برای رسیدن به وشنامدری باید به استان سیستان و بلوچستان برویم؛ درست در ۲۵ کیلومتری بندرچابهار. منطقهی وشنام، ۲۵ روستا دارد که ۲۳تای آنها پیشوند وشنام دارند و بزرگترین روستای منطقه، وشنامدری است.
تو میتوانی نوجوانی از این روستا باشی، ترک تحصیل کنی و بهجای پدر برای صید به دریا بروی یا در خانه کنار مادر سوزندوزی کنی. خیلی از دوستانت ترک تحصیل کردهاند. اینجا ترک تحصیل امری عادی است؛ آنقدر عادی که «عبدالقادر بلوچ» کار و زندگیاش را گذاشت تا به بچههای روستایش کمک کند. یک جفت کفش آهنی پوشید و راهی ادارهها شد. به هرجا توانست سر زد به هرجا توانست نامه نوشت؛ حتی به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی. در نهایت هم دلشکسته راهی روستایش شد تا کاری کند، کارستان!
آغاز در تابستان
بلوچستان دو فصل دارد؛ زمستان در ماههای آذر، دی و بهمن با دمای معتدل و خنک و ماههای دیگر سال، تابستان. وقتی با او تلفنی صحبت میکردم، صدای باد همراه صدایش میآمد و من ناخودآگاه چشمانم را جمع میکردم؛ انگار باد و آفتاب تند منطقه، چشمم را میزد!
او میگوید: «در روستا امکانات نبود و من شاهد فروپاشی دانشآموزان در مقاطع گوناگون، بهخصوص در دبیرستان بودم. دیدم به بچههای روستا توجهی نمیشود و وضعیت روزبهروز بدتر میشود. برای همین فعالیت فرهنگی کوچکم را آغاز کردم.
با چند کتاب داستانی زیر یک درخت شیریش کارم را شروع کردم. درخت چریش از درختهای بومی منطقهی ماست و بومیها به آن شیریش میگویند. کتابها را دو نویسنده برایم فرستاده بودند؛ «نسیم نوروزی» از اصفهان و «فرهاد حسنزاده» از تهران. کتابهای «نامههایی به خدا خوشگله!»، «ترانهی بلوط» از نسیم نوروزی و «هویجبستنی»، مجموعهکتابهای «کوتیکوتی»، «هستی» و «زیبا صدایم کن» از فرهاد حسنزاده.»
۵۰هزارتومان و دیگر هیچ!
بلوچ میگوید: «به ارگانهای گوناگونی رفتم. خیلی تلاش کردم و نشد. حتی به وزیر ارشاد نامه نوشتم؛ هم از طریق پست و هم مجازی؛ اما جواب نگرفتم. دلشکسته شدم و برای همین با توانایی خودم شروع کردم.
اتاق فرسودهای داشتیم که برای مخابرات بود، اما تلفنهای خانگی و همراه که آمد، آن اتاق جمع شد.۵۰هزار تومان پس انداز داشتم. رفتم رنگ خریدم و آن اتاق را رنگ زدیم و کارم را شروع کردم.
اتاق کوچک بود؛ سه متر در دو متر. برای همین بچهها را گروهبندی کردیم. بعد فعالیتم را در فضای مجازی منتشر و با نویسندگان مطرح ارتباط برقرار کردم و فعالیتم گستردهتر شد. تا اینکه در ششمین جشنوارهی مروجان کتاب در سال ۱۳۹۸، نامزد دریافت جایزه شدم.»
برای تمام وشنامها
ناحیهی بلوچستان، منطقهای وسیع و کوهستانی است که حد شمالی آن کویر لوت و حد جنوبی آن دریای عمان است و البته مرزهای طولانی آبی و خشک با کشورهای افغانستان، پاکستان و کشورهای حوزهی خلیج فارس دارد. فعالیتهای کتابخوانی عبدالقادر بلوچ، نویسندگان زیادی را با روستای وشنامدری، جایی بین کویر و دریا آشنا کرد.
او میگوید: «وقتی فعالیت ما در کشور دیده شد و با نویسندگان ارتباط گرفتیم، آنها به ما کتاب هدیه کردند و الآن بیش از هزار جلد کتاب داریم. چندماه بعد کتابخانهی مدرسه را راهاندازی کردم.
کتابها که زیاد شد، خسیسی نکردیم و به روستاهای دیگر و شهرستانهایی هم که به کتاب علاقهمند بودند، کتابرسانی کردیم.»
در صفحهی اینستاگرام او میخوانیم که اعلام کرده فعالیتهای خود را برای ترویج و توزیع کتاب در هر۲۳روستای وشنام ادامه میدهد و سبد کتاب را به کشاورزان، مغازهداران و صیادانی میفرستد که دوماه در دریا هستند.
در روزهای کرونا
البته اینروزها بهخاطر کرونا، کتابخانهی روستای وشنامدری تعطیل شده، اما کتابخوانی تعطیل نیست. آنها کتابها را ضدعفونی کرده و بهصورت بهداشتی به درِ خانهها میرسانند و هرشب بچهها کتابی را که در خانه دارند، میخوانند و در گروه مجازیشان منتشر میکنند.
هنوز هم کتابخانه تعطیل است، اما کتابخواندن در خانهها جاری است. حالا کانال تلگرام کتابخانه، هرروز کرونانویسی دارد و اعضای کتابخانه تجربههای گوناگون خود را از روزهای قرنطینه به اشتراک میگذارند.
به مدرسه برگرد
فکرش را بکن وقتی نوجوانی ساکن این روستا هستی و ترک تحصیل کردهای، کسی درِ خانهتان را بزند و تو را به مدرسه برگرداند و حالا برایت کتابهای کنکور بیاورد و برایت رؤیا بسازد.
بلوچ میگوید: «بعد از فعالشدن کتابخانه، با ریشسفیدها رفتیم محل زندگی دخترهایی که ترک تحصیل کرده بودند و بسیاری از آنها به تحصیل برگشتند. قبلاً دخترها تا پنجم ابتدایی درس میخواندند، اما حالا مدرسهی دورهی اول متوسطهی دخترانه هم راهاندازی شده است.
حالا هم در زمینهی کنکور فعالیت میکنیم و دو دختری که قبلاً ترک تحصیل کرده بودند و با فعالیت ما به دورهی دوم متوسطه آمدند، امسال کنکوریاند و ما با آموزشگاههای کنکور تماس گرفتیم و برای این دخترها مشاوره گرفتیم. آنها برای کنکور آماده میشوند تا انشاءالله به دانشگاه بروند و برگردند به این روستا کمک کنند.»
حامیان محیطزیست
این منطقه بادهای موسمی، رگبارهای سیلآسا و رطوبت زیادی دارد و از آنجا که حداقل دما بهندرت به صفر درجهی سانتیگراد میرسد، رویش گیاه در اراضی آبی تقریباً در تمام طول سال ادامه دارد.
مردم این روستا آب آشامیدنی و بهداشتی ندارند و از آبهای «هوتگ» استفاده میکنند. هوتگها همان گودالها یا دریاچههای خیلی کوچکاند که معمولاً اطراف آنها درخت و فضای سبز وجود دارد. متأسفانه اهالی عادت داشتند گنجشکها را شکار کنند. اینجا بود که بلوچ فعالیتهای محیطزیستیاش را هم شروع کرد.
او از فعالیتهایش میگوید: «در فعالیتهای محیطزیستی، بچهها را با پرندگان آشنا کردم و گفتم اینها را اذیت نکنید و در کنار کار کتاب، حامی محیطزیست هم باشید. قدر آب و درختان و حیوانات را بدانیم و نتیجهاش را هم دیدم.
مثلاً در روستای ما گاندو (تمساح پوزهکوتاه) وجود ندارد، ولی ما در فعالیتهای محیطزیستیمان به بچهها گفتیم حافظ محیطزیست باشند و حیوانات را آزار ندهند. در بارندگیهای امسال نمیدانم چهطور شد که یک گاندو به روستای ما آمده بود. بچههایی که قبلاً با دیدن حیوانوحشی حمله میکردند، اینبار حیوان را اذیت نکرده و بزرگترها را خبر کردند. ما با بخشداری و ادارهی محیطزیست تماس گرفتیم و آمدند گاندو را بردند و حسابی از اهالی روستای ما تشکر کردند و این جای بسی خوشحالی دارد.
به بچهها یاد دادم زباله نریزند و با هم پاکسازی معابر را در سطح روستا انجام دادیم و روستای ما از نظر بهداشتی تمیز است.»
در نوشتههای بلوچ میبینیم که نکتههای بهداشتی برای مسواکزدن و پوشیدن لباس تمیز و... هم آموزش داده شده است. آنها همچنین از مکانهای تاریخی روستایشان بازدید میکنند و به تماشای خانههای با قدمت ۱۵۰ سال و بیشتر میروند. دو درخت کُنار هم دارند که قدمتشان بیش از ۳۰۰ سال است.
مطالبات بچهها بالا رفته
براساس سرشماری سال ۱۳۹۵، این روستا ۶۶۵ نفر جمعیت دارد و الآن ۲۰۰ دانشآموز در این روستا مشغول به تحصیل هستند که همگی عضو کتابخانه هستند.
بلوچ میگوید: «بهخاطر فعالیتهای فرهنگی و کتابخوانی، بچهها روزبهروز رشد میکنند. اینها که اصلاً کتاب غیردرسی نمیشناختند، حالا از تخیل خودشان داستان خلق میکنند.
ما با کل نویسندگان کشور ارتباط داریم. داستانهایشان را برای نویسندگان میفرستم و آنها نظر میدهند. همچنین بچهها کتاب نویسندگان را میخوانند و نقد مینویسند. ما نقدها را برای نویسندگان میفرستیم. بچهها خیلی انرژی میگیرند و خیلی برایشان خوشایند است.
حالا همین کودکانی که قبلاً حتی نمیتوانستند درست صحبت کنند، حالا مطالبهگر شدهاند و اگر مسئولی بیاید، حرف میزنند و خواستههایشان را میگویند. هم مردم رشد کردهاند، هم کودکان و نوجوانان.
وقتی مسئولان برای بازدید از روستای ما آمدند، جوانان ما مشکلاتشان را گفتند و مسئولان قول دادهاند برای جوانان زمین فوتبال چمن راهاندازی شود و برای کودکان هم پارک. کودکان و نوجوانان به شادی نیاز دارند.»