رضا بابایی را در تلگرام شناختم. اکنون هم آنچه مینویسم بر مبنای «یادداشتها»ی تلگرامی اوست. کانالی داشت به اسم «یادداشتها». نوشتههایش محبوب بود و دست به دست میشد. ساده و درست و روشن مینوشت. جذاب و موجز. معلوم بود مردی کتابخوانده است. بعد که در اینترنت جستجو کردم فهمیدم کتابها نوشته است. توانا بود در چلاندن مطلب و تقریر واضح و همهفهم. فضلفروشی نمیکرد. مثل بعضی آخوندها و آخوندمآبها که وقتی میخواهند صمیمی و آسانیاب سخن بگویند بلد نیستند حد نگه دارند، لوس و سبکسر نبود.
صمیمی و متین و موقّر مینوشت. با شعر و ادبیات دمساز بود. به مثنوی استنادها میکرد. حافظ را دوست داشت. از تساهل و تسامح نگاه عارفانه و رندانه حافظ و مولانا در «یادداشتها»یش نشان بود. «یادداشتها»یش تند و صریح است اما فروبسته و متعصبانه نیست. به بانگ بلند میگفت وامدار دکتر سروش است و هواخواه «روشنفکری دینی». در «یادداشتها»یش درک بود. درد بود؛ درد دین. درد اخلاق و درد مردم. مرد را دردی اگر باشد خوش است. شجاع بود. صریح بود. نکتهبین بود. مردمدوست بود. نویسندۀ «یادداشتها» دربارۀ مسائل اصلی مملکت مینوشت اما نگاه سیاستزده نداشت. منتقد بود اما دشنامگو و نفرینگر نبود. متدیّن بود و از دریچۀ دین به دنیا و مسائل روز مینگریست اما دین را ابزار سیاست نمیخواست. دین را عبوس و ضدّ علم و ضدّ آزادی و خرافهزده نمیخواست. خرافات را ریشهدار و اجتنابناپذیر میدانست و زدودن آن را ظریف و زمانبر. اما خطر اصلی را در این میدید که سیاست و حکومت از خرافات دینی ابزاری بسازد برای پیشبردن مقاصدش. حاصل تجربههای همه تلخ او را به این نتیجه رسانده بود که وظیفۀ اصلی دین نه ادارۀ جامعه که «پر کردن خلوت» آدمیان و معنوی کردن دل و جان و اخلاقی کردن مرام و منش آنهاست. میگفت ارزش آدمها به اهداف متعالی و دهانپرکن نیست به روشهایی است که برای نیل به آن اهداف برمیگزینند لاجرم اخلاق را ارج مینهاد و دینی را که ظالم و بیانصاف و فاسد باشد توجیه نمیکرد.
یک مطلب بابایی مرا به گریه انداخت. وقتی فهمید به مرض مهلکی مبتلا شده و بر لب بحر فنا ایستاده یادداشتی نوشت با عنوان:«اگر عمری باشد». صدق و سوز عجیبی از آن یادداشت میترابید. حکمتی بود که از دل مهابت ناگزیر مرگ میرُست. نویسنده درد میکشید و مینوشت:
«اگر عمری باشد پس از این هیچ فضیلتی را همپایۀ مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم. اگر عمری باشد کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم. اگر عمری باشد دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم. اگر عمری باشد از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد . اگر عمری باشد همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم. اگر عمری باشد خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست. اگر عمری باشد هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم؛ هر گلی را میبویم و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن... اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم».
آخرین جملۀ او در کانال «یادداشتها» این است. در خطاب به کسانی که مردم را از هر تغییری نومید کردهاند، نوشت:
«فردا نسلی از راه میرسد که چراغ امیدش را در جایی دیگر روشن میکند؛ آنجا که دست شما به آن نمیرسد».
رحمت خدا بر او باد که از مهربانی و مدارا و انصاف مینوشت. رحمت خدا بر او که کوشید در رهگذار باد شمعی برافروزد. رحمت خدا بر او که مردی مفید و مغتنم بود و خوانندگانش را گامی به پیش میبرد.
دلم برای «یادداشتها»ی او تنگ خواهد شد.