پخش این انیمیشن که برای شبکهی نمایش خانگی ساخته شده بود، از سوم اردیبهشت در سایت «نِتفلیکس» آغاز شده و اینروزها سایتهای «نماوا» و «فیلیمو» هم در ایران، نسخهی دوبلهی این انیمیشن را در اختیار کاربران خود گذاشتهاند تا ما هم مثل بقیهی کشورها در این روزهای خانهنشینی این انیمیشن زیبا را ببینیم. به همین مناسبت برای شهرفرنگ این شماره، گفتوگویی را با کریس پرن برایتان انتخاب کردهایم تا بیشتر با شکلگیری این انیمیشن زیبا آشنا شوید.
چه شد که تصمیم گرفتید از این کتاب اقتباس کنید؟
سال ۲۰۱۵ میلادی، روی پروژهای در کالیفرنیا کار میکردم. آنجا ملاقاتی با «لوک کارول» تهیهکننده داشتم. او به اقتباس از این کتاب برای انیمیشن علاقه داشت و با افرادی هم در این زمینه صحبت کرده بود. میتوان گفت پیش از پیوستن من به این پروژه، کار تا حدی هم شروع شده بود. چیزی که مرا به این کتاب علاقهمند کرد، شیوهی نگرش این نویسنده به ادبیات کودک و نوجوان بود. خانوادهی ویلوبی، طنزی متفاوت دارد؛ یکجور کمدی تلخ، سیاه، خرابکارانه و همراه با بدجنسی!
روایت داستانی بامزه و خندهدار دربارهی کودکان و نوجوانانی که نیرنگ و فریب، دنیای اطرافشان را پر کرده اما میخواهند استقلال داشته باشند و باید برای بهدستآوردن این خواسته از مشکلات و سختیهای غیرقابل تصوری عبور کنند، بهنظر من چالشی جذاب و سرگرمکننده بود و آن را پذیرفتم.
بهنظرم این طنز تلخی که به آن اشاره کردید، چیزی شبیه آثار «رولد دال» است. اینطور نیست؟
دقیقاً! رولد دال دنیا را از زاویهی نگاه کودکان و نوجوانان به تصویر میکشد. او در خبیثترین آدمها هم نکتههای بامزه و خندهداری پیدا میکند. نویسندگانی مثل رولد دال و لوئیس لوری میگویند که بدی وجود دارد، اتفاق میافتد و این شما هستید که باید بفهمید چهطور از آن موقعیت وحشتناک بیرون بیایید. به نظر من این طرز فکر، برای به کار انداختن ذهن بسیار جذاب است.
باید اعتراف کنم که انیمیشن شما تا حد زیادی مرا غافلگیر کرد. انتظار نداشتم با یک کمدی تا این حد سیاه روبهرو شوم. ایجاد چنین فضای سیاه و در عین حال خندهداری پیش از این هم تجربه شده بود. چهطور موفق شدید برای مخاطب امروزی، در این زمینه نوآوری داشته باشید؟
وقتی به فضای بصری انیمیشن فکر کردم، دیدم که نمیخواهم داستانم را با پیرنگی دردناک، سیاه و تند و تیز بازگو کنم. از نظر من دنیا با تمام مصائب و تلخیهایی که دارد، باز هم سرگرمکننده است و روشنیها و شادیهایی دارد که نباید از آن غافل شد. بسیار برایم اهمیت داشت که این لحن امید و شادی در انیمیشن حضور داشته باشد. بنابراین به این نتیجه رسیدم که داستان را از زاویهی دید یک گربه روایت کنم! به این ترتیب همهچیز در ابعاد کوچکتر و البته بامزهتری گفته میشد. وقتی راوی فیلم یک گربه باشد، داستان در محدودهی «یکی بود، یکی نبود» حرکت میکند. نمیخواستم فیلمی مستند بسازم؛ میخواستم به مخاطبم بگویم در تاریکترین لحظههای زندگی هم میتوان دلیلی برای شادبودن و خندیدن پیدا کرد. اصل مهمی هم برای خودم داشتم؛ همهچیز باید حتماً حتماً در جهت امیدبخشی باشد. برای همین تمام اجزای انیمیشن، از جمله موسیقی را در جهت رسیدن به این هدف استفاده کردم.
والدین ویلوبیها آدمهای سیاهی نیستند؛ آنها در موقعیت تاریکی قرار دارند. بهنظر من، خانهی خانوادهی ویلوبی، خانهای امیدبخش است که برای مدتی در زیر تاریکی دفن شده! کشف این روشنایی از دل سیاهی، هیجانانگیز، مفرح و شادیآور است.
کمی هم دربارهی تکنیک این انیمیشن، توضیح دهید. این انیمیشن با تکنیک سهبعدی ساخته شده، با این حال حسی از استاپموشن هم در آن دیده میشود.
وقتی به مسیری که این انیمیشن طی کرده نگاه کنید، میبینید که کشمکش زیادی بین داستان و طرح اجرایی بوده است. همان ابتدا به این نتیجه رسیدم که میخواهم دنیایی را تصویرسازی کنم که مخاطب از تماشای کمدی آن لذت ببرد. من همیشه شیفتهی انیمیشن دوبعدی بودهام و برای همین وقتی تصمیم گرفتم داستان را از زاویهی دید گربه روایت کنم، فکر کردم تکیه بر اصول اجرایی انیمیشن دوبعدی میتواند برایم راهنما باشد. دستبهکار شدم و طراحی روی کاغذ را شروع کردم. در بسیاری از انیمیشنهایی که ساختهام، کارم را با طراحی روی کاغذ شروع کردهام. بهنظرم انیمیشن دوبعدی، تکنیکی بسیار هنرمندانه و برایم بسیار قابل احترام است. تصویرسازی فریمبهفریم روی کاغذ به شما الهامها و ایدههای ویژهای دربارهی بهتصویرکشیدن دنیایی میدهد که میخواهید داشته باشید.
وقتی برایم قطعی شد که با تکنیک انیمیشن کامپیوتری کار را اجرا کنم، چالشم این بود که چهطور از کامپیوتر تا حد امکان کمتر و کمتر استفاده کنم! برایم مهم بود که حرکت هرشخصیت با توجه به خصوصیات و ویژگیهای او طراحی شود. مثلاً «جین»، شخصیت دختر خانواده که رؤیای رفتن دارد و میخواهد به آخر رنگینکمان برود. عاشق این ایده بودم که او هیچوقت موهایش را کوتاه نمیکند و در استخوانهایش انگار باد جریان دارد. حرکتهای او باید سنگین و کُند طراحی میشد تا بتواند به رؤیای رهایی او وزن بیشتری بدهد. یا «تیم» پسر بزرگ خانواده، نوجوانی سختکوش و مقاوم است. بهتازگی قدش بلندتر شده، اما هیچ درکی از تغییرات بدنش و هیچتسلطی بر احساساتش ندارد. من باید تمام این احساسات را در نوع حرکتهای او نشان میدادم. کامپیوتر برایم وسیلهای بود که بتواند این خلاءهای حرکتی را پر کند. برای همین شیوهی استفاده تیم ما از تکنیک انیمیشن کامپیوتری در این انیمیشن با آثار دیگر تا حدی متفاوت است.
خب، خیلی از سیاهی و تاریکی حرف زدیم! اما این انیمیشن قسمتهای بامزه و جذابی هم دارد. مثلاً تمام انیمیشن پر از نخ کامواست؛ از موهای شخصیتها گرفته که مادرشان با آنها بافتنی میبافد تا بسیاری از اجزای تصویر، کامواییاند!
نخ کاموا در داستان ما یک استعاره است. خانواده را رشتهای نامریی کنار هم نگه میدارد و این رشته پیونددهندهی اعضای خانواده به یکدیگر است. از طرف دیگر در داستان ما گربه روایتگر است و گربهها هم که عاشق بازیکردن با گلولههای بافتنیاند. همهی این ایدهها انگار قطعات داستان را بههم میچسباند و راستش یک روز ساعت سهی صبح بود که همهی این ایدهها در کنار هم شکل گرفت و انگار اولین قطعهی دومینوی این انیمیشن افتاد!