آنها کسانی هستند که به آموزش تعلق دارند، به دنیای آموختنیهای بیشمار. آنها آموزشدهندگان همیشگی هستند که پای تختههای سیاه عمر میگذرانند و پیر میشوند.
آنها وظیفه دارند هر روز روبهروی تعداد زیادی از افراد متفاوت بایستند و دروازههای دانایی را به رویشان باز کنند. هر روز برای ساعتهای متوالی حرف میزنند، یاد میدهند و بعد بارها آموختهها را به شکلهای متفاوت مرور میکنند تا مجموعهای از مجموعههای فردا، آموزشی همزمان را تجربه کرده و پشت سر بگذارد. هر روز پای تختههای سیاه میایستند تا موجی از کلمهها و مفهومهای جدید را به سوی ذهن دانشآموزان جاری کنند و هر بار انگار تمام وجود خود را با کلمههایی همراه میکنند تا تأثیر بیشتری بر شنونده بگذارد.
غم بزرگشان آن است که برخی با وجود استعداد و هوش سرشاری که دارند، اما از بازیگوشی دست نمیکشند. دلشان برای آنهایی میسوزد که میتوانند در آینده مردان یا زنان موفق و مشهوری شوند، اما هیچ تلاشی نمیکنند. این همه ماجرا نیست، بلکه آنسو شادیهایی نیز وجود دارد، مثل قدرشناسیهایی که لحظههایی ناب را به همراه میآورد. نگاهشان فراموش نشدنی است، وقتی که کسی با دیدنشان ناگهان میایستد و نگاهش آشنا میشود.
نگاهشان فراموش نشدنی است وقتی محبتی ناب را در نگاه شاگردی قدیمی پیدا میکنند و به روزگار معلمی باز میگردند. دورانی که در آن بچهها برای ورود به دنیای بزرگترها آموزش میبینند. دورانی که در آن آینده ساخته میشود. هر بار که یکی از شاگردان قدیمی را موفق میبینند، نگاهشان رنگ غرور میگیرد. گنج آنها احترامی است که با دیدنشان در نگاه مردم اوج میگیرد.