سخاوت
مرد بیاید
فریادهای خاکستری
برای جورابهای رنگی بزند
و مردم نگاهش هم نکنند
دلم میگیرد
غصه هم خواهم خورد
اما جوراب نمیخرم
فقط شعر میگویم!
تصویرگری از صفیه حاتمی
وقتی دوباره نگاه میکنیم
«مرد بیاید»! اما چرا «بیاید»؟ چرا شاعر بهجای این فعل و بقیه فعلها ننوشته: میآید، میزند و نمیکنند؟ شاید برای این که نمیخواسته تنها به یک توصیف عادی، بسنده کند. به این وسیله، روی فعلها تاکید ویژهای ایجاد شده و توجه مخاطب جلب میشود. همان مخاطبی که به راحتی «نگاهنکردن» از کنار مرد جورابفروش رد میشود. علاوه بر این، جملههای آغازین شعر، به شکلی پرسش «انصاف است که...؟» را در خود پنهان دارند.
ترکیب شاعرانه «فریادهای خاکستری» و تقابلش با «جورابهای رنگی» نیز زیبا و القاکننده تلاش ناامیدانه مرد فروشنده است. و یک «چرا»ی دیگر: چرا شاعر هم به عادت بقیه مردم، جورابی از مرد نمیخرد؟ شاید برای این که اعتقادی به این چرخه ندارد و خرید جوراب را کمکی به مرد و خوشبختی او نمیبیند. شاید هم او وظیفه خود را شعرگفتن میداند، نه جوراب خریدن. و حتی ممکن است تصمیمش ناشی از این باشد که تاثیر شعرگفتن را بسیار موثرتر از خرید یک جفت جوراب میداند. همه این برداشتها میتواند در نوع خود، صحیح باشد و شاعر نیز با یک پایانبندی آزاد، این امکان را برای مخاطب فراهم آورده که برداشت شخصی خود را از شعر داشته باشد.