به گزارش همشهری آنلاین به نقل از خراسان، جوان ۲۲ساله با بیان اینکه زندگیام در آستانه نابودی قرار دارد، به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسمآباد مشهد گفت: پدرم دارای تحصیلات ابتدایی و کارگر ساختمانی است و اوضاع مالی خوبی ندارد به همین دلیل من که فرزند ارشد خانواده هستم در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم تا کمکخرج خانواده باشم. از همان دوران نوجوانی به شاگردی، پادویی و کارگری پرداختم تا حداقل سربار خانواده نباشم.
خلاصه، با اندک پساندازی که داشتم، عازم خدمت سربازی شدم و پس از پایان خدمت دوباره به کارگری روی آوردم تا زندگی مستقلی داشته باشم. در همین روزها، شبی در یک مهمانی خانوادگی برق چشمان «ترانه» وجودم را لرزاند. او خواهرشوهر عمهام بود و من احساس کردم او هم به من علاقه دارد ولی آنها از افراد متوسط جامعه بودند و اوضاع مالی نسبتا خوبی داشتند.
از سوی دیگر «ترانه» خودش را برای آزمون سراسری آماده میکرد و من جرات خواستگاری از او را نداشتم چراکه هنوز خواهر بزرگتر او هم ازدواج نکرده بود. با وجود این، وقتی موضوع را با خانوادهام مطرح کردم، آنها ترانه را برای ازدواج با من مناسب دانستند و معتقد بودند ما در کنار یکدیگر خوشبخت خواهیم شد.
با آنکه خانواده ترانه کاملا مخالف این ازدواج بودند و مرا پسری سادهلوح تصور میکردند ولی در برابر اصرار خانوادهام دوام نیاوردند و به خاطر ترانه به این ازدواج رضایت دادند. در این شرایط تصمیم گرفتم خودم را به آنها ثابت کنم و زندگی خوبی را برای ترانه فراهم آورم. میخواستم به خانواده همسرم بفهمانم که نهتنها سادهلوح و مظلوم نیستم بلکه تیزهوش و بلندپرواز هستم.
از سوی دیگر، به دنبال مبلغ زیادی وام بودم تا مقدمات جشن عروسی باشکوهی را فراهم کنم. حدود ۱۰ماه از نامزدی من و ترانه میگذشت که یک آگهی مبنی بر تقاضای وام یا کمک مالی برای ازدواج در سایت دیوار گذاشتم. طولی نکشید که فردی با من تماس گرفت و خود را از خیران یک موسسه خیریه معتبر در تهران معرفی کرد. او ابتدا با تبریک ازدواج، اطلاعاتی را درباره شرایط اجتماعی و اوضاع خانوادگیام پرسید.
آن مرد چنان با طمانینه و باوقار سخن میگفت که من سعی میکردم خیلی مودبانه با او صحبت کنم. در نهایت وقتی شور و شوق مرا دید، عنوان کرد اگر مدارکم کامل باشد ۵۰میلیون تومان به من وام می دهند که ۱۰میلیون تومان آن هدیه عروسی و بلاعوض است و بقیه آن را باید ۱۰ساله و با سود ۴درصد بپردازم.
از خوشحالی جیغ میکشیدم و در پوست خودم نمیگنجیدم. ظرف یک ساعت همه مدارکی را که خواسته بود به اضافه شماره حساب بانکی و رمز دوم آن را برایش آماده کردم. آن مرد که به خاطر این سرعت عمل تحسینم میکرد، آن قدر از فعالیتهای خیریهای و کمک به زوجهای جوان سخن گفت که مشخص بود مبلغ ۵۰میلیون تومان برای موسسه خیریه آنها پول خرد به حساب میآید.
او از من خواست برای آنکه هزینه پست ندهم مدارک وام بدون ضامن و کپی اسناد ازدواج و شماره حسابم را به راننده یک اتوبوس تحویل بدهم تا او در تهران آنها را دریافت کند. من هم به پایانه مسافربری مشهد رفتم و مدارک را به رانندهای سپردم که آن فرد خیر مدعی بود از بستگانش است.
در حالی که هر روز نقشههای متفاوتی برای خرید لوازم یا رهن منزل میکشیدم، منتظر بودم تا 6 ماه زمان سپری شود و نوبت وام من برسد. بعد از این مدت بارها با همان شماره تلفن تماس گرفتم و پیام گذاشتم ولی کسی پاسخگو نبود تا این که فرد دیگری تلفن را پاسخ داد و گفت آن مرد خیر به دلیل یک بیماری سخت در بیمارستان بستری است و به محض ترخیص از بیمارستان مبلغ وام شما را واریز میکند.
من هم که به دلیل شرایط عالی آن وام حاضر بودم یک سال هم صبر کنم، همچنان منتظر ماندم. 3 ماه بعد اخطاریهای از دادگاه به دستم رسید. متعجب و نگران روانه دادگاه شدم و تازه فهمیدم که با مدارک و حساب بانکی من کلاهبرداریهای گستردهای در فضای مجازی انجام شده است.
من و همسرم از متهمان پرونده هستیم، اگرچه دادگاه مرا با دهها شاکی با سپردن وثیقه آزاد کرد اما پدر ترانه با بیان اینکه من خیلی سادهلوح هستم، میخواهد طلاق دخترش را بگیرد.