این بار برای او و طلا معتضدی و البته همه گروه تجربه این مسئله اهمیت داشته که مخاطب نه با داستان بلکه با خود و اعتقادات و اعمالش درگیر شود و لحظهای به فکر فرو رود. اینکه او و همکارانش چقدر به هدف نزدیک شده اند، سؤالی است که به اندازه تعداد تماشاگران نمایش پاسخ دارد اما درباره روند شکلگیری کادنس و تجربیات گروه تجربه در این نمایش سؤالاتی بود که در این گفتوگو طلا معتضدی و نیما دهقان به نمایندگی از همه گروه به آنها پاسخ دادند:
- اولین نکته اینکه این نمایش یک کلیشه بزرگ داشت و آن هم ترس از مرگ است. چرا به این فکر نکردید که تصویر دیگری از مرگ بدهید؟
طلا معتضدی: این طور هم نبوده که همیشه مرگ را ترسناک دیده باشیم. مثلا وودی آلن متخصص این است که تصویری کمیک از مرگ بسازد. اینکه بارها مرگ را ترسناک نشان دادهاند، دلیل نمیشود دیگر کسی چنین نگاهی به مرگ نداشته باشد. همانقدر که نگاه ترسناک بودن مرگ دستمالی شده است، نگاه کمدی به آن هم دستمایه کار فیلمسازان و اهالی تئاتر قرار گرفته است. اما ما در شکلگیری این متن یک پروسه را طی کردیم تا به چیزی که در نمایش میبینید، رسیدیم. از ابتدا قصد این را نداشتیم که مرگی ترسناک را بنویسیم و به نمایش بگذاریم.
- چرا از افعال جمع استفاده میکنید؟ نوشتن هم بهصورت گروهی انجام شده؟
طلامعتضدی : بله. این کار با کمک همه گروه شکل گرفت و پیش رفت. شیوه ما این طور نبود که من متنی را بنویسم و بعد همان متن اجرا شود. نمایشنامه کادنس 19 بار بازنویسی شده است و به 11 داستان متفاوت رسیدیم که در نهایت شد این کادنسی که میبینید. در برخی از داستانها و بازنویسیها نگاه ما کمدی بود. قرار بر این نبود که مرگی بنویسیم که آدمها در برزخ گیر افتادهاند و از شرایط جدیدشان میترسند؛ حتی مسئله برزخ هم آرام آرام به ذهنمان رسید و رویش کار کردیم.
- درباره این روند بگویید و اینکه چرا از میان 11 داستانی که داشتید این یکی را انتخاب کردید؟
طلا معتضدی: از یک سال پیش من و آقای دهقان تصمیم گرفتیم با همکاری هم نمایشی را به صحنه ببریم. تا مدتی فقط درباره ایده هایمان با هم حرف میزدیم و تبادل نظر میکردیم. براساس نتایج گفتوگوها من مینوشتم و باز درباره متن نوشته شده با هم بحث میکردیم. مثلا یکی از داستانهای اولیه ما داستان آدمهایی بود که هنوز نمرده بودند فقط در یک خانه به هم رسیده بودند و مرگ همانجا به سراغشان میآمد یا آدمهایی بودند که برای فرار از مرگ به یک قبرستان رفتند، آدمهایی که... خلاصه از میان این داستانها به فضای فعلی نمایش رسیدیم که فضای کاملا روشن و مشخصی ندارد.
برزخی که قبلا دانته به آن پرداخته و شاید خیلیهای دیگر هم از آن استفاده کرده باشند. در اینجای کار دیگر میدانستیم داستان ما سه شخصیت دارد که در چنین فضایی قرار دارند و قرار است تجربههایی در این فضا داشته باشند. ترس این شخصیتها هم از محیطی است که در آن قرار گرفتهاند. آنها از مرگ نمیترسند چون مرگ را گذراندهاند. ترس آنها از محیط است چون برایشان نا آشناست.
این محیط برای آنها نا آشناست همانقدر که برای من و نیما دهقان نا آشناست و همانقدر که برای دانته نا آشنا بوده و همانقدر که برای هر کسی قبل از تجربه مرگ نا آشناست.
نیما دهقان: این را هم اضافه کنم ما هیچ تلاشی نکردهایم که بگوییم این آدمها میترسند یا...
- اما عکس العملهای آنها نشان میدهد که میترسند!
نیما دهقان: بله طبیعی است چون این آدمها براساس اعتقادات و باورهای خودشان آینده نگری میکنند و اتفاقات بعدی را حدس میزنند. در حالی که چیزی که در واقعیت وجود دارد یک فرشته ریز نقش مهربان است که جز یادآوری کار دیگری نمیکند. این آدمها میترسند چون مجبورند که هر روز گناهانشان را یادآوری کنند. ما نه تلاشی برای ترساندن مخاطب داشتیم و نه تلاشی برای خنداندن او. اصل ماجرا این است که فضای نمایش را خود بازیگران میچینند. فرشته هیچ کاری نمیکند، نه فضا را تغییر میدهد نه شکنجهای، نه برخوردی، فقط در یادآوری به آدمهای نمایش ما کمک میکند.
- البته نمایش شما رگههای کمدی هم دارد. این هم عمدی نبوده است؟
طلا معتضدی: در نوشتههای اولیه من دیالوگهای کمدی داشتیم اما کارگردان از من خواست این کار را نکنم. چون ما حتی نمیخواستیم که مخاطب بخندد. همه چیز کاملا جدی نوشته شده و بازیگران هم در اجرای آن تلاشی برای خنداندن مخاطب نمیکنند. اما مخاطب میخندد. البته شاید خیلی هم عجیب نباشد چون برای نوشتن کمدی هم کافیست جدیترین اعتقادات افراد را بنویسیم و آن وقت است که مخاطب به اعتقادات عجیب شخصیتها میخندند. کاراکترهای ما هم از اعتقادات خودشان میگویند و بعضی از این اعتقادات برای مخاطب خنده دار است.
- هنگام تمرین هم احساس نمیکردید کارتان دارد مایههای طنز پیدا میکند؟
طلا معتضدی: نه ما گاهی از خندههای مخاطب تعجب هم میکنیم.
نیمادهقان: من قاطعانه بگویم که اصل و عنصر این نمایش فعالسازی تماشاگر بوده است. قرار بر این نبود که تماشاگر صرفا تفریح کند، میخواستیم که تماشاگر در تفکر این کار مشارکت فعال داشته باشد. هر کدام از مخاطبان ما براساس باور و اعتقادات خودش یکی از بخشها و فضاهای نمایش را میپسندد، ارتباط برقرار میکند و عکس العمل نشان میدهد. برای ما آنقدر این مشارکت مخاطب اهمیت داشت که نتیجه گیری نمیکنیم.
نمایش در همانجایی تمام میشود که از آنجا شروع شده است. در حقیقت کنش این نمایش در ذهن تماشاگر اتفاق میافتد. شما روی صحنه نمایشی میبینید که یک شروع، گره و پایان ساده دارد و هر مخاطبی با بخشی از این ماجرا همراه میشود. به همین دلیل هم از روز اول اجرا تا به حال نفهمیدهایم کجای نمایش خنده دارتر است؟ کجای آن ترسناکتر است؟ کجای نمایش تاثیرگذار تراست؟
- چرا؟ مگر میشود؟!
نیمادهقان:بله برای اینکه عکس العمل تماشاگران ما متفاوت بوده و همه با یک حس مشترک از سالن نمایش خارج نشدهاند. چون تماشاگران ما متفاوتند. در هر صورت مخاطب روح داستان را دریافته و درون خودش به آن پرداخته است. گاهی بعضیها سؤالاتی از ما درباره برزخ و مرگ میپرسند که معلوم است ذهنشان درگیر شده است. شبی بوده که تماشاگر هیچ عکس العمل مشخصی نداشته و شب دیگر وسط نمایش دست زدهاند.
- یعنی شما تلاش کردید که چنین اتفاقی بیفتد؟
نیما دهقان: پیش آمد. طبیعی است که در برخی قسمتها ارتباط تماشاگر با نمایش قویتر میشود یا مثلا رنگ سرخ، آبی و زرد بین من و تماشاگر مابازای مشخص و تعریف شده دارد. شاید اگر این نمایش در کشوری لائیک اجرا شود، تماشاگران با کاراکتر لائیک نمایش ارتباط برقرار کنند.
- با این حساب هنگام نوشتن و تمرین نمایش به چه چیزهایی فکر میکردید که دلیلی برای درگیری مخاطب بشود؟
طلامعتضدی: دیگر دورانی که نویسنده باید همه چیز را مینوشت گذشته است. دیگر برای مخاطب امروز نویسنده بزرگی مثل داستایوفسکی بودن هم جذابیت ندارد. وقتی همه چیز را برای مخاطب توضیح ندهیم حفرههایی خالی خواهد داشت که چارهای ندارد جز اینکه این حفرهها را پر کند. این حفرهها ضلع سومی را بین نویسنده و متن تشکیل میدهد که همان مخاطب و نظر و دیدگاه اوست. وقتی این مثلث شکل میگیرد نویسنده درگیر متن یا نمایش میشود.
ما از روز اول کارمان به یک مسئله مهم به نام تماشاچی بهعنوان یک ضلع مهم فکر کردیم. به همین دلیل برخی جاها را حذف کردیم، بعضی چیزها را گفتیم، در مورد بعضی چیزها هم فقط نشانه دادیم. سعی کردیم مخاطب به این فکر کند که شاید یک روزی من جایی قرار بگیرم و لازم باشد فقط بنشینم و گذشتهام و اعمالم را به یاد بیاورم.
آن وقت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به اعتقاد من این از هر عذابی سختتر است. برای این متن ما از قرآن و از سوره واقعه هم کمک گرفتیم. مثلا خانمی به من گفت این مکعبها اعمال این افراد است که مدام در حال حمل آنها هستند. برایم جالب بود چون ما در قرآن همچنین تعبیری داریم و در هنگام شکلگیری نمایش به ذهنمان نرسیده بود.
نیمادهقان: این همان تماشاگر فعالیست که برای ما مهم است.
- میزانسنها، مکعبهایی که یک وجه روشن دارند و جابهجا شدن آنها توسط مخاطب برای اینکه فضاهای جدید ایجاد شود، در جریان کار گروهی شکل گرفتند؟
نیمادهقان: در جریان تمرینها، بازیگران با کارتنهای خالی کار میکردند چون حفظ کردن جای مکعبها و جابهجا کردن آنها بهصورت ذهنی تقریبا محال بود. اما شکل گیری این معکبها بر میگردد به کمی قبلتر و اعتقادات ما که میگویند مردهها بخشی در نورند و بخشی در آب. در نمایش 2 متر در 2 متر جنگ ما یاد گرفته بودیم بهصورت گروهی با ابزار صحنه کار کنیم.
در آن نمایش با خاک کار میکردیم و در این نمایش چون تاکید داشتم آکسان گذاری روی یک نشانه باشد و همان را برای ذهن تماشاگر بسط بدهیم، به مکعبهایی رسیدیم که یک سطح نورانی دارند. البته در بدو امر نمایش را با پارچه تصور کردیم که حکم کفن را داشتند بعد به طراح صحنه گفتم چیزی میخواهم که برای اولین بار نور صحنه از بالا نتابد بلکه منبع نور در خود صحنه و متحرک باشد. بعد سنگ به ذهنمان رسید و کم کم به این مکعبها رسیدیم.
میخواستیم مکعبها شیشهای، شفاف و نورانی باشند اما شیشه مشکلاتی در صحنه ایجاد میکرد از آن هم گذشتیم و به این مکعبها رسیدیم. چیدمان ها را طوری در نظر گرفتیم که نور به شکل معنا داری در صحنه بچرخد.