تاریخ انتشار: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷ - ۲۰:۲۳

تهمینه حدادی: بعضی وقت‌‌ها می‌شود بین کتاب و خیلی چیزها ارتباط برقرار کرد. بعضی وقت‌ها می‌شود همه چیز را شبیه کتاب دید.

تو تا به حال توانسته‌ای حس‌ها ، آرزوها و اطرافت را شکل کتاب ببینی؟ «جمال جمعه» در کتاب «من و تو کتابیم» این کار را کرده است...

* دلتنگی کتابی است با چاپ تک رنگ

* آسمان کتابی است برای دو خواننده دائمی: خورشید و ماه

* دانه، نخستین کلمه کتاب درخت است

* زمین ، کتاب باران است.
می نویسد و پاک می کند
می نویسد و پاک می کند
تا اینکه از جوهرش رودخانه ها جاری شوند.

1 - اردیبهشت که می‌رسد، آدم‌انگار یک جوری می‌شود. چاقاله بادام‌ها به راهند و بستنی هم که می‌چسبد. یک حس خوب دیگر هم هست: یک ماه تا آغاز تابستان. شاید هم یک
ماه ونیم. اما اردیبهشت یک بوی دیگری هم دارد: بوی کتاب و بوی کاغذ؛ بوی پوستر و شیشه‌های آب معدنی.

به نمایشگاه که می‌رسی، مشغولگشت و گذار که می‌شوی گرمت می‌شود. داغ می‌شوی و هی راه می‌روی. خسته می‌شوی، اما باز راه می‌روی، باز پرسه می‌زنی. باز به کتاب‌ها دست می‌کشی. هی سرت را برمی‌گردانی به این‌ور و آن‌ور تا شاید دوستی، آشنایی یا حتی نویسنده و شاعری را ببینی و هیجان‌زده شوی.

بعضی غرفه‌ها هم که سردرشان نام مهمان‌هایشان را زده‌اند، ولی مهمان‌هایشان نیستند. می‌آیی تا فلان نویسنده بزرگ را ببینی و می‌گویند فردا می‌آید و تو ناامید می‌شوی. فردا دیگر تو نمی‌توانی بیایی. فردا خیلی دیر است. دغدغه می‌گیردت که فردا مدرسه‌ای، که فردا نمی‌شود و حس می‌کنی عجب بدشانسی بزرگی!

آب را سر می‌کشی. یک عطش بزرگ می‌گیردت. راه می‌روی و کتاب‌ها وسوسه‌ات می‌کنند. نمایشگاه کتاب خیلی وسیع است. خیلی. تا الان که فقط در غرفه کودک و نوجوان بوده‌ای. حالا باید بروی  سری به غرفه بزرگسال هم بزنی. غرفه آموزشی هم که هنوز مانده.
آیا تو واقعاً در نمایشگاه کتابی؟

شاید نباشی، شاید این یک رویاست. شاید واقعیت زندگی تو این است که مامان و بابا اجازه نداده‌اند بیایی نمایشگاه کتاب و خودشان هم اهل کتاب نیستند. شاید هم که نه، شاید امسال بالاخره راضی‌شان کرده‌ای و با دوستانت آمده‌ای و حالا داری قاه‌قاه و بلند بلند می‌خندی دور از چشم مامان و بابا؟! اما نه، شاید تو پسر هستی؟ شاید عین دخترها محدود نیستی و راحت توانسته‌ای بیایی نمایشگاه و با رفقایت هم آمده‌ای و حالا داری  بررسی می‌کنی و کتاب‌ها را ورق می‌زنی تا ببینی کدام یکی برای خریدن بهتر است.

ناگهان گم می‌شوی میان این همه کتاب و نمی‌دانی که کدام را بخری؟ که کدام را بخوانی؟ که اصلاً بخری یا نه؟ که پول‌هایت را چه‌طور تقسیم‌بندی ‌کنی و چه حیف که با خودت آب معدنی و خوراکی و دستمال و بادبزن نیاوردی؟و چه حیف که کوله‌پشتی‌ات سنگین است و وای که گم شده‌ای و نمی‌دانی فلان انتشارات کجاست و غرفه فلان نشر کدام سالن؟ انگار یادت رفته نقشه راهنما را از دم در بگیری.

حرص هم نخور، اگر با بچه‌های مدرسه آمده‌ای و رفته‌ای سراغ غرفه کودک و نوجوان و بچه‌های مدرسه مسخره ات می‌کنند که باید تو کتاب‌های عاشقانه و زرد بخوانی و تو می‌روی سراغ کتاب‌های نوجوان و آنها به تو می‌گویند: بچه! تو که خوب می‌دانی کتاب‌هایی که می‌خوانی چقدر خوبند.

 مریم لازم است هر سال به نمایشگاه کتاب بروی؟

 بله

عکس از محمد توکلی

 چرا؟

چون خوش می‌گذرد، آنجا پر از کتاب است و می‌توانی یک روز تمام را با کتاب‌ها باشی. چون تخفیف می‌دهند و می‌توانی کتاب‌ها را ارزان بخری.

 اجازه داری تنها به نمایشگاه بروی؟

 بله.

 خب اگر نوجوانی نتواند برود باید غصه بخورد؟

 بله.

 با غصه که چیزی حل نمی‌شود. فکر کن عاشق کتابی و نمی‌توانی بروی، آن وقت چه کار می‌کنی؟

 کتاب‌هایی را که دوست دارم فهرست می‌کنم و می‌دهم به دوست‌هایم تا برایم بخرند.

 چقدر کتاب‌ نخوانده در خانه داری؟

 خیلی.

 با این حال باز کتاب می‌خری؟

 بله، بالاخره آرام آرام همه را می‌خوانم. چیزی نمی‌خرم که نخوانم.
 برای بعضی‌ها رفتن به نمایشگاه کتاب تفریح است. چون زمان بیشتری با دوست‌هایشان هستند.

2 - بعضی‌ها فکر می‌کنند نمایشگاه تخفیف دارد. بعضی‌ها می‌گویند دامنه انتخاب آدم بازتر است. بعضی‌ها هم اصلاً به نمایشگاه نمی‌روند. آنها یا با کتاب قهرند یا اینکه نمی‌توانند و یا نمی‌شود به نمایشگاه کتاب سری بزنند.

 فکرش را بکن وقتی در بوشهر زندگی کنی یا در تبریز، تازه نوجوان هم که باشی، خب معلوم است که مشکل به نمایشگاه کتاب می‌رسی.

با سحر که در اراک زندگی می‌کند صحبت می‌کنم.

می‌گوید: کتاب‌خوان‌ها به نمایشگاه کتاب می‌آیند.

می‌گویم: بعضی‌ها هم برای خوشگذرانی می‌آیند. می‌گوید تا به حال فکرش را نکرده بوده. مامان و باباش برایش مدام کتاب‌های خاصی می‌خرند و به نظرشان کتاب‌های داستان، کتاب‌های خوبی نیستند. از نظر سحر بهترین کتاب‌ها در نمایشگاه هستند.

می‌گویم: می‌دانی کتاب‌خوان‌ترین آدم‌ها، آنهایی هستند که در کتاب‌خانه‌ها عضوند و از کتاب خانه‌ها کتاب قرض می‌گیرند؟

3 -  و تو می‌آیی و نمی‌آیی و تو در ذهن خودت راه می‌روی و یادت می‌رود که همیشه نباید کتاب‌های تازه خواند. راستی، آن کتابی را که پارسال هدیه گرفته بودی خوانده‌ای؟ راستی، آن فرهنگ‌سرا و خانه فرهنگی که نزدیک خانه‌تان هستند کتاب دارند؟

راستی حتماً باید برای کتاب‌خوان بودن کتاب خرید؛ اما حالا تو در نمایشگاه کتابی. باید راه بروی و سختی‌های نمایشگاه هم یادت نرود.

 رفتن به نمایشگاه کتاب چه سختی‌هایی دارد؟

امیر می‌گوید: یکی ترافیکش است، دیگر اینکه غرفه‌های جنبی که کتاب ندارند زیاد است و کار آدم را سخت می‌کنند.

 باید چه کار کرد؟

‌ روزهای تعطیل نرفت و در ضمن فهرستی از کتاب‌ها و انتشاراتی‌ها داشت تا زیاد معطل نشویم.

 برای نوجوان‌هایی که خانواده‌هایشان اجازه نمی‌دهند به نمایشگاه کتاب بروند، چه پیشنهادی داری؟

 از مسئولان مدرسه‌شان بخواهند آنها را به نمایشگاه ببرند.

4 - انگار شب شده است. حالا دیگر پول‌هایت ته کشیده‌اند. پاهایت هم که درد می‌کنند. می‌روی خانه و می‌خوابی و همه چیز فراموش می‌شود؛ همه چیز می‌رود تا سال بعد.
از فردا دیگر تو هستی و کتاب‌هایت. از فردا که نمی‌خوانی‌شان. می‌گذاری برای روزها، هفته‌ها و شاید ماه‌های بعد. می‌گذاری سر فرصت. اما وقتی  فرصت می‌رسد، تمام این کتاب‌ها به کتاب‌فروشی‌ها هم می‌رسند.

راستی تا به حال به کتاب فروشی‌ها سرزده‌ای؟ تا به حال فکر کرده‌ای که می‌شود از آنها هم خرید کرد؟ که نمایشگاه کتاب یک بار است و کتاب‌فروشی‌ها همیشه؟

تا به حال دلت برای کتاب‌فروشی‌ها سوخته؟

دلم برایشان می‌سوزد وقتی اردیبهشت می‌شود. وقتی بازار چاقاله بادام و بستنی و کتاب داغ می‌شود.