سعید اکبری: خیلی از چیزها در تیم ملی شباهت خود را با گذشته حفظ کرده‌اند.

ظاهر خیلی از بازیکنان مثل سابق است. حرکات و رفتارها. برخوردهایی که می‌کنند. موضوعی که بسیار طبیعی به نظر می‌رسد. اما یک نفر هست که دیگر مثل گذشته نیست. قبل‌ترها وقتی حرکاتش را زیر نظر می‌گرفتی خوشحالی را به خوبی در رفتارش حس می‌کردی. می‌خندید و این باعث می‌شد که همیشه تو چشم باشد.

با بازیکنان تیم ملی بیشتر گرم می‌گرفت. با طرفداران هم همینطور. اما فریدون زندی امروز دیگر این ویژگی‌ها را ندارد. وقتی تمرین تمام می‌شود سرش را می‌اندازد پایین و به یک طرف می‌رود. بی‌آنکه به اطراف نگاهی بیاندازد.

با زیر نظر گرفتن حرکات فری به خوبی می‌توان دریافت که دیگر آن پسر سابق نیست و یا حداقل دیگر نمی‌خواهد مثل سابق باشد. او از خبرنگاران هم فاصله می‌گیرد و خیلی کم اتفاق می‌افتد که با دوربین‌های تلویزیونی گفت‌وگو کند... «من مثل قبل هستم...»

اما حرکات فریدون این را نمی‌گوید. او حتی با بازیکنان کمتر شوخی می‌کند. در زمین تمرین خیلی جدی است. فقط کار خودش را می‌کند. دیگر حتی از سوی طرفداران هم کمتر تشویق می‌کند.

در گذشته اغلب تصاویری که از او ثبت می‌شد با خنده‌ای بر لبانش مزین بود ولی امروز دیگر فری کمتر می‌خندد. چهره‌ای با گذشته خیلی فرق کرده. زندگی در قبرس او را تغییر داده. موها دیگر برای او اهمیتی ندارند.

زندی در گذشته خیلی به آنها اهمیت می‌داد و به چهره‌اش زیبایی می‌بخشید. ولی امروز موهای تراشیده شده، با تغییرات درونی زندی یکی شده. حداقل می‌تواند نماد این باشد...صورت‌ «شیو» نشده‌اش بر تمام این فرضیه‌ها صحه می‌گذارد. فریدون هم اعتراف می‌کند. «خب من خودم خواستم عوض شوم.»

این اعترافی است که فریدون می‌کند، درست در زمانی که همه چیز را رو می‌کند. «من دیگر نمی‌خواهم مثل گذشته باشم. شاید خیلی خوب رفتار کردم و بعد زدند تو سرم!» با اینکه هنوز فارسی را خیلی خوب حرف نمی‌زند ولی خیلی بهتر از گذشته شده.

وقتی این حرفهای تازه را می‌زند با حرکات دست سعی می‌کند به نوعی آنها را بفهماند. «می‌دانی که من چی می‌گم؟ دوست ندارم مثل قبل باشم.» گفت‌وگو با فریدن حداقل برای ما راحتتر از هر کس دیگری بود.

دوستی قدیمی و ذهن قوی او، خیلی راحت ما را در کنار هم نشاند تا ستاره محبوب بعد از مدت‌ها در ایران دوباره یک مصاحبه بلند انجام دهد. در این گفت‌و‌گو با او از هر دری حرف زدیم. اینکه برای مدتی ناپدید شد و هیچکس نمی‌دانست فریدون کجاست و چطور می‌شود او را پیدا کرد.

چرا مدتی تیم نداشت و دور از فوتبال بود و اینکه چرا در به تیم المپیا رفت و الان هم با تیم الکی این کشور قرارداد بسته. اینکه چرا در دوره اول تمرینات تیم ملی دعوت کادر فنی را نپذیرفت و ترجیح داد که به تیم علی دایی ملحق شود.

جمع‌بندی این مصاحبه، اما شما را کمی به فکر فرو می‌برد. اینکه پسری شاد و خوش خنده چگونه به این شرایط دچار شده. او که امروز در اردوی تیم ملی تنها یک سایه است که گاهی از مقابل شما رد می‌شود....

  • با گذشته خیلی فرق کرده‌ای. خیلی کمتر می‌خندی. خیلی تغییر کرده‌ای.

من خیلی تغییر نکردم. ولی دوست ندارم عین قبل باشم. خیلی راحت بودم. می‌خندیدم هی. این خیلی خوب نبود.

  • منظورت چیست؟

الان بین من و همه یک دیوار هست. این را می‌فهمی. (دستش را مقابل صورتش می‌گیرد تا منظور‌ش را بفهماند) من در قبل خیلی خندیدم. با همه دوست شدم اما دیدم که پشت سر من حرف زدند. این خوب نبود.

  • موهایت را به خاطر همین تراشیده‌ای؟

من قبلا هم دو بار موهایم را کوتاه کردم. این یک چیز عادی است برای من. ولی کلا دوست ندارم دیگر همه چیز مثل قبل باشد.

  • این طبیعی است که همیشه ستاره‌ها یک گروه مخالف داشته باشند و یک گروه موافق.

من هم این را می‌دانم. به خاطر همین دوست دارم که کل ایران مرا دوست داشته باشند.

  • دیدن تو در تیم ملی بسیار خوشحال‌کننده بود. حداقل این پایانی بود بر بی‌خبری از تو.

اول از همه این را بگویم که اگر هر کس غیر از علی دایی مربی تیم ملی بود من اصلا به اردو نمی‌‌آمدم.

  • پس به همین خاطر بود که در دوره‌ای که ابراهیم‌زاده تو را به تیم ملی دعوت کرد و نیامدی، همین بود؟

نه، آن وقت به خاطر این نیامدم که تیم ملی جدی نبود. متوجه هستی چه می‌گم؟ یعنی تیم ملی مربی نداشت. فدراسیون فوتبال هم رئیس نداشت. همه چیز الکی بود.

به من گفتند که فری بیا به تیم ملی. ولی من اصلا تمرین نداشتم. از نظر بدنی هم آماده نبودم. گفتنم نه، نه اصلا نمی‌آیم.

ولی بعدا علی دایی آمد؛ تیم ملی درست شده و فدراسیون رئیس دارد ؟ الان تیم ملی برای مقدماتی جام جهانی بازی می‌کند ولی آن وقت یک بازی دوستانه الکی بود.

  • در این مدت کجا بودی؟ چگونه تمرین می‌کردی؟

بعد از جام ملت‌ها که برگشتم چند تا پیشنهاد خوب داشتم؛ ولی یک مشکلی بود. چند تا دلال هی زنگ زدند بیا آنجا، برو آنجا. من هی دیوانه شدم. اینجوری شد که وقت گذشت و نتوانستم با هیچ تیمی قرارداد ببندم.

  • یعنی دلال‌ها باعث شدند که تو بدون تیم بمانی؟

آره، آره. البته من یک ایجنت داشتم که شاید خیلی خوب نبود. الان عوض کردم بهتر شده. اینجوری شد که سه ماه تمرین نکردم. رفتم با آپولون دوباره تمریناتم را شروع کردم.

با تیم قرارداد نداشتم ولی یکی از دوستانم گفت بیا با ما تمرین کن. بعد باشگاه اعلام کرد من بازیکن خوبی هستم ولی از نظر بدنی آماده نیستم.

دوباره یک مدت تمرین نکردم. بعد تیم المپیاکوس به من پیشنهاد داد. 5 ماهه با این تیم قرارداد بستم. اما لیگ قبرس خیلی زود تمام شد و الان من دوباره از نظر بدنی خیلی آماده نیستم.

تنها تمرین کردن خیلی خوب نیست. با تیم بودن خوب است. بعد که لیگ تمام شد تنها تمرین کردم و الان می‌خواهم در تیم ملی خودم را آماده کنم. این هفته برای من خیلی مهم است.

  • اما خیلی‌ها دوست داشتند بازی تو را ببینند. این را قبول داری که رفتن به لیگ قبرس برای یک بازیکن ملی‌پوش خیلی خوب نیست؟

من قبول دارم. ولی فکر می‌کنی دوست ندارم در یک تیم بهتر بازی کنم. مرا خراب کردند. مگر زندی دوست نداشت در یک تیم خوب بازی کند؟ راستش، نگذاشتند. هر کس می‌خواست از حضور من یک پول بگیرد؛ ولی به درک، مهم نیست!

  • در نیم‌فصل با تیم بریستول تمرین کردی. در انگلیس تو را دیده بودند ولی چه شد که با این تیم دسته اولی قرارداد نبستی؟

من با بریستول‌سیتی تمرین و بازی کردم. تازه الان شنیدی که تیمش آمده لیگ برتر؟ دوست داشتم آنجا بمانم اما این باشگاه هم اعلام کرد که از نظر بدنی آماده نیستم.

نتوانستم با این تیم قرارداد ببندم. اما الان با تیم آلکی یکجوری قرارداد بستم که اگر پیشنهاد خوب از خارج داشته باشم می‌توانم بروم. شاید من رفتم و شاید هم ماندم.

  • ولی ماندن در لیگ قبرس خیلی خب نیست....

ببین من دوست دارم یک تیم ایرانی با یک تیم قبرسی بازی کند. بعد می‌بینی کدام بهتر هستند. تیم قبرس خیلی خوب است. 11 بازیکن خوب خارجی در زمین هستند. لیگ قبرس از لیگ ایران بهتر است.

  • ولی مهم این است که باید در جایی بازی کنی که دیده شوی.

من هم این را دوست دارم. ولی یکجور با من رفتار کردند که خراب شدم. چند تا پیشنهاد خوب داشتم. الان اگر به گذشته برگردم شاید دیگر اینطوری نباشد.

  • در این مدت می‌گفتند که شاید به پرسپولیس بروی...

من با این باشگاه هیچ حزفی نزدم. فعلا برنامه‌ای برای بازی کردن در اینجا ندارم.

  • این را هم می‌دانی که هنوز در اینجا تو را خیلی دوست دارند؟ این سوال را به این خاطر پرسیدم که احساس می‌کنیم...

من می‌دانم. من این را می‌دانم که اینجا مرا دوست دارند. ولی تو نمی‌دانی که در ایران چند نفر هستند که من را دوست ندارند؟

  • مهم این است که مردم و مربیان تیم ملی تو را دوست دارند.

من این را می‌دانم. ولی می‌خواهم در ایران همه مرا دوست داشته باشند.

  • الان پشیمان هستی که اصلا چرا پذیرفتی برای تیم ملی ایران بازی کنی؟

روز اولی که به تیم ملی آمدم یک پرسپکتیوی داشتم. می‌دانی چی می‌شه؟

  • دورنما؟

آره، آره. من در آلمان بازی می‌کردم ولی الان رفتم قبرس. من تیم ملی ایران را دوست دارم. رفتم جام جهانی بازی کردم. رفتم جام ملت‌ها. من این را دوست دارم.

ولی می‌دانستی که من حتی می‌توانستم به هانوفر بروم. یکسری از ایران کار من را خراب کردند. بعد پشت سرم حرف زدند که من از این کار خیلی بدم آمد.

  • دوست نداریم وارد جزئیات شویم. در مورد شرایط این روزهای تیم ملی هم حرف می‌زنی؟

تیم ملی خیلی خوب هست. الان یک بازی سخت با امارات داریم. من بازی امارات را خیلی ندیدم. خیلی با این تیم آشنا نیستم. ولی ان‌شاالله بازی رفت را می‌‌بریم و در امارات هم می‌بریم.