فرهاد حسن‌زاده: چه می‌کند این تکنولوژی! یادمان نیست، این جمله حکیمانه را فردوسی پاکزاد گفته، یا عادل فردوسی‌پور، یا فردوس کاویانی یا یک شیر پاک خورده دیگر.

عرض شود به حضور انورتان، ما آدمی «واپس‌گرا» نیستیم. انسانی «واپسین‌گرا» هم نیستیم. بشری «واوا پس‌پس‌گرا» هم نیستیم. لیکن با دیدن «چالش»های برخی از ابزارهای نوین «تکنو من تولوژی» دچار فراوانی حیرت و تعجب و «دود از کله برخاستگی» می‌شویم.

   ببخشید که جمله‌های بالا خیلی کلاس بالا و آکادمیک هستند. اصولاً ما دانشمندان و جامعه‌‌شناسان این‌طوری صحبت می‌فرماییم. ولی خب، حالا برای این که احساس غریبی نکنید و حرف‌هایمان را بهتر و راحت‌تر بفهمید، یواش‌تر و خودمونی‌تر عرضمان را می‌فرماییم.
در یکی دو ماه گذشته، چند صحنه تکان‌دهنده دیده‌ایم که به عرض حضورتان معروض می‌فرماییم.

 اول. در ایام تعطیلات نوروزی تشریف برده بودیم اصفهان و در کنار سی‌وسه‌پل نشسته بودیم. نیم‌سوت و نیم‌شوت را هم برده بودیم. آن موش بریده‌ها با ماشین حساب راه افتاده بودند که پایه‌های سی‌وسه پل را بشمارند و مطمئن بشوند که دقیقاً سی‌وسه تا پل است. ما هم خودمان با رویاهای خودمان تنها بودیم. اگر بدانید! شب بود، ماه بود، مهتاب بود، رودخانه پر از آب بود، آب خیلی آرام بود، تصویر ماه توی آب پیدا بود، باد بود، ابر بود، بهار بود، ستاره‌ها در آسمان چشمک می‌زدند، همه چیز آن‌قدر زیبا و رویایی بود که دلمان می‌خواست بزنیم زیر آواز. ولی خودمان را کنترل فرمودیم. لابد پیش خودتان می‌گویید این کجایش عجیب و غریب است.

کاریکاتور از لاله ضیایی

   عجله نفرمایید، الان عرض می‌فرماییم. نکته عجیب و غریبش آدم‌ها و به‌خصوص جوان‌ها و اصطلاحاً برو بچی‌بودند که دور و بر زاینده رود نشسته بودند. لابد می‌گویید این هم عجیب نیست. بله. خیلی هم خوب است. نکته عجیبش اینجاست که تمام جوان‌ها و نوجوان‌هایی که دوروبر زاینده‌رود بودند، به جای تماشای زیبایی‌های طبیعت، به جای لذت بردن از تماشای ابرو باد و مه و خورشید و فلک، مشغول ور رفتن با موبایل‌هایشان بودند. عده‌ای فیلم نگاه می‌کردند و هر‌هر و کرکر می‌خندیدند، عده‌ای برای هم عکس بلوتوث می‌فرمودند. گروهی با آخرین ولوم ترانه و آهنگ گوش می‌کردند، عده‌ای مدل گوشی‌هایشان را به رخ هم می‌کشیدند و کل گوشی گذاشته بودند والخ...

   شاعر مادر مرده شعر خراب کن فرموده:

   هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی
   آن کس که موبایل دارد، خاطر نرود جایی

   در آن لحظه شلم‌شوربایی، ما در این تفکر غوطه‌ور بودیم که خدا را شکر که نیم‌سوت و نیم‌شوت رفته‌اند دنبال سرشماری پل‌های سی‌و‌سه پل وگرنه این بیماری واگیردار خطرناک به آنها هم سرایت می‌کرد. غافل از این که...

   دوم. هفته پیش یکی از شرکت‌های سیم‌کارت فروشی در تبلیغات تلویزیونی‌اش یک عالمه نوجوان و کودک را به تصویر کشیده بود که در حال خریدن و لذت بردن از سیم‌کارت‌ها بودند. تو گویی تبلیغات چیپس و پفک و لواشک می‌کنند. خواستیم حواس نیم‌سوت و نیم‌شوت را پرت کنیم که مبادا... یک مرتبه نیم‌سوت سوت‌به‌سوت شده گفت: «اِه! از همین‌هایی که از بقالی خریدیم!»

   نیم‌شوت هم گفت: «آره! ولی ما که گوشی نداریم.»

   نیم‌سوت هم جواب داد: «قرار شده حسن‌آقا ماستی، گوشی هم بیاره.» و رو به من گفت: «فردا که رفتی خیارشور بخری، دو تا گوشی با حال هم واسه ما دو تا بخر!»
طبق معمول به یاد شعری افتضاح از شاعر مادر مرده افتادیم که می‌گفت:

   فریاد از این تبلیغات بازاری
   آخه، حدی داره کودک آزاری!

   سوم. یک ماه بعد در کانون گرم خانواده نشسته بودیم. نیم‌سوت از راه رسید، نه سلامی و نه علیکی، داشتیم از تعجب داغ می‌فرمودیم که یک پیامک رسید. در آن سلام کرده بود. بعد یک پیامک از نیم‌شوت، در آن اعلام گرسنگی کرده بود. بعد یک پیامک از همسر گرامی، در آن اعلام کرده بود شام حاضر است بیایید سر میز. بعد یک پیام از آن دو شوت به سوت شده که: الان می‌آییم.

   آنجا بود که احساس کردیم، ما چه آدم‌های با استعدادی هستیم. تکنولوژی را با گوشت و پوست و استخوان احساس می‌فرماییم والخ...

   خواستیم با همه برخورد انتقاد‌آمیز کنیم. راستش حالش را نداشتیم؛ یک پیامک برایشان فرستادیم:

   Morde shore in teknologi ra bebarnd

برچسب‌ها