فاضل ترکمن: شاید شما هم شعری را که سهراب سپهری در سوگ فروغ فرخزاد سروده است، خوانده باشید: بزرگ بود و از اهالی امروز بود/ و با تمام افق های باز نسبت داشت/ و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید.../ و دست‌هاش/ هوای صاف سخاوت را/ ورق زد/ و مهربانی را/ به سمت ما کوچاند...

نام این شعر قشنگ «دوست» است و من فکر می‌کنم می‌شود آن را در سوگ هر دوستی که چنین ویژگی‌هایی را داشته باشد، خواند. می‌خواهم بی‌تعارف بگویم که بندبند این شعر درباره دوستی که همه شما به خوبی او را می‌شناسید صدق می‌کند.

دوستی که در دوران جوانی‌اش سال‌ها در  نشریه طنز و فکاهی «توفیق»، قلم می‌زد  و پس از تعطیلی این نشریه موسسه‌ای مستقل به نام «گل آقا» تاسیس کرد که بعدها «خانه طنز ایران» نام گرفت. دوستی که سر در همین موسسه تابلویی با این مضمون نصب کرده بود که:‌

به گل آقائیان، گل آقا گفت 
نکته‌ای طنز گونه و پرسود:
هرکه وارد شود به محفل ما
خنده‌اش باید و سلام و درود
و آن که با اخم و تخم و دلخوری است
نهد آن را برون به وقت ورود
ورنه گر در نشد به رویش باز
بنده مسئول آن نخواهم بود!

دوستی که یک دهان داشت و دوتا دندان لق و تا می‌توانست حرف حق می‌زد! دوستی که شعارش این بود: «شادی حق بچه‌هاست؛ به حقوق بچه‌ها احترام بگذاریم.» دوستی که...
بله...درست متوجه شدید:کیومرث صابری فومنی را می‌گویم. کسی که تا آخر عمرش دوست داشت مردم و به خصوص شما بچه‌ها را شاد ببیند و همان‌طور که خودش در یکی از شعرهای نیمایی‌اش سروده است ، عاشق بچه ها بود :‌

بچه ها، / من شما را .../ دوست دارم/ کمی؟ نه...!/ بیشتر از کمی/ بلکه خ...یلی / بی شما، / تلخ هستم / مثل چایی بی قند / چون پرنده که در پای او، بند/ با شما، در میان شما / مثل مهتاب / با شما،/ مثل ماهی شنگول در آب / در میان شما، با شما، شاد / مثل یک بادبادک / در دل باد/ نیستم بی شما، هیچ / فکر خود، فکر دنیا / بچه‌ها ! / دوست دارم شما را / بی شما، / بچه‌ها ! / نیستم من گل آقا !

یادم  هست که  دختر گل آقا، پوپک صابری فومنی (گلنسا) در یکی از جلسه های تحریریه که به مناسبت سالگرد نشریه «بچه ها گل آقا» تشکیل شده بود، به همکاران گفت: «وقتی پیشنهاد انتشار نشریه ای طنز را برای کودکان و نوجوانان  به پدرم دادم؛ ایشان با گروهی از هنرمندان  عرصه کودک و نوجوان مشورت کردند و با مخالفت خیلی از آنها روبه‌رو شدند، زیرا این دوستان گمان می‌کردند که انتشار یک نشریه طنز برای کودکان و نوجوانان سخت و تقریباً غیر ممکن است، ولی پدرم به خاطر  علاقه‌ای که به بچه ها داشت با پیشنهاد من موافقت کرد و به من گفت: سرمایه‌گذاری بر روی بچه‌ها از سرمایه‌گذاری روی بزرگ ترها بهتر جواب می دهد!

 اگر کودکان و نوجوانان ما از همین دوران با طنز و کاریکاتور آشنا شوند؛ در آینده نیز جنبه پذیرش طنز و شوخی و کاریکاتور را خواهند داشت و به همین راحتی‌ها از یک شوخی ساده، دلخور نمی‌شوند...»

مرحوم «عمران صلاحی»  در یکی از یادداشت‌هایش در سوگ گل آقا می‌گوید: «باید راهش را پیدا کنم و ببینم گل آقا در طنز چه کارکرده بود که بین مخاطبان این همه هوادار
داشت ...» گل‌آقا هم در خاطراتش گفته است که: «همین‌طور قضاقورتکی به مقام شامخ گل آقایی نرسیده‌ام، در کودکی یتیم شدم و سختی‌های زیادی را تحمل کردم. برای نوشته‌هایم هم زحمت بسیاری کشیده‌ام و هیچ وقت ناامید نشدم .

بعد از نوشتن هر شعر بارها آن را پاره می‌کردم، چون دوست نداشتم شاعر متوسطی باشم. و کلاً متوسط بودن را دوست ندارم . شاید ناشی از صفت خودخواهی باشد ، ولی خیال می‌کنم یا نباید کاری کنم یا اگر کردم، آن کار را باید در سطح خوب و حتی‌ الامکان منحصر به فرد انجام بدهم...» شاید همین چیزها بعضی از راه‌های رسیدن به مقام شامخ گل آقایی باشد که مرحوم صلاحی مثل ما و خیلی های دیگر دنبالش بودند.

شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که گل آقا معلم ادبیات هم بود و به عقیده خودش و شاگردانش کلاس پرشور و حالی هم داشت که یک دقیقه‌اش هم به فراغت نمی‌گذشت. به نظر من  گل‌آقا ذاتاً یک معلم بود، یک معلم هنرمند، مهربان و دلسوز؛ چون بیرون از مدرسه و در محل کارش هم برای خیلی از  نوجوان‌ها و جوان ها حکم یک معلم را داشت و اگر نبود نمی‌دانم آیا باز  هم  الآن این همه طنز نویس و کاریکاتوریست داشتیم یا نه؟!

پیکر گل آقا روز دوازدهم اردیبهشت یعنی روز معلم، روز خودش، تشییع شد و در چنین روزی بود که  جمعیت زیادی، که پیش از این سال‌ها با او و آثارش خندیده بودند، از ته دل گریستند .


کاریکاتور از نازنین جمشیدی

در انتها یکی از شعرهای طنز گل آقا را که نقیضه‌ای بر یکی از مثنوی های معروف مولوی است می‌خوانید:

از خدا جوییم توفیق ادب/ من، غضنفر، شاغلام یا مش رجب !
بی ادب اصلاً ندارد هیچ حق/ که نماید حرف حق را تق و لق !‌
(من به هر جمعیتی نالان شدم)/ تا گل‌آقای همین دوران شدم
ای بسا دو ترک و گیلک همزبان/ (خود حقیقت نقد حال ماست آن )
هردومان خوردیم دود از یک چراغ / من شدم بلبل ، غضنفر شد کلاغ !
هر دومان خوردیم از یک جا نمک / این رطب شد آن یکی خرما خرک !
ما نداریم از کسی این جا گله /  کم‌نمی‌آید عقاب از چلچله
مثل باد سرد که برف آورد / مدعی ما را سر حرف آورد
ورنه ما که اهل دعوا نیستیم / یا اگر هستیم ، حالا نیستیم !
ورنه ما غیر از گل آقا نیستیم / در غم پایین و بالا نیستیم !
تازه یک کم هم که بالا می‌رویم / با‌همین نام گل آقا می رویم !
ما گل آقاییم و صاف و ساده‌ایم /
 دوست دار مردم آزاده‌ایم
( آفتاب آمد دلیل آفتاب ) / این تو، این‌روزنامه، این حرف حساب!
نه که با مستضعفان در یک صفیم/ خاک پای مردم مستضعفیم
حال تو در پشت سر یا رو به رو/ (هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو ! )

*برای نوشتن این یادداشت از دوره‌های هفته نامه گل آقا ، کتاب زندگی‌نامه گل آقا نوشته رویا صدر (نشر گل آقا) و کتاب گزیده دوکلمه حرف حساب به کوشش ابوالفضل زرویی نصرآباد (کتاب همشهری) کمک گرفته شده است.