ساعت جیبیام خواب رفته بود، درست روی ۱۲. به تاریکی بیرون چشم دوختم و بهنظرم رسید واقعاً نیمهشب است. به در نگاه کردم که نیمهباز بود و باد سردی از سمت آن میوزید. همهجا ساکت بود. فقط چراغ آشپزخانه روشن بود، اما عموآلبرت را نمیدیدم. دستهایم از سرما مورمور شد و با دیدن سایهی کسی جلوی در، بهخودم لرزیدم. سایه جلو آمد و بزرگ و بزرگتر شد و ناگهان دستی در را چارطاق باز کرد.
- از گور آمدهام میزبان!
نفسم حبس شد و سریع و از قاب پنجره به سمت سقف دویدم و پناه گرفتم. اینبار صدای خوابآلود عموآلبرت از جایی توی تاریکی کافه بلند شد: «کی هستی؟»
مرد در را بست و از نوری که از آشپزخانه به صورتش تابید شناختمش، «عبدالرحمان صوفی». به اطرافش نگاه کرد و گفت: «من... منم!»
عموآلبرت از روی مبل راحتی انتهای کافه نیمخیز شد.«تویی صوفی! بیا داخل.»
عبدالرحمان صوفی کورمالکورمال به سمت عموآلبرت رفت: «چشمهای من سو نداره.»
دستش را به صندلی تکیه داد و با احتیاط نشست: «گور نه آلبرت اینشتین. امیرالامرا عضدالدوله، شهر گور را به فیروزآباد تغییر نام داده. اگه باز بگی گور، مجازات در انتظار توست پیرمرد!»
عموآلبرت خمیازهای کشید و بلند شد: «امیرالامرا دچار مالیخولیای مزمن شده عبدالرحمان عزیز. چی میل داری این موقع شب برات بیارم؟»
صوفی دست در قبایش کرد و پارچهای را به عموآلبرت داد: «از این بادرنجبویهی خوشبو.»
عموآلبرت کیسهی پارچهای را گرفت و به سمت آشپزخانه آمد: «سوغاتی چی آوردی؟ البته حالا که شهر متروکه...»
- کافهی توست که متروکه! رصدخانه مثل ساعت کار میکنه. تازه حالا که بعد از حفاری از زیر خاک بیرون اومده، من همهاش همونجا هستم.
عموآلبرت با خنده برگهای سبز لای پارچه را بویید و گفت: «همهمون زیر خاکیم، اما برای دیدن ستارهها باید بیرون اومد.»
صوفی یکمرتبه بلند شد و به عموآلبرت زل زد. زیر لب گفت: «چندشبه خواب «مدوزا» رو میبینم.»
عموآلبرت همانطور که دمنوش را آماده میکرد پرسید: «مدوزا دیگه کیه عبدالرحمان؟»
چشمهای صوفی مثل دو ستاره در تاریکی درخشید: «عفریتهای که هرکس به چشمهاش خیره بشه، به سنگ تبدیل میشه.»
خودم را گوشهی دیوار جمع کردم.
- «برساووش» سرش رو از تنش جدا میکنه.
به سایهی عموآلبرت روی دیوار نگاه کردم که در تاریکروشن کافه شبیه یک هیولا تکان میخورد. یکدفعه برگشت و سایهاش لرزید: «برساووش؟»
- پسرِ «زئوس»، خدای خدایان یونان.
دیگر انگار عموآلبرت را نمیدید. نگاهش به پنجره و تاریکی شب بود و آرام نزدیک میشد: «برساووش سر مدوزا رو در برابر هیولای دریا قرار میده و اون رو به سنگ تبدیل میکنه. اما توی خوابهای من هیچوقت به وصال شاهزاده «آندرومدا» نمیرسه و همیشه تنها میمونه.»
همانطور که پاهایم بیحس شده بود، خودم را بالاتر کشیدم. صوفی دیگر درست لب پنجره رسیده بود: «بارش شهابی سالیانهی برساووشی، یکی از تنها دلخوشیهای منِ تنها توی رصدخونهست.»
عموآلبرت دمنوش را برداشت و روی میز گذاشت و گفت: «من تا حالا بارش شهابی ندیدم.»
- پیرمرد! گمون کنم حتی «ابر کوچک» هم ندیده باشی.
عموآلبرت صندلی را عقب کشید و نشست. با پیپش بازی و به صوفی نگاه کرد. صوفی دو دستش را مثل دوستون لب پنجره قرار داد و گفت: «شبی مثل امشب که ماه در آسمان نیست، میتونی با چشمهات این کهکشان رو مثل یک لکه ببینی. دورترین چیز قابل رؤیت.»
برگشت و بهکندی به سمت میز رفت: «آلبرت اینشتین، دورترین چیزی که هنوز با چشمهات بتونی ببینی، همیشه رازی برای نجواکردن با خودش داره وگرنه، نه اینقدر دور بود و نه اینقدر نزدیک.»
آرام از روی دیوار پایین خزیدم. از قاب پنجره خم شدم و به آسمان نگاه کردم.
بدون داشتن تلسکوپ
«ابوالحسن عبدالرحمان صوفی رازی» در ۱۵ آذر ۲۸۲ خورشیدی در شهر ری بهدنیا آمد. او استاد ریاضی و ستارهشناسی ایرانی در سدهی چهارم در دوران دیلمیان بود. صوفی در دربار عضدالدولهی دیلمی در اصفهان زندگی میکرد و یافتههای پیشین یونانیان را در علم نجوم تشریح و ترجمه میکرد. تعیین اندازهی نصفالنهار شهر شیراز و ابداع علم نورسنجی در ستارگان از کارهای علمی ارزشمند اوست. اولین رصد ثبت شده از کهکشان آندرومدا، کهکشان مارپیچی در صورت فلکی آندرومدا نزدیکترین کهکشان مارپیچی به کهکشان راه شیری، در سال ۹۶۴ میلادی توسط این منجم ایرانی انجام گرفت که نام آن را «ابر کوچک» گذاشت. او سحابی و ستارگان مزدوج را بدون داشتن تلسکوپ کشف کرد و نظریهی بطلمیوس را اصلاح کرد. در زمینهی ریاضیات و هندسه و ستارهشناسی کتابهای زیادی از جمله صورالکواکب (پیکرهای ستارگان) از او به یادگار مانده است.
اولین رصدخانهی ایران
امیر عضدالدوله دیلمی، صوفی را بهعنوان استاد ریاضی و ستارهشناسی در شهر گور (فیروزآباد) منسوب کرد. صوفی در رصدخانهی شهر گور، پژوهشهای ستارهشناسی مهمی انجام داد. تصحیحات زیادی روی فهرست ستارگان و تخمین روشنایی و درخشندگی آنها انجام داد. او نخستین کسی است که فهرستی از اجرام غیرستارهای مانند اجرام جالب توجهی چون خوشهی دوگانه برساووش ارائه داد. شهر گور، محلی باستانی و یکی از نخستین شهرهای دایرهای در جهان است. رصدخانهی شهر گور یکی از قدیمیترین رصدخانههای کهن تاریخ ایران است. شاهکاری از دانش ایران که در کنار نقوش رنگی شاهزادگان ساسانی در شهر گور قرار داشت. پروفسور «دیتریش هوف» در حفاری این شهر به سازهای دایرهای شکل رسید که مشخص شد، قدیمیترین نمونه از رصدخانههای بهدستآمده در ایران است. رصدخانهی مراغه مربوط به دورهی ایلخانان، نزدیک به ۳۰۰ سال پس از رصدخانهی شهرگور بنا شده است.
بارش شهابی برساووشی
برساووش یکی از صورتهای فلکی است که در نیمکرهی شمالی دیده میشود. کمی دورتر و در حدود قسمت شرقی آندرومدا. ستارهی «غول»، ستارهی اصلی آن است که ستارهای دوتایی است. این صورت فلکی، نقطهی نور باران بارش شهابی برساووشی است که هرسال در نیمهی دوم مردادماه با تراکم حدود ۵۰ شهاب در ساعت رخ میدهد. نام صور فلکی از افسانههای یونانی سرچشمه میگیرد و هرکدام بیانگر افسانه و حکایتی است. نام برساووش از نام یونانی پرزئوس گرفته شده که در اساطیر یونانی مدوزا را میکُشد و با شاهزاده آندرومدا ازدواج میکند.