محمدصادق خسرویعلیا - همشهری آنلاین: غروب این شهر لاجوردی است. دریاچه سد تنگاب تا شهر فیروزآباد تنها ۵کیلومتر فاصله دارد؛ ساحلی آرام که خیلیها را حتی از مرکز این استان یعنی شیراز به اینجا کشانده؛ دریاچهای در سکون که بعضی را به وسوسه انداخته تا با قلاب ماهیگیری کنند. وقتی قرار است در این حال و هوا از مردم بپرسی: «میدانید اینجا تبعیدگاه است؟!» مثل آن است که دیوانهای تیغ در دست دنبالشان کرده باشد. با پریشانحالی پا به فرار میگذارند. برخی هم میمانند، اما طوری نگاهت میکنند که به آدم بفهمانند: «خدا شفایت بدهد...»
باور اینکه یک فرد ناقصالعقل این پرسش را مطرح کرده برایشان خیلی راحتتر از آن است که بپذیرند این شهر با این همه جاذبه گردشگری و تاریخی تبعیدگاه باشد. پیرمردی بعد از شنیدن این سؤال با توپ و تشر میگوید: «مدارک شناسایی!؟» مدارک را بین دستانش میچرخاند و زیر و رو میکند، بعد میگوید: «من که سواد ندارم! اما مطمئنم شما هم اینکاره نیستید.»
-
شوک
«میدانید اینجا تبعیدگاه است؟!» این پرسش تکاندهندهای برایشان نیست. برعکس، از پشت ماسک چشمانشان لبخند میزند. صورتشان هم گل میاندازد. زل میزنند به دوربین و شیرینزبانی میکنند: «بله! شهر ما طبیعت بکری دارد. آب و هوایش بینظیر است. آثار باستانی هم دارد. کلی ایرانگرد و جهانگرد به اینجا میآیند. حالا میتوان گفت تفریحگاه هم هست دیگر.»
تبعیدگاه، در مخیله آنها واژهای است آنقدر دور و غریب که دوباره باید پرسید: «تفریحگاه نه تبعیدگاه؟!»
این سؤال مثل یک سیلی بیهوا، گل چهرهشان را پرپر میکند. یکباره کرونا را فراموش میکنند. ماسک را از چهره میکَنند و در نگاهشان خشم میدود: «اینجا تبعیدگاه نیست! کی گفته؟ کجایش مثل تبعیدگاه است؟ حقیقت ندارد. باور نمیکنم. سند و مدرک داری؟ اصلا مدارک شناسایی خودت را نشان بده ببینم از کجا آمدهای که میخواهی اسم شهرمان را لکهدار کنی.»
* * *
بافت جمعیتی هر ۴شهر (فیروزآباد، استهبان، نیریز و اقلید) اصیل است و فرهنگها غنی همراه با سابقه تاریخی و باستانی. مردم عِرق دارند به شهرشان. برچسب تبعیدگاه را به این راحتی هضم نمیکنند. خیلی از آنها بیاطلاع هستند، اما لیستی که به نام وزارت کشور از تبعیدگاههای ایران، ۳هفته پیش منتشر شد؛ ۳۶شهر ایران. حالا این لیست در فضای مجازی مثل موریانه رخنه کرده در گوشیهای هوشمند و در گروههای مجازی دست بهدست میچرخد. دیر یا زود همه متوجه میشوند. هرچند عدهای میدانند شهرشان در لیست تبعیدگاههای کشور است و خرمنها سؤال ذهنشان را مشغول کرده؛ چرا تبعیدگاه؟! چرا اسامی شهرها منتشر شده؟! مگر هنوز تبعیدی داریم؟!
-
فیروزآباد، آرام و آباد
با «پادنا» باید همراه شوی، رشتهکوهی که هیچوقت تنگدست نبوده. از اسفندماه سبز میدرخشد تا پایان بهار. حالا در شهریور بوی گونها، پسته و بادامهای کوهی شامهات را پر میکند. شهر گور(فیروزآباد) آنقدر جاذبه داشته که۱۸۰۰سال پیش اردشیر بابکان در جلگه آن کاخ بسازد؛ آنقدر که در ارتفاعات آن قلعهدختر را بنا کند برای دژبانی و حراست از این شهر. فیروزآباد با جلگه سرسبز و ارتفاعات بکرش تبعیدگاه است. این شهر دریاچه هم دارد؛ دریاچه سد تنگاب. پس عجیب نیست وقتی از مردم فیروزآباد در مورد شهرشان بپرسی، اغلب «تبعیدگاه» را «تفریحگاه» بشنوند.
بعد از ۱۸۰۰سال شهر در محاصره سکوت است. اطراف نخستین میدان شهر فیروزآباد جوان ۲۸سالهای برخلاف خیلی از آدمهای اینجا میداند جایی که زندگی میکند، مقصد تبعیدشدگان است. او تنها کیوسک مطبوعاتی این شهر را میگرداند. میگوید اول روزنامهخوان است و بعد روزنامه فروش. لیست تبعیدگاهها در بعضی روزنامهها منتشر شده و او آمار شهرهای تبعیدی را دارد؛ مو به مو. مهدی متعصب است و به زادگاهش عشق میورزد: «شوکه شدم. آنقدر که دلم میخواست جادو کنم و همه اخباری که در مورد شهرهای تبعیدی منتشر شده را نیست و نابود کنم. با چه منطقی این لیست منتشر شد؟ تنها کاری که از دستم برمیآید این است که در مورد این ماجرا با همشهریان، دوستان و فامیل صحبتی نکنم؛ هر چند فضای مجازی برای رساندن اینجور اخبار همیشه فرسنگها جلوتر از ماست.» مهدی از نام تبعیدگاه نفرت دارد؛ چون باور دارد مهر تبعید بر پیشانی هر شهری بهمعنای عقبماندگی و ضعف است.
فیروزآباد دیار ایل قشقایی است و فرهنگ و سنت ایلیاتی هنور در بین مردمش نیمه جانی دارد. اینجا شهر رنگهاست، شهر فرشهای دستباف سرخ و پارچههای سنتی ارغوانی. مردمش ساده و مهربانند آنقدر که غریبهها را دوست بدارند و هوایشان را داشته باشند؛ حتی اگر آن غریبه تبعیدی باشد. تعدادی جوان روی ترک موتورسیکلتشان ماجرا را شنیدهاند و متعجب هستند: «حس خوبی نداریم که تبعیدیها را به اینجا میفرستند، اما اگر با اینجور آدمها روبهرو شویم به آنها احترام میگذاریم؛ به هر حال آنها که خودشان اینجا را انتخاب نکردهاند و مثل یک زندانی هستند در این شهر. روا نیست بیحرمتی کنیم.»
-
جمعه در تبعید
امروز جمعه است؛ آدینهای که شهر را در کسالت سکون و بیخبری فروبرده. کوچه و برزنها خالی است. «میدانی اینجا تبعیدگاه است؟» صاحب سوپرمارکت چشمانش گرد میشود: «نه!». حالا که میدانی، چه احساسی داری؟ مرد میانسال وحشت به جانش میافتد: «من سیاسی نیستم. یک لقمه نان میبرم سر سفره زن و بچهام. تو رو خدا برای من دردسر درست نکن.» با لابه و التماس میخواهد نام و نشانی از او برده نشود. واژه تبعید برای او آنقدر ترسناک هست که بعد از چند سؤال کرکره مغازهاش را پایین بکشد و برود!
هیچ سرنخی از یک تبعیدی نمیتوان در شهر فیروزآباد یافت. بافت جمعیتی این شهر بهخاطر نزدیکی به شهر شیراز تغییر پیدا کرده و بسیار مهاجرپذیر است. تعداد زیاد مهاجران باعث شده تبعیدیها در سایه زندگی کنند. مردم این شهر تنها در شبکهها و فضای مجازی از تبعیدگاه بودن شهرشان باخبر هستند و کنجکاوند با یک تبعیدی ملاقات کنند! خیلیها این موضوع را انکار میکنند و حتی اخبار موثق را باور ندارند. زن میانسالی که در حوالی آتشکده (کاخ اردشیر) صاحب یک مرکز بومگردی است، میگوید: «احتمالا منظورشان فیروزآباد دیگری است! چطور امکان دارد این شهر با این همه امکانات و مراکز تفریحی و گردشگری تبعیدگاه شود؟! ما تا شیراز تنها یک ساعت فاصله داریم.»
سد دریاچه تنگاب مقصد روزهای تعطیل مردم این شهر است. یکی از اعضای شورای شهر فیروزآباد هم اینجاست. ذوالقدر غفاری وقتی میشنود شهرش تبعیدگاه است آشفته میشود و میگوید:«ما این را نمیپذیریم و رد میکنیم. حتما اشتباه شده و محال است. شهر ما جزو دومین شهر خوش آبوهوای کشور و چهارمین شهر خوش آبوهوای جهان است! به لحاظ جمعیتی هم مردم ما بسیار اخلاقمدار هستند و منش اجتماعیشان زبانزد است. من این موضوع را رد میکنم.»
-
غریبهای آشنا
۳۰سال پیش تبعید شد؛ از شمال کشور به استهبان. از جرمش حرفی نمیزند. آن روزها که جوان بود تبعید شد. ۲۹ساله بود. فاتحه زندگیاش را خواند و راهی دیار غربت شد. او حتی نتوانسته بود استهبان را از روی نقشه پیدا کند: «تبعیدگاه را شکنجهگاه تصور میکردم؛ جایی که به غریبهها سنگ بزنند و تف بیندازند، اما این شهر مرا با آغوش باز پذیرفت. برای همه یک غریبه آشنا هستم. کسی نمیداند کاسب محلشان تبعیدی است به جز خانواده همسرم!»
۱۳سال پیش محکومیت او تمام شد، اما به شهرش نرفت؛ هیچوقت. او اینجا خانوادهای دارد با ۳فرزند. روایت زندگیاش را کوتاه تعریف میکند؛ طوری که انگار مشقتی در کار نبوده: «چند سال باغبان بودم. روزها در انجیرستان کار میکردم و شبها در کپر میخوابیدم. این شهر خاکش دامنگیر است. برای من آرامشی دارد که با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم. آخرش شدم داماد صاحبکارم. کسب و کاری راه انداختم، خانواده تشکیل دادم و فراموش کردم از کجا آمدهام و ماندم.» استهبان تا مرکز استان ۱۷۵کیلومتر فاصله دارد، اما این مسیر خالی از سکنه نیست و گله به گله مزارع سرسبز دل زمین داغ را خنک میکند. این شهر حلقهای است از بهشت که در صحرای سوزناک اطراف پدیدار شده. اینجا بزرگترین انجیرستان دیم جهان است و از کیلومترها دورتر از شهر بوی گس انجیرهای دیم هوا را پرمیکند. هوای این شهر ییلاقی است و مردم آن مهربان، مومن و مهماننواز.
اما اخباری که در فضای مجازی منتشر شده کار دست آرامش اهالی استهبان داده. عنوان تبعیدگاه را بلای جان شهرشان میدانند. مرد میانسالی تبعیدگاه را اینطور تعریف میکند: «تبعیدگاه باید جایی باشد که شرایط زندگی سخت باشد و امکانات محدود. اینجا بهترین نقطه استان است. بیآزارترین مردم در این شهر زندگی میکنند. من فکر میکنم شهرهای دورافتاده مرزی مناسبتر است. منطقی که پشت این تصمیم است را درک نمیکنم.»
معلم بازنشسته استهبانی از وقتی متوجه شده که شهرش تبعیدگاه است و افرادی که نفی بلد میشوند به اینجا میآیند، تنها یک دلیل را قابلقبول میداند: «آدمها را تبعید میکنند تا تنبیه شوند. بهنظرتان این شهر ظرفیت این را دارد که در آن کسی تنبیه شود؟ اینها سیاست خودشان است. حتما تبعیدیها نورچشمیشان هستند وگرنه چه دلیلی دارد که کسی را به بهترین نقطه یک استان تبعید کنی.»
استهبان شهر بااصالتی است. تقریبا میتوان گفت درصد مهاجرت به آن صفر است؛ از آن شهرهایی که همه یکدیگر را میشناسند. اینجا هر خاندانی یک شناسنامه شفاهی در ذهن همولایتیهای خود دارد. به همینخاطر تعداد زیادی اعتراض دارند که چرا یک شهر اصیل و شریف باید تبعیدگاه باشد. اما نظر محمدرضا آلابراهیم، پژوهشگر و نویسنده استهبانی که بیشتر از ۵۰جلد کتاب در مورد فرهنگ، ادبیات و تاریخ این شهرستان نوشته با بقیه متفاوت است. او وقتی متوجه میشود که استهبان تبعیدگاه است، لبخند میزند و میگوید باید تبعیدگاه باشد! «یک تبعیدی باید به مکانی برود که فرصت و ظرفیت اصلاح داشته باشد. مقصود اصلی تبعید، اصلاح است، نه تنبیه. استهبان مردم خونگرم، مهربان و مهماننوازی دارد. نمیخواهم بگویم شهر ما عاری از بزه است، نه. اما آمار بزهکاری آن قطعا بسیار پایین است. باید در میان آدمهای نیک زندگی کرد تا نیک بودن را آموخت.»
-
نیریز؛ ۱۶سال در تبعید
سایهای در شهر میچرخد و مثل رودی آرام پیادهروها را با قامت فرتوتش گز میکند. تمام زندگیاش را در یک کیسه نخی مچاله کرده و به مشت گرفته. همه وجودش دلتنگی است و غربت. به ظاهر غم نان دارد، غریبهها آن را بینوایی میبینند که سائلی و گدایی میکند، اما نیریزیها میشناسندش. او در تبعید است؛ ۱۶سال. در فراق میسوزد؛ هر روز. سراغش را که بگیری میگویند همان پیرمردی که چشمش کاسه اشک است و نگاه مهربانش جگر آدم را میسوزاند؛ همانی که داغ است از تبعید؛ همانی که روزی چندبار آنقدر میرود که شهر به آخر برسد؛ آنقدر تا به حصار نامرئی تبعید برسد. حالا در گوشهای از پیادهروی شهر نیریز در این بعدازظهر داغ بغضهایش را دود میکند. نزدیک که میشویم، سیگارش را خاموش میکند؛ مثل آنکه کسی وارد خانهاش شده و بخواهد به او ادای احترام کند از جایش بلند میشود. او یک قاتل است.
۱۶سال پیش در قهوهخانهای در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی نیش و کنایهها آتش به جانش انداخت. از جایش کنده شد تا از ناموسش دفاع کند. چشم باز کرد دستش به خون آلوده بود: «طناب دار بیخ گردنم بود. ای کاش دارم میزدند. من آدم دوری و غربت نیستم. اینجا بهشت است. مردمش دلسوزند و دست به خیر، اما پیش خانوادهام که نباشم از جهنم بدتر است.»
کارگر بوده، میگوید بعد از آن قتل کمرم شکست. پشتش خمیده و قوز راه میرود. مرد ۵۰ساله مثل ۸۰سالههاست. بقال قدیمی شهر میگوید از همان سالهای اول ندیدم این مرد کمر راست کند و صاف راه برود: «بعد از تبعید مثل بیخانمانها در این شهر پرسه میزدم. این مردم به من جای خواب دادند و روزیام هم میرسد؛ لقمه نانی که بتوانم روی پاهایم بایستم. همه این سالها تنها پسرم جور خانواده را میکشد. او هم مثل من کارگرست. من در این ۱۶سال ۱۶۰روز زندگی کردم. هر سال ۱۰روز میتوانستم به شهرم بروم...»
نیریز شاهراه جنوب ایران است؛ مثل جاده ابریشم. این شهر نقطه تلاقی استانهای فارس، کرمان، یزد، هرمزگان و اصفهان است. کارگاههای اسلحهسازی هخامنشیان در این شهر بوده؛ کارگاههایی که هنوز بقایایشان جهانگردان را از آن سر دنیا به این شهر میکشاند. طبیعتش به اندازه دیگر شهرهای تبعیدی استان تعریفی نیست. گاهی این شهر بوی کویر میدهد؛ داغ و مبهوت. بیشتر نیریزیها برخلاف دیگران میدانند شهرشان تبعیدگاه است. شانس صحبت کردن با تبعیدیهای دیگر این شهر صفر است. در مورد جرمشان سکوت میکنند. در مورد خودشان حرفی نمیزنند، اما در مورد نیریز میگویند که مردم خونگرمی دارد.
-
اقلید؛ لذت در تبعید
«شهری که اولش بیمارستان است و تهش زندان، بعید نیست تبعیدگاه هم باشد!» چند جوان گعده گرفتهاند و قلیان دود میکنند؛ فارغ از هیاهوی دنیا و کابوس کرونا. شاکیاند از شهری که بیکاری در آن بیداد میکند و میگویند در این اوضاع و احوال چه فرقی میکند زندگی؛ ما هم با تبعیدیها فرقی نمیکنیم.
قصاب میدان اصلی این شهر که کسب و کارش رونق گرفته، مشتری تبعیدی هم دارد. میگوید: «۳جوان از مشهد به اینجا تبعید شده بودند. همین ۲ماه پیش تبعیدشان تمام شد و رفتند. کیف میکردند! از این آب و هوا و شهر تر و تمیز. بهترین فیلهکبابها را برایشان سوا میکردم. جرمشان نمیدانم چه بود، اما سر و وضعشان به آدمهای محروم نمیخورد و شیک بودند. اصلا شبیه آدمهایی نبودند که نفی بلد شدهاند. این شهر بیشتر مناسب تفریح و تفرج است تا تبعید. از شیراز، اصفهان و یزد کلی مهاجر داریم هر سال. دلیل تبعیدگاه بودنش را نمیدانم.»
راننده تاکسی میگوید: «لوکیشن اینجا جان میدهد برای مستند و فیلمسازی. تا به حال چند گروه مستندساز به اقلید آمدهاند. همین چند روز پیش هم یک گروه بزرگ فیلمسازی را به هتل جهانگردی بردم. هنوز هم در آنجا مستقر هستند. یکی از رانندگانشان منم. میگویند نمیتوانیم از این شهر دل بکنیم و به تهران برویم.»
اقلید در شاهراههای اصلی استان فارس قرار نگرفته و از شهرهای گوشهگیری است که هوای ییلاقیاش آن را به سر زبانها انداخته. اقلیدیها از وقتی متوجه شدهاند که شهرشان تبعیدگاه است، بیشتر از گذشته از توسعه این شهر ناامید شدهاند. قدیمیهای این شهر که در بوستان اصلی شهر روی نیمکتها نشستهاند و تسبیح میاندازند، میگویند: «قدم هر غریبهای روی چشممان. هر غریبهای که به آن وارد شود، نه از اعتقادش میپرسیم و نه از گذشتهاش. پیش چشم ما همه برابرند و با هیچ انسانی نباید بد برخورد کرد، اما وقتی شهری تبعیدگاه باشد و اسمش هم منتشر شود، حق بدهید که در پیشرفت آن تأثیر منفی میگذارد. شما تصورش را بکن آیا یک سرمایهگذار حوزه گردشگری یا هر چیز دیگر حاضر است در شهری سرمایهگذاری کند که برچسب تبعید به پیشانیاش خورده؟! قطعا نه. ما این همه جوان بیکار داریم، این اتفاق در روحیه آنها هم تأثیر گذاشته.»
مرد میانسالی که ۲پسر جوان دارد، حسابی از انتشار اسامی شهرهای تبعیدگاهی شاکی است. او میگوید: «در دوره و زمانهای زندگی میکنیم که فشار اقتصادی و روانی زیاد است. این جور مواقع وقتی جوانها به بنبست میرسند همه کاسه و کوزهها را سر پدر و مادرشان میشکنند. تا حدودی حق دارند؛ جوان هستند و کمطاقت و بیتجربه. باور میکنید از روزی که بچههایم متوجه شدهاند شهرشان تبعیدگاه است سر ما غر میزنند که ای فلانی آمدی و ما را در یک شهر تبعیدی به دنیا آوردی و بزرگ کردی. واقعا این موضوع برای خانواده ما تبدیل به یک دردسر بزرگ شده. انصافا جوابی هم ندارم که به آنها بدهم. آخر تبعیدگاهش کردید، خدا خیرتان بدهد، لااقل اسمش را سر زبانها نمیانداختید...»
«کاش ما را هم تبعید کنند اینجا!» اقلید تفرجگاه باصفایی دارد با چشمهسارهای همیشه جاری. خانوادههایی از شهر اصفهان آمدهاند اینجا و میگویند برنامه سفر هر سالشان است. جالب است که چند خانواده تهرانی و یک خانواده مشهدی هم به این مکان آمدهاند. آنها وقتی میشنوند اینجا تبعیدگاه است به اتفاق میگوید: «کاش ما را هم تبعید کنند اینجا.»
-
سایهروشن تبعید
آدمهای ۴شهر از این اتفاق خوشحال نیستند؛ گاهی مستاصل میشوند، گاهی از کوره درمیروند، اعتراض میکنند و شاکی میشوند که چرا شهرشان باید تبعیدگاه باشد، اما کمی بعد آرام میشوند. ذات مهربان و آن خلق و خوی ساده و بیآلایش دلشان را به درد میآورد. خیلی زود آرام میشوند؛ مثل آبی روی آتش. بعد در خاطراتشان پرسه میزنند و میروند تا نهانخانههای خاموش ذهن. در سایهروشن آدمهایی را به یاد میآورد که در شهرشان مثل سایه زندگی میکنند: «نکند فلانی که تنهاست، از فلان شهر آمده، ساکت و بیصدا میآید و میرود، یک تبعیدی باشد. چقدر غمگین است و گوشهگیر...»
«ما فکر میکنیم به آنها خوش میگذرد؛ مگر تنها آب و هوای خوب حال آدم را خوب میکند؟ خدا میداند در دلشان چه آشوبی است.»
«کاش آنها را میشناختیم. شاید نیاز به کمک داشته باشند.»
«مردم شهر ما آنقدر دلرحم هستند که فکر میکنم با یک تبعیدی وصلت هم میکنند.»
«یک تبعیدی هم بنده خداست. ما با او مثل بقیه رفتار میکنیم.»
«همه ما مرتکب خطا میشویم. کسی که از پیش خدا نیامده، شاید او بار گناهش از ما که مدعی هستیم، سبکتر باشد.»
«یک تبعیدی مهمان شهر ماست و مهمان حبیب خدا و نورچشم ماست.»
«کاش تبعیدی نداشتیم...»
«تبعید از زندان بهتر است، اما زجرآور است.»
هوا رو به تاریکی میرود. در اقلید چشمهها تنها میمانند. مسافران در میان گلهای آفتابگردان آخرین عکس یادگاریشان را میاندازند. تازه آفتاب در پشت کوه پنهان شده و همه بیدرنگ سور و ساتشان را جمع کردهاند. انگار برای رفتن بیشتر از آمدن عجله دارند. یک روز، ۲روز یا چند روز از آخر هفته آمدهاند و حالا دلشان برای خانهشان تنگ شده، پا در رکاب میگذارند تا به شهرشان بازگردند. تاریکی نرسیده اقلید در تنهایی و سکوت فرومیرود. شبهایش سرد است و باد در کوچههای خاموشش هوهو میکند.
► بازتاب
-
واکنشها به یک لیست پرحاشیه
هفته اول شهریور خبری منتشر شد که نام ۳۶شهر بهعنوان تبعیدگاههای ایران در آن لیست شده بود. همراه با این فهرست آمده بود که وزارت کشور طی نامهای به رئیس قوه قضاییه، این شهرها را بهعنوان تبعیدگاه معرفی کرده است. این خبر در اغلب رسانههای رسمی منتشر شد. انتشار عناوین شهرها با واکنش بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی مواجه شد. واکنشها در رابطه با وجود برخی شهرهای خوشآبوهوا و همچنین بدنامشدن شهرهای این فهرست بود.
پس از این واکنشها وزارت کشور تعیین لیست تبعیدگاههای ایران را تکذیب کرد. سخنگوی وزارت کشور با تکذیب تعیین لیست تبعیدگاههای ایران توسط وزارت کشور، ادعای دخالت این وزارتخانه در تعیین جدول اقامت اجباری محکومان را رد کرد.
سیدسلمان سامانی، معاون هماهنگی و سخنگوی وزارت کشور، در توییتر نوشت: ادعای خلاف واقعِ تعیین جدولی بهعنوان محلهای اقامت اجباری محکومین دادگاهها از سوی وزارت کشور، این روزها مجددا در فضای مجازی مطرح شده است. آییننامه مربوط به اقامت اجباری صرفا توسط وزارت دادگستری تهیه شده و به تصویب رئیس قوه قضاییه میرسد.
سخنگوی دستگاه قضا نیز در سیودومین نشست خبری خود در پاسخ به سؤالی مبنی بر شایعاتی که در برخی محافل رسانهای درباره وجود برخی شهرها بهعنوان تبعیدگاه مطرح میشود، گفت: آنچه در برخی رسانهها در ارتباط با تعدادی از شهرها بهعنوان تبعیدگاه یا محل تبعید محکومان بیان شده بود، یک خبر کاملاً مجعول و غیرواقعی بود؛ نهتنها این خبر صحت نداشت، بلکه باید اعلام کنم که از اقدامات بسیار خوب قوه قضاییه در اصلاح قانون مجازات اسلامی در سال۹۲ این شد که وفق ماده۲۳ قانون مزبور دیگر هیچ شهری بهعنوان تبعیدگاه شناسایی نمیشود.
اسماعیلی ادامه داد: صراحتاً اعلام میکنم که هیچ نقطهای در ایران امروز بهعنوان تبعیدگاه و محل معرفی اشخاص تبعیدی وجود ندارد؛ احکام تبعید هم به ندرت صادر میشود که البته تبعید نیست؛ آنچه در قانون از آن یادشده تحت عنوان منع اقامت در نقطه معین یا الزام به اقامت در نقطه معین است.گزارشهای میدانی همشهری از ۴شهر (فیروزآباد، استهبان، نیریز و اقلید) نشان میدهد انتشار این لیست در رسانهها و فضای مجازی و برچسب تبعیدگاه باعث نگرانی مردم این شهرها شده؛ پیامدهای کمتر دیدهشده و کمتر تحلیلشده ناشی از گردش اطلاعات تأییدنشده در شبکههای اجتماعی. موضوعی که ممکن است مدتزمان کوتاهی در قالب ترندها و هشتگها دست به دست شود و به بحث گذاشته و سپس از چرخه بحث و نظر و نظردهی کاربران شبکههای اجتماعی خارج شود اما ممکن است تأثیرات پایداری بر زندگی گروههای مختلف، جوامع محلی و افرادی داشته باشد که در دنیای واقعی موضوع شبکههای اجتماعی شدهاند.
حسین ایمانی جاجرمی، جامعهشناس شهری در گفتوگو با همشهری میگوید: «مطمئنا تبعید در این دوره و زمانه دیگر معنا و مفهوم ۵۰سال پیش خود را ندارد. در بحبوحه عصر ارتباطات تبعید و نفی بلد مجازات سنگینی محسوب نمیشود.» این جامعهشناس با بیان اینکه شهرت و آبروی یک شهر ضامن توسعه آن است، میگوید: «ما در عصری زندگی میکنیم که رقابتهای شهری برای جذب سرمایهگذار بهشدت جدی است و یکی از مسائل خیلی مهم در اینباره شهرت، خوشنامی و آبروی شهر است. سرمایه معنوی یک شهر مانند جاذبههای تاریخی و گردشگری در کنار خوشنامی آن میتواند سرمایهگذاری را جذب کند. اینکه یک شهر چگونه معروف شده در توسعه شهر تأثیر بسیاری دارد. در واقع اسم یک شهر نباید کسی را فراری بدهد؛ همانطور که انسانها تمایل دارند که خوشنام باشند شهرها هم باید به خوشنامی معروف باشند و دستگاههای رسمی خیلی باید مراقب باشند که اقداماتشان به شهر لطمه نزند. در اینباره حتی باید مراقب اقداماتی باشند که در فضای مجازی بهصورت شایعه بازنشر میشود و بیتردید به آبروی و خوشنامی شهر لطمه میزند. همانطور که برای محلههای سطح شهر خوشنامی، اهمیت بسیاری دارد برای یک شهر هم این موضوع بااهمیت است. افرادی که در یک محل زندگی میکنند حقوقی دارند، چون بخش مهمی از نام و هویتشان را وامدار محل زندگیشان هستند.»
کامبیز نوروزی، حقوقدان نیز در اینباره به همشهری میگوید: «تبعید یکی از انواع مجازاتهایی است که در نظام حقوقی ما وجود دارد، در واقع مقصود اصلی از چنین مجازاتی دورکردن فرد از خانه، زندگی و کسب و کار در شهر خودش است. برخلاف تصور عمومی تبعیدگاه الزما مناطق نامناسب و ناجور نیستند، البته در ذهن برخی مقامات قضایی هم ممکن است چنین تصوری وجود داشته باشد که تبعیدگاه باید مناطقی باشد که زندگی در آن سخت سپری شود. اما این تصور اشتباه است. بنابراین چنین تصوری را باید ترمیم کرد که تبعیدگاه را بهعنوان محلی قلمداد میکنند که نامناسب است. کسی که به تبعید میرود طبیعتا مهمترین رنجی که باید تحمل کند دوری از محل اصلی سکونت، خانواده و بستگانش است. این دوری فینفسه بهعنوان یک مجازات سخت است و یعنی رنج مجازات ناشی از تبعید همان مختلشدن روابط معمولی فرد است.»