به گزارش همشهری آنلاین به نقل از رکنا، داستان زهره از نوع ازدواج اجباری است که او را وادار کرد دست به خودکشی بزند.
«می خواستند عروسش کنند، ولی دخترم نمی خواست به زور عروسی کند. می گفت من قصد ازدوج ندارم.» این صحبت های دوربیبی، مادر زهره است. زهره همان دخترک معصوم ۱۳ ساله ای است که هرچند با خوردن قرص، مرگ را به جان خرید، اما با دلسوزی و هوشیاری مادرش خوشبختانه به زندگی بازگشت.
- امنیت جانی نداریم
دوربیبی گفت: «شوهر من ۹ سال است که به رحمت خدا رفته و پولی برای امرار معاش نداریم. اما تمام تلاشم را می کنم که با یارانه زندگی را بگذرانیم و دو دختر نوجوانم طعم بی پدری را نچشند. عموهای زهره می خواهند او به اجبار با پسر عمویش ازدواج کند. اما زهره نمی خواهد ازدواج کند. چند بار دخترکم را کتک زده اند و حتی زمانی که خواستم جلوی آنها را بگیرم، مرا نیز کتک زدند و تهدید کردند که باید از خانه ام بروم.»
مادر زهره که با لهجه غلیظ کرمانی صحبت می کند، ادامه داد: «خدا شاهد است که دارم به این فکر می کنم که دخترکانم را بردارم و از اینجا فرار کنم قبل از اینکه زهره را وادار کنند عروسی کند و برای او اتفاقی بیفتد.»
دوربیبی که حالا دو دختر را سرپرستی می کند، ادامه می دهد: «به دلیل فشار زیادی که به زهره آوردند تا او را مجبور به ازدواج با پسرعمویش کنند، او قرص خورد تا خودش را بکشد؛ اما تا رسیدم آمبولانس را خبر کردم. زهره یک هفته بیمارستان بود تا بهتر شد ولی زمان مرخص شدن دکتر توصیه کرد برای ادامه درمان او را نزد روانپزشک ببرم اما من پولی در بساط ندارم. دخترکم از عموهایش می ترسد اما نمی خواهد به زور و اجبار ازدواج کند.»
دوربی بی که در روستای جعفرآباد کرمان به همراه دو دخترش زندگی می کند، ادامه داد: «چند بار شکایت کرده ام اما هنوز دستم به جایی بند نیست. دخترم از نظر روحی بسیار آسیب دیده است. سه دختر دارم. دختر اولم در ۱۳ سالگی عروس خاله ام شد. زهره هم الان ۱۳ ساله است. خودش می گوید من می خواهم درس بخوانم اما عموهایش می خواهند به زور عروسش کنند. چند بار به منزل ما آمده اند و هم زهره و هم مرا کتک زده اند. به دادگاه و کلانتری شکایت کردیم اما هنوز امنیت جانی نداریم. آنها می خواهند خانه ام را از من بگیرند و هم دخترم را و بعد مرا به زور از خانه بیرون کنند. دادگاه اول را رفتیم ولی آنها نیامدند. آنها هم به شورای حل اختلاف مراجعه کرده اند. بعد از شکایت نیز دو روز پیش دوباره عموها و زن عموها و ۱۰ نفری جمع شدند و به خانه ما آمدند و مرا و دخترم را کتک زدند. الان فقط این راه حل به ذهنم می رسد که دخترانم را بردارم و از اینجا فرار کنم.»
این دخترک معصوم همان دختری است که می خواهد زندگی عادی مثل تمام دختران این سرزمین داشته باشد اما آیا کسی به حمایت از او برخواهد خواست؟