوانی راحت باشی.
اما از پلیس مخفی باید ترسید چون لباس مخصوص ندارد. مثل من و تو میپوشد. پس همیشه میتواند کنار من در رستوران، اتوبوس، میهمانی و هرجایی باشد. من نمیتوانم او را تشخیص دهم. بنابراین همیشه باید مراقب باشم. همیشه میترسم، حتی در میان نزدیکترین افراد به خود؛ شاید، کسی که آن گوشه نشسته یک پلیس مخفی باشد.
کرونا مثل پلیس مخفی است. همه جا میتواند باشد، هر کسی میتواند باشد. بنابراین باید از هر چیز و هر کس دوری کنم. فاصلهها بین افراد بیشتر میشود. حتی نمیتوانم یکی از صدها " دیگری"هایی را که دوست دارم در آغوش بگیرم.
اشیاء واجد زیباییهای خود هستند؛ یک مجسمه زیبا، ترکیب زیبا و مهندسی شده یک شیر آب یا دستگیره درب ساختمان. در روزگار کرونایی، زیبایی رخت میبازد و ترس از تهدید بقاء اولویت را به سلامت میدهد.
جهان کرونایی، ارتباط را به یک هسته سخت فشرده تبدیل میکند. اول نگران جهان هستم. اندکی بعد نگران کشورم، سپس نگران شهرم، بعد دوستانم، بعد از آن عزیزانم و در نهایت فقط حلقه محدودی از عزیزترینها، و حتی شاید فقط خودم.
انسان به عنوان یک موجود اجتماعی در جهان کرونایی به یک موجود "درخود فرورفته تبدیل" میشود. به لحاظ ذهنی و عاطفی دور تا دور خود یک حصار نامرئی میکشد تا کسی وارد آن نشود.
در جهان غیر کرونایی، تعریف من از خود، یک تعریف جعلی است. در واقع آنچه من از خود توصیف میکنم، مبتنی بر تعریفی است که دیگران از من دارند. در این جهان "من" نمی توانم "خود" باشم بلکه دیگران هستند که میگویند "من" کیستم. همان چیزی که سارتر دربارهاش با خشم میگوید؛ "لعنت به دیگری".
در جهان کرونایی، بار دیگر "من" به "خود" باز میگردد. در این جهان که "دیگری" نه تنها اهمیت ندارد بلکه میتواند دشمن باشد، فرد با خروج از فشار "دیگری" به "خود" بازمیگردد و به تعریف خود از "خود" میپردازد. حالا ارزشها، اولویتها و مهمهای زندگی رنگ دیگری میگیرد.
انسانها در جهان کرونایی به قرنطینه میروند. این قرنطینه فقط قرنطینه در خانهای با دربهای بسته نیست بلکه قرنطینه ذهنی است. اولویتهای دیگری، بایدهای دیگری، ارزشهای دیگری و رویاهای دیگری، نمیتواند وارد آن شود. اینک من هستم که با خود به نجوا، مجادله و حسابکشی مینشینم.
جهان کرونایی سرشار از اضطراب است. این اضطراب به تعیبر "یورگن مولتمان" اضطراب ناشی از "فهم محدودیتهای وجودی است"؛ آه، من با این همه ادعا چقدر نانوانام.
جهان کرونایی، جهان عصیان است. این عصیان اما با عصیانهای سیاسی و اقتصادی فرق دارد. هانا آرنت در کتاب " انقلاب مجارستان؛ مقاومت مردمی علیه توتالیتاریسم" از نوعی انقلاب به نام " انقلاب ناشی از وقوف به حقیقت" نام میبرد. به تعبیر وی، شناخت حقیقت بدون هرگونه آرایش و توجیه، یک عصیان انقلابی بوجود میآورد. جامعه کرونایی، فاصله بین واقعیت موجود با روایتهای زبانی از واقعیت را درک میکند و به دور از هر شعار و تبلیغی، به واقعیت پناه و بیپناهی خویش پی میبرد.
جهان کرونایی، جهان ترس است. چون جهان حقیقت عریان است. و حقیقت، از مرگ ترسناکتر است. کییر کیگور میگوید:
آدمی از روی طبع ازحقیقت بیشتر ازمرگ میترسد و این کاملاً طبیعی است؛ چرا که برای وجود طبیعی بشر، حقیقت به مراتب نفرت انگیزتر از مرگ است.
وی در یادداشتی که "صالح نجفی" آن را ترجمه کرده حقیقت را تله میداند: "نمیتوانی پای در آن بگذاری و به دام نیفتی. نمیتوانی آن را به چنگ آوری و گیر اندازی، حقیقت است که تو را گیر میاندازد."
جهان کرونایی حقیقت عریان من، تو، جامعهای که در آن زیست میکنی، جهانی که شعارهای دهان پرکن میدهد و خیلی چیزهای دیگر را آشکار میکند.
جهان کرونایی، جهان "چطور" است حال آنکه ما در قبل از آن در جهان "چرا " زندگی میکردیم. بخش بزرگی از زندگی ما با "چرا" عجین شده است؛ چرا هوا آلوده است، چرا پول ندارم، چرا امپراطوری ساسانی فروپاشید، چرا سیل آمد، چرا کمک نکردید، چرا رای دادید، چرا رای ندادید ووو
پرسش از چرا متعلق به آنانی است که در گذشته و با گذشته زندگی میکنند. اما کرونا ما را وارد جهان آینده میکند؛ چطور مبتلا نشوم، چطور از پزشکان مراقبت کنیم، چطور رفت و آمد را کنترل کنیم ووو.
پرسش از چطور مربوط به کسانی است که رو به آینده زندگی میکنند. لازمه این زندگی، خردورزی، دقت، صحت، اندازهگیری، استدلال و مانند آن است. اما فکر کردن از سختترین کارهای جهان است.
جهان پس از کرونا، میتواند یک جهان انقلابی باشد. نه از آن نوع که به طور معمول یاد میشود. بلکه انقلابی از نوع اندیشههای "بختیار علی" ؛ انقلاب در درک و شناخت.