۲ عامل دراینجا دخالت دارد یکی اینکه عراق و آمریکا و کشورهای عربی و غربی دست ایران را خوانده بودند و لذا در مواجهه با سیاستمداران ما میدانستند که قضیه چیست، هرچند امامخمینی میگفتند: ما جنگ را تا دفع فتنه ادامه میدهیم، اما آنها میدانستند این حرف امام و رزمندههاست.
آنچه آنها در عمل میدیدند«جنگ جنگ تا یک عملیات» بود. یعنی دشمن میدانست جنگ جنگ تا پیروزی مطرح نیست بلکه جنگ جنگ تا یک پیروزی هدف است.
دنیا، دست سیاستمداران ایران را خوانده بود. با اینکه سیاستمداران هم شعار امام را تکرار میکردند اما دنیا با شعارها کار ندارد. حرفهای پشت صحنه سیاست و رفتار سیاستمداران ملاک است. خیلی زود دنیا متوجه شد که ایران جنگ جنگ تا یک پیروزی را میخواهد.
مسئله دیگر اینکه دیپلماسی ایران نمیتوانست ازهمان موفقیتهای نظامی استفاده کند و مدیریت دیپلماسی باید بسیار قویتر عمل میکرد. ضمن اینکه واقعیت این است که ما در دنیا یار زیادی نداشتیم. اتحادهای سیاسی جدی در دنیا نداشتیم که بتوانیم از آرای آنها درسازمان ملل استفاده کنیم.
تا پیش از قطعنامه ۵۹۸، تنها پیشنهادی که به ایران شد آتشبس بود؛ آتش بس هم یعنی جنگ نیمه تمام. یعنی طرفین در هر نقطهای هستند بمانند و مذاکره کنند. مذاکرات میتوانست ۳۰ تا ۴۰ سال ادامه یابد و در این مدت ایران و عراق آماده آغاز جنگ باشند. این یک گزینه بود.
گزینه دیگر این بود که ایران راهبرد سیاسی را در پیش بگیرد، یعنی درپی عملیات، به صلح دست یابد. گزینه سوم این بود که ایران با راهبرد نظامی تا سقوط صدام حرکت کند که یا به سقوط صدام منجر میشد یا دستیابی به یک پیروزی بزرگ. در حقیقت این گزینه پس از آزاد سازی خرمشهر پیش روی ایران بود. آن چیزی که به آن عمل شد راهبرد دوم بود، یعنی انجام یک عملیات برای کسب امتیازات سیاسی.
این مجموعه عملیات منجر شد که ایران بتواند قطعنامه ۵۹۸ را از دنیا بگیرد. در ۵۹۸، برای نخستین بار صلح و یکسری امتیازات به ایران پیشنهاد داده شد. بازگشت به مرزهای بینالمللی، تعیین و پرداخت خسارت، کمیته تعیین متجاوز و ... از جمله دستاوردهای قطعنامه ۵۹۸ است.
در آن قطعنامه، حداقل امتیازاتی به ایران داده شد. هر چند اهداف ایدهآل و راهبرد سیاسی و نظامی در ۵۹۸ تامین نشد. این قطعنامه، با آنچه امام و رزمندهها میخواستند خیلی فاصله داشت ولی در مقام پیروزی برای یک کشور جهان سوم بود. البته به خاطر ابهامات و دوپهلو بودن برخی کلمات قطعنامه ۵۹۸، چند ماهی در پذیرش آن تاخیر افتاد.
بحث معروف نظامیان و سیاسیون
بحث معروفی بین فرماندهان و آقای هاشمی بود. فرماندهان به ویژه پس ازعملیات خیبر میگفتند این راهبرد سیاسی نتیجهای ندارد و اجازه بدهید برنامهای برای راهبرد نظامی تهیه و جنگ را تمام کنیم.
هیچگاه مسئولان سیاسی و آقای هاشمی این را نپذیرفتند. یک روز آقای هاشمی گفتند ما حتی نمیتوانیم بند پوتین سربازان و بسیجیها را فراهم کنیم. این تعبیر بیانگر این بود که هیچگاه به راهبرد نظامی فرماندهان نظامی توجهی نشد و همیشه میگفتند توان اقتصادی حمایت از این راهبرد را نداریم و اقتصاد کشور تحمل این راهبرد را ندارد.
بعد از عملیات رمضان، همیشه پیشنهادهای فرماندهان را اگرچه برای انجام یک عملیات میپذیرفتند ولی برای پایان دادن به جنگ رد میکردند. تنها موقعی که راضی شدند، در اواخر جنگ بود؛ زمانی که دیدند راهبرد سیاسی با شکست مواجه شده است ولو اینکه قطعنامه ۵۹۸ هم دستاورد عملیات فاو و کربلای ۵ بود. ولی آنها احساس میکردند همین ۵۹۸ هم عملی نباشد.
در این موقع ازما پرسیدند برای پایان دادن جنگ چه میخواهید. آن زمان سپاه، نامهای را برای آقای هاشمی – نه امام – تنظیم کرد زیرا امکانات کشور در اختیار مسئولان سیاسی بود. دراین نامه برای پیروزی درجنگ امکاناتی خواسته شده بود.
آقای هاشمی هم این نامه و چند نامه دیگر از جمله نامه آقای خاتمی - وزیر ارشاد وقت- نامه میرحسین موسوی به عنوان مسئول دولت و نامه فرماندهان ارتش را با هم خدمت امام برد. گفته بود که نظامیان این گونه میگویند و مسئولان سیاسی و اقتصادی هم میگویند پول نداریم.
شما تکلیف را روشن کنید وامام هم با پذیرش قطعنامه موافقت کردند. این مسائل بسیار مهم است و شاید مهمترین مقطع انقلاب است که باید درک و تحلیل شود تا ما را با برخی مواضع امام و رزمندگان آشنا کند، زیرا امام از اول با جنگ مخالف بودند و در تمام دوران جنگ هم صادقانه با مردم سخن گفتند و از رزمندگان حمایت کردند.
ادعای اینکه امام از جنگ با صدام بدش نمیآمد!
با توجه به شناخت دقیقی که من از نزدیک از امامخمینی دارم و به ویژه اطلاعاتی که پیش از جنگ، آغاز جنگ و پایان جنگ دارم چنین ادعایی غیر دقیق است و شاید بتوان گفت منصافانه نیست.
امام از نظر برخورد با دولتمردان دنیا، صدام را در انتهای فهرست خود میدانستند. جملات معروف امام درباره ملک حسین، ملک حسن و... خیلی شدیدتر از اظهارات امام علیه صدام بود.
ضمن اینکه در آن زمان حسن البکر رئیس جمهوری بود و صدام برای حمله به ایران مجبور شد او را کنار بگذارد. هیچوقت امام، صدام را در اندازهای نمیدانست که به خاطر انتقام و تنبیه او کاری کند که منجر به جنگ شود.
امام معمولا وقتی از پادشاهان و سران و تجمع منطقه نام میبردند، منظورشان همه دولتهای منطقه غیر از عراق و سوریه بود. یعنی جاهایی که پادشاهی بود و این ادعا هیچ سندیت تاریخی ندارد و چنین مسئلهای در کلمات و گفتار امام وجود ندارد و من چنین ادعایی را قبول ندارم.
صدام، مستحق تنبیه بود
مسئله جنگ کاملا برنامهریزی شده بود و ترکیبی از فرصتطلبی صدام و انتقامکشی شیوخ منطقه و حمایتهای آمریکا دست به دست هم داد و جنگ را به عنوان جزیی از یک عملیات ضد انقلابی به ایران تحمیل کردند.
این امر، کاملا مستقل از نحوه برخورد ایران با دولت عراق است، لذا انگیزه شخصی علیه صدام نداشته بلکه به دلیل تحمیل جنگ به انقلاب اسلامی، امام خمینی او را مستحق تنبیه و خروج از ایران میدانست.